دانلود و خرید کتاب ترانه‌ی مرغ اسیر جازمین دارزنیک ترجمه علی مجتهدزاده
تصویر جلد کتاب ترانه‌ی مرغ اسیر

کتاب ترانه‌ی مرغ اسیر

معرفی کتاب ترانه‌ی مرغ اسیر

«ترانه مرغ اسیر» رمانی از جازمین دارزنیک، نویسنده ایرانی- امریکایی است. دارزنیک را به خاطر کتاب‌های دختر خوب، زندگی مخفی مادر من که کناب پرفروش نیویورک‌تایمز شد و ترانه مرغ اسیرمی‌شناسند. او رمان «مرغ اسیر» را از زندگی فروغ فرخزاد، شاعر توانای معاصر ایرانی الهام گرفته است. این اثر از نوجوانی تا مرگ فروغ فرخزاد را در میان شخصیت‌های واقعی و خیالی روایت می‌کند. نویسنده برای برخی شخصیت‌های واقعی از نام‌های اصلی آنها استفاده کرده و برخی دیگر را با نام‌هایی دیگر وارد داستانش کرده است. ترانه مرغ اسیر انتخاب سردبیر بخش کتاب نیویورک تایمز بود و از آن به عنوان «کتابی زیبا و پیچیده که تصویری از یک کشور ناپدید شده و مردم پراکنده شده آن ارائه می‌کند و یادآور قدرت و مقصود هنر است» و «قطعه ای در ستایش خلاقیت زنانه که سعی میکند خود را از زیر بار قدرت پدرسالارانه بیرون بکشد» ستایش شده است. دارزنیک متولد ایران است و در ۵ سالگی به آمریکا مهاجرت کرده است. او در کالج هستینگز کالیفرنیا حقوق و در دانشگاه پرینستون ادبیات انگلیسی خوانده است.
farnaz hp
۱۳۹۸/۰۹/۰۷

این کتابو خوندم و تا صبح گریستم . چیزی توی زندگی و حرف زدن از فروغ هست که آدمو به سمت خودش میکشونه . فروغ سمبل زن هاییه که در زمانه خودشون تنها بودن ، گوشی برای شنیدن نداشتن و

- بیشتر
Elaheh Dalirian
۱۴۰۱/۰۱/۲۰

کتاب جذاب و گیرایی بود و داستان پر کششی داشت به خصوص که من از نوجوانی به خانم فرخزاد علاقه داشتم. با اینکه نویسنده تاکید داشته کتاب عیناً کپی زندگی فروغ نیست اما جنبه‌های زیادی از زندگی این شاعر توانا و

- بیشتر
مهشید
۱۴۰۰/۰۵/۱۶

اوایل کتاب خیلی خوب بود و من توقع یک اتوبیوگرافی عالی از فروغ رو داشتم ولی به نظرم نویسنده اواخر کار فقط به فکر جمع کردن کار بود هیچ اشاره ای به سفرهای فروغ به اروپا که باعث تغییر و تحول

- بیشتر
Mary gholami
۱۳۹۹/۰۵/۱۶

قشنگ بود💚❤

ینیسه
۱۴۰۲/۰۴/۲۰

بسیار سطحی و آبکی و زرد که نه زندگینامه است و نه رمان نه وفادار به اتفاقات واقعی زندگی فروغ و نه دارای حداقل های رمان و آنقدر شعاری و گل درشت به تخطئه سنت و مذهب پرداخته که حال

- بیشتر
کافه کتاب
۱۴۰۲/۰۴/۰۹

زندگینامه فروغ فرخزاد . خیلی قشنگ بود . اینکه فروغ چقدر از زمان خودش جلوتر بوده . و اینکه این اندیشه های مرد سالارانه همیشه و همیشه با ما بوده .. هست .. و خواهد بود 😑

شمع'
۱۴۰۲/۰۴/۰۷

او، دو باریکه نور بود.. هنر و احساس که محل تقاطع آنها نقطه ای به نام عشق بود.. فروغ بدون عشق فروغ نبود.. آینه عشق را می‌جست تا خود را در آن برانداز کند تا شعر هایش را روی آن بنویسد فروغ دفتر شعر دیگری نداشت آینه به آینه میرفت می‌شکستند

- بیشتر
Ghaasedak E
۱۴۰۱/۰۷/۰۸

سلام قبلا هم زندگینامه فروغ فرخزاد را خوانده بودم. آنجا تا حدودی قسمت‌های منفی زندگی فروغ را بُلد کرده بود، به نظرم این کتاب بی‌نظرتر و بدون سوگیری قبلی نوشته شده بود. به هر حال فروغ در زمانه خودش نمی‌گنجید، مثل

- بیشتر
کامرانی
۱۴۰۳/۰۶/۲۹

کتاب خیلی قشنگی بود صدا گذاری نیز بسیار عالی

مریم
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

نتونستم تمومش کنم متاسفانه...

من زن بودم و همه‌شان می‌خواستند ساکت نگهم دارند و لب‌هایم را بدوزند و نفس را در سینه‌ام خفه کنند. ولی من نمی‌خواستم ساکت باشم. قراری هم با کسی نبسته بودم که بیرق شرم و حیا و نیکی به دست بگیرم. نه، من یک زن بودم و نمی‌خواستم با صدای یک مرد حرف بزنم چون صدای من نبود. دروغین بود و به من تعلق نداشت. ولی آنچه من می‌کردم ورای این حرف‌ها بود. می‌خواستم با زنانه‌نوشتنم به همه بگویم که زن هم انسان است. او هم حق دارد نفس بکشد، که فریاد کند، که آواز بخواند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
تا می‌دید دارم چیزی می‌خوانم، ازم می‌پرسید: «آخه دنبال چی هستی، تو؟ توی اون کتاب‌ها چی نوشته؟» سرم را بالا می‌آوردم و خیره نگاهش می‌کردم. «بدبخت، هرچی بیشتر بخونی زبونت درازتر می‌شه و مردها ازت فرار می‌کنند و بی‌شوهر می‌مونی!» بیراه هم نمی‌گفت چون همین دلبستگی‌ام به ادبیات و خواندن بود که سرآخر نگذاشت به عرف و روال عادی زندگی تن بدهم و از آن فرار کنم. هرچه بیشتر می‌خواندم، آتشم تیزتر می‌شد و حالا دلم می‌خواست کلمات از درون خودم بجوشند.
farnaz Pursmaily
وقتی عشق را در خود داری، نه فقط دنیای پیرامون، که آدم‌ها هم رخت عوض می‌کنند. روزهای تیره و غمزده، روشن و سرزنده می‌شوند و خودت هم به خود بازمی‌گردی، به همان آدم راستینی که قرار بوده از ابتدا باشی.
Mary gholami
اما حالا و درست در زمانی که خیال می‌کردم دیگر باید شعر را کنار بگذارم، خشمی سوزنده و بی‌امان کالبدم را در خود می‌گرفت و هراس‌ها و آشفتگی‌ام را به یکسو می‌راند. اندوه مرا سفت و سخت و صامت کرده بود اما حالا همین حزن به من جسارت و بی‌پروایی می‌داد. باید کار می‌کردم. شعری از ریسمان سست عدالت، دستمال تیرهٔ قانون، فواره‌های خون و جوانان وطنم که سیاه‌پوشیده به تشییع جنازهٔ خود می‌رفتند. این شعرهای تازه، چنان غریب، تیره‌گون و رها بودند که خودم از خواندنشان حیرت می‌کردم. این‌ها شعرهای لیلا بودند.
parisa kh74
کسی به فکر گل‌ها نیست کسی به فکر ماهی‌ها نیست کسی نمی‌خواهد باورکند که باغچه دارد می‌میرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام‌آرام از خاطرات سبز تهی می‌شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است
I.F
من از نهایت شب حرف می‌زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم
I.F
چیز زیادی هم نبود، یک لبخند سادهٔ خشک و خالی کوچک. و همهٔ دنیا در همان یک لبخند بود که با خود همه‌چیز داشت.
I.F
جایی دنیا آمده بودم که می‌گفتند طبع زن به گناه آلوده است. جایی که صدای زن می‌توانست لرزه به هر دلی بیندازد و هر قدمی را از راه بهشت و خیر و عافیت بگرداند. اما از آن‌طرف، هر کتاب و مجله‌ای را که باز می‌کردی پر از اوصاف صریح و روشن معشوقه‌گان و دلبران شعرای مرد بود. هزاران سال بود که مردها عشق خود را به هر چیزی و با هر تعبیر و استعاره‌ای، با صدای بلند فریاد می‌کردند و از بیان هیچ نکتهٔ ظریفی هم نمی‌گذشتند. عشق به زبان مردان هرآنچه می‌خواست می‌گفت و همه این شعرها را می‌خواندند و کسی جز تحسین و ستایش شاعر چیزی نمی‌گفت. شکوه و اعتراضی در بین نبود. هیچ‌کس فریاد برنمی‌داشت که «ای خدا، ببینید پایه‌های اخلاقیات در این جامعه چطور به لرزه درآمده! ببینید شرم و حیا از میان رفته! این شاعر، نسل جوان ما را فاسد می‌کند. این راه ضلالت و تباهی است.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
جایی دنیا آمده بودم که می‌گفتند طبع زن به گناه آلوده است. جایی که صدای زن می‌توانست لرزه به هر دلی بیندازد و هر قدمی را از راه بهشت و خیر و عافیت بگرداند. اما از آن‌طرف، هر کتاب و مجله‌ای را که باز می‌کردی پر از اوصاف صریح و روشن معشوقه‌گان و دلبران شعرای مرد بود. هزاران سال بود که مردها عشق خود را به هر چیزی و با هر تعبیر و استعاره‌ای، با صدای بلند فریاد می‌کردند و از بیان هیچ نکتهٔ ظریفی هم نمی‌گذشتند. عشق به زبان مردان هرآنچه می‌خواست می‌گفت و همه این شعرها را می‌خواندند و کسی جز تحسین و ستایش شاعر چیزی نمی‌گفت. شکوه و اعتراضی در بین نبود. هیچ‌کس فریاد برنمی‌داشت که «ای خدا، ببینید پایه‌های اخلاقیات در این جامعه چطور به لرزه درآمده! ببینید شرم و حیا از میان رفته! این شاعر، نسل جوان ما را فاسد می‌کند. این راه ضلالت و تباهی است.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
من از نهایت شب حرف می‌زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم
Mary gholami
وقتی به این دورهٔ زندگی‌ام فکر می‌کنم، می‌بینم انگار در آن زمان عشقی تازه در دلم جوانه زده بود. آن جوهر سبزی که نخستین شعرهایم را در اهواز با آن نوشتم، چنان لذتی به من داد که بعد از آن، همهٔ شعرهایم را با سبز می‌نوشتم.
parisa kh74
اگر ای آسمان خواهم که یک روز از این زندان خامش پر بگیرم به چشم کودک گریان چه گویم ز من بگذر که من مرغی اسیرم من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می‌کنم ویرانه‌ای را اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می‌کنم کاشانه‌ای را
I.F
من زن بودم و همه‌شان می‌خواستند ساکت نگهم دارند و لب‌هایم را بدوزند و نفس را در سینه‌ام خفه کنند. ولی من نمی‌خواستم ساکت باشم. قراری هم با کسی نبسته بودم که بیرق شرم و حیا و نیکی به دست بگیرم. نه، من یک زن بودم و نمی‌خواستم با صدای یک مرد حرف بزنم چون صدای من نبود. دروغین بود و به من تعلق نداشت. ولی آنچه من می‌کردم ورای این حرف‌ها بود. می‌خواستم با زنانه‌نوشتنم به همه بگویم که زن هم انسان است. او هم حق دارد نفس بکشد، که فریاد کند، که آواز بخواند.
خاطره
جایی دنیا آمده بودم که می‌گفتند طبع زن به گناه آلوده است. جایی که صدای زن می‌توانست لرزه به هر دلی بیندازد و هر قدمی را از راه بهشت و خیر و عافیت بگرداند. اما از آن‌طرف، هر کتاب و مجله‌ای را که باز می‌کردی پر از اوصاف صریح و روشن معشوقه‌گان و دلبران شعرای مرد بود. هزاران سال بود که مردها عشق خود را به هر چیزی و با هر تعبیر و استعاره‌ای، با صدای بلند فریاد می‌کردند و از بیان هیچ نکتهٔ ظریفی هم نمی‌گذشتند. عشق به زبان مردان هرآنچه می‌خواست می‌گفت و همه این شعرها را می‌خواندند و کسی جز تحسین و ستایش شاعر چیزی نمی‌گفت.
خاطره
کافی بود کلمهٔ دموکراسی یا عدالت از دهانت دربیاید تا انگ خرابکاری بخوری. خیلی‌ها به شهرستان‌های دور مهاجرت کردند یا از کشور رفتند. در هر گوشه‌ای، کنج زندان پرتی، بازداشتگاه تاریک و انبار بی‌صاحبی، انبوه جوانان ایران در سکوت و بی‌خبری می‌پوسیدند و کسی حتی از مرگشان خبر نمی‌شد و گوری برایشان نمی‌یافت
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
«در این شمارهٔ روشنفکر، مفتخریم شاعرهٔ نوظهور و شجاعی را به شما معرفی کنیم: فروغ فرخزاد، همسر و مادری جوان که در این شعر خود کوشیده سنت دیرینهٔ شعر پارسی را بشکند و بی‌پرده از خواهش دل خود به‌مثابه یک زن بگوید. با این گام مهمی که او برداشته، اینک به صدای زنان مدرن ایرانی بدل شده، صدایی رسا که از این پس می‌خواهد بی‌پرده‌پوشی، ندای زن ایرانی را به گوش همه برساند.»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
هزاران سال بود که مردها عشق خود را به هر چیزی و با هر تعبیر و استعاره‌ای، با صدای بلند فریاد می‌کردند و از بیان هیچ نکتهٔ ظریفی هم نمی‌گذشتند. عشق به زبان مردان هرآنچه می‌خواست می‌گفت و همه این شعرها را می‌خواندند و کسی جز تحسین و ستایش شاعر چیزی نمی‌گفت. شکوه و اعتراضی در بین نبود. هیچ‌کس فریاد برنمی‌داشت که «ای خدا، ببینید پایه‌های اخلاقیات در این جامعه چطور به لرزه درآمده! ببینید شرم و حیا از میان رفته! این شاعر، نسل جوان ما را فاسد می‌کند. این راه ضلالت و تباهی است.» من زن بودم و همه‌شان می‌خواستند ساکت نگهم دارند و لب‌هایم را بدوزند و نفس را در سینه‌ام خفه کنند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
به این نتیجه رسیده بودم که یک زن، وقتی کسی او را نمی‌شناسد، بهتر خودش را خواهد دید.
Hadis Vakilian

حجم

۳۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۳۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان