دانلود و خرید کتاب در انتظار گودو ساموئل بکت ترجمه علی اکبر علیزاد
تصویر جلد کتاب در انتظار گودو

کتاب در انتظار گودو

نویسنده:ساموئل بکت
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۳۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در انتظار گودو

کتاب در انتظار گودو، نمایشنامه معروف ساموئل بکت است که با ترجمه علی اکبر علیزاد می‌خوانید. این نمایشنامه که در دسته‌بندی آثار پوچ‌گرا (Absurd) جای می‌گیرید، داستان دو مرد فقیر است که در انتظاری فرد دیگری به نام گودو نشسته‌اند و در همین حال با یکدیگر گفتگو می‌کنند. 

این نمایشنامه که به یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان بدل شده است، اولین بار ۵ ژانویه ۱۹۵۳ در تئاتر بابیلون، پاریس به روی صحنه رفت و بعد از آن نیز بارها و بارها اجرا شده است.

مجموعه ‌نمایشنامه‌های بیدگل، مجموعه‌ای منحصربه‌فرد از نمایشنامه‌هایی است که تابه‌حال به فارسی ترجمه نشده‌اند و یا ترجمه مجددی از نمایشنامه‌هایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمه مجدد آن‌ها حس می‌گردد. این مجموعه تا حد امکان می‌کوشد تا تاکید خود را به جای ادبیات متن نمایشی، بر ویژگی اجرایی آن بگذارد و بدین ترتیب به نیازهای اجرایی متون نمایشی پاسخ گوید. معرفی جهان‌های متفاوت نمایشی، از اهداف اصلی این مجموعه است.

درباره کتاب در انتظار گودو

در انتظار گودو اثری عجیب از ساموئل بکت، درباره‌ پوچی زندگی است. بکت در کتاب در انتظار گودو داستان دو دوست را به نام‌های استراگون که در کتاب به نام گوگو خوانده می‌شود و ولادیمیر که دی‌دی خوانده می‌شود، نوشته است. آن‌ها در جایی که مانند بیابانی برهوتی است نشسته‌اند و انتظار فردی به نام گودو را می‌کشند. هرچند که نمی‌دانند که او کیست؟ چرا قرار است بیاید؟ و آن‌ها از او چه می‌خواهند؟ 

استراگون شب را در یک گودال گذرانده است. او از آدم‌های ناشناسی کتک خورده و حالا با روایت کردن خاطرات دیشب، به یاد خشونت مردم می‌افتد... استراگون از پوتین‌های تنگش که پایش را اذیت می‌کنند می‌نالد و ولادیمیر از کلاهش که باعث خارش سرش می‌شود. آن دو تاسف می‌خورد که چرا زمانی که جوان بودند به بالای برج ایفل نرفتند و خودشان را از آن بالا به پایین پرت نکردند. 

بهرحال زمان می‌گذرد و آن دو همچنان در انتظار آمدن گودو نشسته‌اند تا اینکه پیکی می‌رسد و خبر می‌دهد: گودو امشب نمی‌آید اما فردا حتما می‌آید...

کتاب در انتظار گودو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی را به خواندن کتاب در انتظار گودو دعوت می‌کنیم. اگر دوست دارید آثار ادبی پوچ‌گرا و فلسفی بخوانید، این کتاب گزینه خوبی برای شما است.

درباره‌ ساموئل بکت

ساموئل بارکلی بکت ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ در ایرلند به دنیا آمد. بکت در خانواده‌ مذهبی پروتستان متولد شد. در دورانی که تحصیل می‌کرد و تا زمانی که به عنوان استاد مشغول به کار شد، همچنان اعتقادات مذهبی داشت. اما بعد از اینکه محیط آکادمیک را ترک کرد و به پاریس مهاجرت کرد و کم‌کم اعتقادات مذهبی را کنار گذاشت. ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل ادبیات را نیز دریافت کرد.

در انتظار گودو، مالون می‌میرد، فاجعه، آخر بازی و مالوی از آثار مشهور بکت هستند.

ساموئل بکت در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در سن ۸۳ سالگی درگذشت و آرامگاه او در گورستان مون‌پارناس پاریس است.

بخشی از کتاب در انتظار گودو

(استراگون بر یک تل کم‌ارتفاع نشسته است، می‌کوشد پوتینش را درآورد. آن را با هر دو دست می‌کشد، نفس‌نفس می‌زند. دست می‌کشد، از نفس افتاده است، استراحت می‌کند، دوباره سعی می‌کند. مانند قبل. ولادیمیر وارد می‌شود.)

استراگون: (دوباره تسلیم می‌شود.) هیچ‌کاری نمی‌شه کرد.

ولادیمیر: (با گام‌های کوتاه، سنگین، و پاهایی که گشاده از هم قرار می‌دهد.) من تازه دارم به این عقیده می‌رسم. همه زندگی‌م سعی کردم این رو از خودم دور کنم، گفتم ولادیمیر، عاقل باش، تو که هنوز همه‌چیز رو امتحان نکردی. و مبارزه رو از سر گرفتم. (به فکر فرو می‌رود، در فکر مبارزه است. به استراگون رو می‌کند.) پس اینجایی دوباره.

استراگون: هستم؟

ولادیمیر: خوشحالم که می‌بینم برگشتی. فکر کردم برای همیشه رفته‌ای.

استراگون: منم همین‌طور.

ولادیمیر: باز دوباره با هم! باید این رو جشن بگیریم. اما چطوری؟(فکر می‌کند.) بلند شو بغلت کنم.

استراگون: (با تندخویی) الان نه، الان نه.

ولادیمیر: (آزرده، با سردی) می‌شه پرسید حضرت اجل شب رو کجا سر کردند؟

استراگون: داخل راه آب.

ولادیمیر: (با تحسین(راه آب! کجا؟

استراگون: (بدون اشاره) اون‌ور.

ولادیمیر: و کتکت نزدند؟

استراگون: کتکم زدند؟ مسلمه که زدند.

ولادیمیر: همون دسته همیشگی؟

استراگون: همون؟ نمی‌دونم.

ولادیمیر: وقتی فکر می‌کنم... تو همه این سال‌ها... اگه من نبودم... تو الان کجا بودی؟ (با قاطعیت) هیچی به‌جز یه مشت استخوون نبودی تا الان، شکی درش نیست.

استراگون: حالا که چی؟

ولادیمیر: برای یه آدم این خیلی زیاده. (مکث. با شادمانی) از طرف دیگه الان دلسردشدن فایده‌ای نداره، این چیزی‌یه که من می‌گم. باید یک میلیون سال پیش به این قضیه فکر می‌کردیم، اواخر قرن نوزدهم.

استراگون: اَه، دست بردار از وراجی و کمکم کن این لعنتی رو دربیارم.

ولادیمیر: دست در دست هم از بالای برج ایفل، جزو اولین‌ها. اون روزها آدم‌های محترمی بودیم. حالا دیگه خیلی دیر شده. اون‌ها حتی اجازه نمی‌دن بالا بریم. (استراگون پوتینش را جر می‌دهد.) چه‌کار داری می‌کنی؟

معرفی نویسنده
عکس ساموئل بکت
ساموئل بکت

ساموئل بکت رمان‌نویس، نمایش‌‌نامه‌نویس، شاعر، کارگردان تئاتر و مترجم ایرلندی است. بکت به عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های تئاتر ابزورد شناخته می‌شود. او در سال ۱۹۶۹ به جایزه‌ی نوبل ادبیات دست‌یافت.

zahra rahimzadeh
۱۴۰۰/۱۱/۲۹

نمایشنامه عالی اما ترجمه رو پیشنهاد نمیدم. در صفحات اول، مترجم از نوع ترجمه نوشته و انتقادی داشته از ترجمه ها و... خوشحال شدم که مترجم انقدر اهمیت داده اما نمایشنامه که شروع شد واقعا متوجه مکالمه ی دو شخص نمیشدم،

- بیشتر
mohammadreza
۱۴۰۱/۰۷/۲۲

نمایشنامه به شکل بسیار جالبی پوچی و زندگی ابزورد انسان ها رو نشون میده

nepeta
۱۴۰۳/۰۷/۲۷

برخلاف دوستان به نظرم ترجمه خوب و روانی بود. مقاله آخر هم به بررسی تاریخچه تئاتر ابزورد می پردازه و نکات خوبی داره که می تونه به درک این نوع از نمایشنامه ها کمک کنه

Mohammad Javad
۱۴۰۳/۰۵/۱۲

اگر به فلسفه علاقه دارید بخونید، چون غیر از این با مفهوم کتاب ارتباط برقرار نمی کنید و براتون ملال انگیز می شود. کتاب هم یک مؤخره جذاب دارد که به تآتر و فلسفه و... می پردازد. ترجمه هم خیلی بد

- بیشتر
Saeid Ghorbani
۱۴۰۳/۰۶/۲۸

عادت، انتظار، دور باطل... خلاصه ای از این نمایشنامه شاهکار.

ولنسی پارسی
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

ترجمه انگار هذیون های شخصی رو میگفت؛ پراکنده ، بی ربط و گیج کننده. درباره محتوای نمایشنامه پرده اول و دوم شاید در ظاهر شبیه باشن اما محتوایی و درکی که به مخاطب میرسونن متفاوته، باعث میشه ذهنتون خیلی درگیر

- بیشتر
محمدعلی دهاقین
۱۴۰۰/۰۴/۲۰

خود نمایشنامه بسیار خسته‌کننده، تکراری و پوچ است. پرده‌ی دوم عملاً تکرار اولی است. با این حال، مقدمه‌ی کوتاهی که مترجم نوشته، برای آشنایی با ساختار داستان بسیار مناسب است و اگر آن را بخوانید انگار داستان را خوانده‌اید. مقاله‌ی «موخره‌ی

- بیشتر
farzandeengelab
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

این کتاب مربوط به نهلیسم و پوچ گرایی و انکار وجود خدا یا آمدن کسی است که گودو نام دارد و انتظار برای آمدن او را بی عقلی و ساده لوحی میداند این نمایشنامه مدرن در لایه های پنهان خود

- بیشتر
استراگون: دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون! ولادیمیر: هیچ‌وقت ترکت کرده‌م؟ استراگون: تو گذاشتی که من برم.
شلاله
ما خوشحالیم. (سکوت) خب حالا چه‌کار کنیم، حالا که خوشحالیم؟
Ronak
همیشه هم یه چیزی پیدا می‌کنیم که باعث می‌شه احساس کنیم وجود داریم،
|ݐ.الف
دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون!
علی
این ناله‌های کمک که هنوز در گوش ما صدا می‌کنه، خطاب به همه بشریته! ولی در این مکان، در این لحظه از زمان، همه بشریت خواه‌ناخواه ما هستیم، چه خوشمون بیاد یا نه. پس بیا قبل از اینکه دیر بشه، نهایت تلاشمان رو بکنیم! بیا برای یک‌بار هم که شده به بهترین وجهی نماینده این نژاد متعفنی باشیم که تقدیری ظالمانه ما رو بهش منتسب کرده
امیررضا عبدی
بکت شبیه هنرمندان و فلاسفه ماقبل خود، این پرسش را پیش می‌کشد که «انسان‌بودن به چه معناست؟». پاسخی که وی می‌دهد هول‌آور است: انسان‌بودن جست‌وجویی بی‌پایان است برای (یافتن) هویت و جهانی که (شخص بتواند) در آن لذت ببرد. این همان مخمصه انواع ماست.
nazanin z
هیچ‌وقت از امور کوچیک زندگی غافل نشو.
Saeid Ghorbani
بعد از انباشت بیش از حد تاریخ، ما معصومیت لازم برای اعتقاد به هر گونه توجیه بیشتر را از دست داده‌ایم. تنها قطعیاتی که بر جای مانده‌اند، جعلی‌بودن همه ساختارهای تفسیری، و غیرقابل‌فهم‌بودن اساسی تجربه انسان بدون حضور این ساختارهاست
Arman ekhlaspour
استراگون: من بدبختم. ولادیمیر: واقعآ! از کی؟ استراگون: یادم رفته. ولادیمیر: این حافظه چه بازی‌هایی که نمی‌کنه!
|ݐ.الف
ولادیمیر: آیا خواب بودم، وقتی دیگران رنج می‌کشیدند؟ آیا الان هم خوابم؟ فردا، وقتی بیدار شدم، یا فکر کردم که شدم، در مورد امروز چی بگم؟ اینکه با دوستم استراگون، در این مکان، تا سر شب، منتظر گودو بودیم؟ اینکه پوتزو رد شد، با باربرش، و با ما صحبت کرد؟ احتمالا. ولی توی همه این‌ها چه حقیقتی وجود داره؟(استراگون که بیهوده با پوتین‌هایش ور می‌رفت، دوباره چرت می‌زند. ولادیمیر به او نگاه می‌کند.) اون هیچی نمی‌دونه. با من در مورد کتک‌هایی که خورده حرف می‌زنه و من یه هویج بهش می‌دم. (مکث) حیران میان گور و تولدی سخت. پایینِ سوراخ، به کندی، گورکن دست به کار قابلگی می‌شه. ما به اندازه کافی وقت داریم که پیر بشیم. هوا پر از ناله‌های ماست. (گوش می‌کند.) ولی عادت بی‌حس‌کننده بزرگه. شاید هم یه نفر به من نگاه می‌کنه، یه نفر هم در مورد من حرف می‌زنه، اون خوابه، اون هیچی نمی‌دونه، بذار بخوابه. (مکث) من نمی‌تونم برم! (مکث) چی گفتم؟
Ronak
دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون!
Saeid Ghorbani
ولادیمیر: خوشحالم که می‌بینم برگشتی. فکر کردم برای همیشه رفته‌ای. استراگون: منم همین‌طور.
|ݐ.الف
استراگون: حالا دیدی، وقتی من پیشت هستم تو حالت بدتر می‌شه. منم تنهایی حال بهتری دارم. ولادیمیر: (رنجیده) پس چرا همیشه منت‌کشی می‌کنی برمی‌گردی؟ استراگون: نمی‌دونم. ولادیمیر: نه، ولی من می‌دونم. برای اینکه نمی‌دونی چطور از خودت مواظبت کنی.
Mitir
یه روز عالی بیدار شدم و دیدم عین سرنوشت کورم. (مکث) گاهی اوقات می‌مونم نکنه هنوز خواب باشم.
nepeta
«در زمانی که جهان از نظر من خالی از معناست، واقعیت به امری غیرواقعی بدل می‌شود. همین احساس غیرواقعیت و جست‌وجو برای واقعیت اساسیِ فراموش‌شده و بی‌نام است که من سعی می‌کنم از طریق شخصیت‌هایم بیان کنم؛ شخصیت‌هایی که بی‌هدف سرگردان‌اند و به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند خود را از نگرانی‌های خود، شکست‌های خود و تهی‌بودن زندگی‌شان کنار بکشند. آدم‌هایی که در بی‌معنایی غرق شده‌اند فقط می‌توانند گروتسک باشند؛ رنج آنها فقط می‌تواند به‌گونه‌ای مضحک تراژیک باشد»؛ و می‌افزاید: «من قادر نیستم جهان را درک کنم، بنابراین چگونه می‌توانم نمایشنامهٔ خودم را درک کنم؟ امیدوارم کسی آن را برای من توضیح بدهد»
Saeid Ghorbani
آلبر کامو در نمایشنامهٔ اسطورهٔ سیزیف (۱۹۴۲) نوشت: «احساس بی‌معنایی می‌تواند هرکسی را در گوشه و کنار هر خیابان در برگیرد.» و بدین‌ترتیب اصطلاح «ابزورد» را در مرکز مباحثهٔ فلسفی و در رأس تفکر هنری سال‌هایی که از پی می‌آمد قرار داد. از نظر کامو «احساس بی‌معنایی جهان» ناشی از مواجهه میان وجدان انسان، ذهن او، عطش وی نسبت‌به عقلانیت و جهان ناشناخته و غیرعقلانی و ساکن است؛ اما، برخلاف عقاید متداول، تحقق چنین تفکیک علاج‌ناپذیری به یأس منفعلانه یا خودکشی روشنفکرانه منتهی نمی‌شود. انسان با دریافت نهایت بی‌معنایی زندگی، برای وضوح بیشتر و زندگی کامل‌تر در جهت ضرورتی اخلاقی تلاش می‌کند؛ چون زندگی، در هر صورت، تنها واقعیت ملموس انسان است.
Saeid Ghorbani
پوتزو: شما کی هستید؟ ولادیمیر: آدمیم.
Saeid Ghorbani
استراگون: چی بگم؟ ولادیمیر: بگو من خوشحالم. استراگون: من خوشحالم. ولادیمیر: منم همین‌طور. استراگون: منم همین‌طور. ولادیمیر: ما خوشحالیم. استراگون: ما خوشحالیم. (سکوت) خب حالا چی‌کار کنیم، حالا که خوشحالیم؟
Saeid Ghorbani
استراگون: یه روز دیگه هم گذشت. ولادیمیر: هنوز نه. استراگون: واسه من گذشته و رفته، دیگه مهم نیست چه اتفاقی می‌افته.
Saeid Ghorbani
شاید من آدم فوق‌العاده‌ای نباشم، ولی کی اهمیت می‌ده؟
Saeid Ghorbani

حجم

۱۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

حجم

۱۱۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
۵۴,۶۰۰
۳۰%
تومان