دانلود و خرید کتاب کلارا و خورشید کازوئو ایشی گورو ترجمه امیرمهدی حقیقت
تصویر جلد کتاب کلارا و خورشید

کتاب کلارا و خورشید

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۱از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کلارا و خورشید

کتاب کلارا و خورشید نوشته کازوئو ایشی‌ گورو است که با ترجمه امیرمهدی حقیقت منتشر شده است. این کتاب داستان یک ربات عجیب و جذاب است.

درباره کتاب کلارا و خورشید

کلارا ربات مهربانی است که مانند ربات‌های دیگر قدرتش را از خورشید می‌گیرد. او در یک مغازه کنار ربات دیگری به نام رزا برای فروش گذاشته شده است. ربات‌ها به نوبت این شانس را دارند که آن‌ها را پشت ویترین بگذارند تا مردم آن‌ها را ببینند و فرصت خریده‌شدن داشته باشند. این ربات‌ها برای کودکان ساخته شده‌اند. کلارا هم پشت ویترین منتظر است تا کودکی او را بخرد اما بیشتر از خریده‌شدن و برخلاف بقیه ربات‌ها او عاشق این است که خیابان را ببیند، دوست دارد آدم‌ها و پیاده‌رو را ببیند و بفهمد بقیه ربات‌ها چه‌کار می‌کنند و چطور زندگی می‌کنند. 

مدتی بعد دختربچه‌ای به‌نام جوزی با کلارا آشنا می‌شود. جوزی دختر رنگ‌پریده و لاغری است که از داخل یک تاکسی کلارا را دیده و فهمیده او را می‌خواهد. این آغاز ماجرای دوستی آن‌ها است.

خواندن کتاب کلارا و خورشید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره کازوئو ایشی‌ گورو

کازوئو ایشی‌گورو، متولد ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی ژاپن است او نویسنده و نمایشنامه‌نویس انگلیسی ژاپنی‌تباراست. اما زمانی که فقط ۵ سال داشت به انگلیس مهاجرت کردند. ایشی‌گورو در دانشگاه اول در رشته فلسفه و بعد نویسندگی خلاق تحصیل کرد. او علاوه بر نوشتن رمان، داستان‌های کوتاه و نمایشنامه، برای موسیقی در سبک جاز، ترانه‌سرایی نیز کرده است. ایشی‌گورو، از کودکی از ژاپن دور بوده و تا سی سالگی نیز این کشور را ندیده بود. به همین رو، فضای داستان‌ها و سبک نوشته‌هایش، با بستر ادبی و فرهنگی ژاپن فاصله دارد. به همین دلیل، آثار او در حوزه ادبیات انگلیسی‌زبان دسته‌بندی می‌شود.

او یکبار جایزه بوکر را برای کتاب «باقیمانده‌های روز» برنده شده و یکبار هم برای کتاب «رهایم مکن» نامزد دریافت بوکر شده است. «غول مدفون» جدیدترین رمان او در سال ۲۰۱۵ منتشر شد که با الهام از اسطوره‌های اسکاندیناوی نوشته شده است. کازوئو ایشی‌گورو، در سال ۲۰۱۷، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. در بیانیه اهدای این جایزه آمده است: «ایشی‌گورو کسی است که رمان‌هایش نیروی احساسی عظیمی در خود دارد و در آنها پرتگاه‌های آشکار حس توهم‌آمیز ارتباط ما با جهان نشان داده شده است.»

از جوایز او می‌توان از آثار زیر نام برد

دریافت جایزه وایت‌برِد

دریافت جایزه ادبی من بوکر

دریافت نشان امپراتوری بریتانیا

دریافت لقب شوالیه ادب و هنر فرانسه

دریافت نشان خورشید فروزان

بخشی از کتاب کلارا و خورشید

«وقتی این را گفت، توی فروشگاه مشتری نبود و خانم مدیر داشت پای «قفسه‌های قرمز» چیزهایی می‌چید. نمی‌خواستم مزاحمش بشوم و ازش اجازه بگیرم. نگاهی به رُزا انداختم و وقتی دیدم او هم در حال‌وهوای خودش است، دو قدم رفتم جلو، نیم‌خیز نشستم و هر دو دستم را به نقش‌ونگار خورشیدِ کف فروشگاه رساندم. ولی تا انگشت‌هایم به آن خورد نقش‌ها پرید و هر کاری هم کردم دیگر برنگشت ــ چندین‌بار با کف دست به نقطه‌ای که نقش‌ونگار خورشید آن‌جا بود آهسته دست زدم، و نتیجه که نداد، دست‌هایم را به کف چوبی مالیدم. وقتی دوباره صاف ایستادم، اِی‌اِف رکس پسر گفت:

«کلارا حرص زدی. شما اِی‌اِف‌های دختر همیشه خیلی حرص می‌زنید.»

با این‌که آن وقت‌ها هنوز نو بودم، به ذهنم رسید که شاید هم بی‌تقصیر بوده‌ام؛ شاید درست همان موقع که زمین را لمس می‌کردم، خورشید هم به شکل تصادفی بساطش را جمع کرده بود. ولی قیافهٔ اِی‌اِف رکس پسر همان‌طور جدی ماند.

«تو همهٔ خوراکی‌ها رو برای خودت برداشتی کلارا. نگاه کن، هوا هم که تاریک شد.»

نور فروشگاه راست‌راستی خیلی کم شده بود. حتی آن بیرون توی پیاده‌رو، تابلوِ «حمل با جرثقیل» روی تیر چراغ‌برق، خاکستری و پریده‌رنگ شده بود. به رکس گفتم «ببخشید.» بعد رو کردم به رُزا. «ببخشید. نمی‌خواستم همه‌ش رو برای خودم بردارم.»

اِی‌اِف رکس پسر گفت «حالا به خاطر این کارِت، من تا شب خیلی بی‌حال می‌شم.»

به او گفتم «شوخی می‌کنی. می‌دونم که داری شوخی می‌کنی.»

«شوخی نمی‌کنم. شاید یکهو مریض شدم. اون اِی‌اِف‌های ته فروشگاه رو چی می‌گی؟ همین حالا هم یک چیزی‌شون شده. حتماً بدتر هم می‌شن. تو حرص زدی کلارا.»

گفتم «حرفت رو باور نمی‌کنم.» ولی دیگر شک برم داشته بود. به رُزا نگاه کردم، ولی هنوز در حال‌وهوای خودش بود.

اِی‌اِف رکس پسر گفت «دیگه داره حالم بد می‌شه.» و قوز کرد.

«ولی خودِ تو بودی که گفتی خورشید همیشه یک جوری خودش رو به ما می‌رسونه. دست بردار، می‌دونم که داری شوخی می‌کنی.»

آخرسر به خودم گفتم اِی‌اِف رکس پسر حتماً دستم انداخته. ولی آن روز حس کردم بی‌هیچ قصدوغرضی رکس را واداشته‌ام موضوع ناخوشایندی را پیش بکشد که بیش‌تر اِی‌اِف‌های فروشگاه خوش‌شان نمی‌آمد درباره‌اش حرفی بزنند. از آن روز زیاد نگذشته بود که آن اتفاق برای اِی‌اِف رکس پسر افتاد و ناگزیر من را به این فکر انداخت که حتی اگر آن روز هم سربه‌سرم گذاشته بود، زیاد هم بیراه نمی‌گفت.

صبحی پُرنور بود. رکس دیگر پیش ما نمی‌ایستاد؛ چون که مدیر او را گذاشته بود توی طاقچهٔ دکور. مدیر همیشه می‌گفت هر جای فروشگاه حساب‌وکتابی دارد، و این‌جا و آن‌جا ندارد، پس ممکن است هر نقطه از فروشگاه را برای ایستادن ما انتخاب کنند. اما همهٔ ما نگاه خریدارِ مشتری تازه‌وارد را به طاقچهٔ دکور می‌شناختیم، و طبیعی بود که رکس خوشحال باشد که نوبتش فرارسیده. از وسط فروشگاه او را تماشا می‌کردیم: ایستاده با چانه‌ای بالاداده، نقش‌ونگار خورشید سرتاپایش را گرفته بود. رُزا به سمت من خم شد و گفت «اون عالیه! حتماً زودی خونه پیدا می‌کنه!»»

معرفی نویسنده
عکس کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو

کازوئو ایشی گورو نویسنده و نمایشنامه‌نویس انگلیسی ژاپنی‌تبار است. او ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناکازاکی ژاپن به‌دنیا آمد و در خانه‌‌‌ای به سبک سنتی ژاپن، پنج سال اول زندگی خود را گذراند. ایشی گورو در مهدکودکی در ناکازاکی «هیراگانا» را که اولین و ساده‌ترین الفبای سه‌گانه ژاپنی است، آموخت. اما در آوریل ۱۹۶۰ با والدین و خواهر بزرگترش ژاپن را ترک کرد تا در بریتانیا زندگی کند. اگرچه خانواده ایشی گورو مرتباً به بازگشت به ژاپن فکر می‌کردند، اما تحقیقات پدرش در زمینه‌ی اقیانوس‌شناسی مورد حمایت دولت بریتانیا قرار گرفت و خانواده هرگز بازنگشت.‌

نسيم
۱۴۰۲/۰۳/۲۷

داستان و ایده اصلی بسیار متفاوت و جذاب هست اما متاسفانه ترجمه خوب نیست و حتی به نظر میرسه که در ترجمه بعضی مفاهیم سانسور شده که تا آخر کتاب هم متوجه نمیشیم بعضی از عبارت ها رو مثل کلمه ای که

- بیشتر
saeedeh
۱۴۰۳/۰۵/۲۵

کتاب با یه ایده‌ی بسیار جذاب شروع میشه. داستان راجع به نحوه‌ی زندگی انسان‌ها در آینده و ورود ربات‌های پیشرفته به زندگی روزمره‌ی آدم‌هاست. اوایل داستان خواننده منتظره تا از طریق مکالمه‌ها یا صحبت‌های راوی با خودش اطلاعات و جزئیات

- بیشتر
علی علیزاده
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

رمان زیبایی است. من آن را زیباتر از رمان دیگر گورو که خوانده بودم (به نام هرگز رهایم مکن) یافتم. گو اینکه هر دو از منظر انسان های غیرطبیعی روایت می شوند. این رمان گریزی هم به مذهب دارد. اعتقاد

- بیشتر
Zahraaa69
۱۴۰۳/۰۴/۲۵

ایده متفاوت و قلم عالی، همه کتابهای ایشی گورو ارزش یکبار خوندن رو دارن.

باید اعتراف کنم که همیشه یک دلیل دیگر هم بود برای این‌که دلم بخواهد توی ویترین باشم، که نه ربطی به خوراک گرفتن از خورشید داشت، نه به این‌که مشتری‌ها انتخابم کنند و خانه پیدا کنم. برعکسِ بیش‌ترِ اِی‌اِف‌ها، و برعکس رُزا، همیشه دلم می‌خواست چیزهای بیش‌تری از بیرون را ببینم ــ با همهٔ جزئیات. این‌جوری شد که وقتی کرکره بالا رفت، فهمیدنِ این‌که حالا بین من و پیاده‌رو فقط یک شیشه فاصله است و دستم باز است که چیزهای زیادی را کامل و از نزدیک ببینم که تا آن روز فقط گوشه و لبه‌های‌شان را دیده بودم، چنان به هیجانم آورد که خورشید را با آن‌همه مهربانی، یک لحظه کم‌وبیش از یاد بردم.
نیک وایلد
«گاهی، توی بعضی لحظه‌های خاص مثل این، آدم‌ها با خوشحالی‌شون یه دردی رو هم حس می‌کنند.
fatii.ebii

حجم

۲۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

حجم

۲۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان