دانلود و خرید کتاب سوء تفاهم آلبر کامو ترجمه خشایار دیهیمی
تصویر جلد کتاب سوء تفاهم

کتاب سوء تفاهم

نویسنده:آلبر کامو
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۶از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سوء تفاهم

کتاب سوء تفاهم نوشته آلبر کامو است که با ترجمه مترجم توانمند زبان فارسی خشایار دیهیمی منتشر شده است. آلبرکامو نمایشنامه‌ سوءتفاهم را در سن ۲۸ سالگی و در آغاز جنگ جهانی دوم، زمانی که کشور فرانسه در اشغال آلمان بود، نوشت که در سال ۱۹۴۴ برای اولین بار به روی صحنه رفت.

درباره کتاب سوء تفاهم

سوء تفاهم ماجرای زندگی مردی به نام «ژان» است که بعد از بیست سال دوری از مادر و خواهرش، در حالی که ازدواج کرده و سرمایه‌ای کسب کرده، به خانه باز می‌گردد تا مادر و خواهر را نیز در خوشبختی خود سهیم کند.

او بعد از ورود به مهمانخانه‌ای که مادر و خواهرش آن را اداره می‌کنند، متوجه می‌شود که بعد از گذشت این همه سال، خانواده‌اش در لحظه ورود، او را نشناخته‌اند. همسرش از او می‌خواهد که پیش آنها برود و خیلی راحت بگوید «من آمدم». ژان که در ابتدا همین تصمیم را داشته، بعد از برخورد سرد خانواده‌اش، از این کار منصرف می‌شود و به زنش می‌گوید خیال دارد همینطور ادامه دهد و خودش را معرفی نکند؛ اما این همین طور ادامه دادن او قرار است منجر به یک فاجعه شود. زیرا مادر و خواهرش زنان مهربان و زحمت‌کشی نیستند. آن‌ها برنامه‌های شومی برای مهمانانشان دارند. 

در سوء تفاهم صحنه‌ها بسیار زنده و برانگیزاننده‌اند و استادی کامو در پرداختن به جزئیات قابل تحسین است، ولی تنها صحنه‌پردازی استادانه نیست بلکه محتوای سوءتفاهم فقط یک داستان یا نمایشنامه ساده نیست، بلکه قصه‌ زندگی همه آدم‌ها است چون زندگی همه‌ی ما پر از سوءتفاهم است.

خواندن کتاب سوء تفاهم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی و آثار آلبرکامو پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره‌ آلبر کامو

آلبر کامو (Albert Camus)، فیلسوف و روزنامه‌نگار مشهور، ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الجزایر فرانسه در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد. او با داستان‌های زیبایی که آفرید در سال ۱۹۵۷ موفق شد تا جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. به دلیل «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد» او پس از رودیارد کیپلینگ جوان‌ترین برنده‌ی جایزه نوبل است.

آلبر کامو در سال ۱۹۴۹ یک اتحادیه بین‌المللی را تأسیس کرد. اساس کار این اتحادیه، «محکوم کردن هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی» بود. آندره بروتون نیز یکی از اعضای آن بود.

آلبر کامو در طول دوران فعالیتش رمان‌ها و نمایشنامه‌های بسیاری را نوشت طاعون، سقوط، بیگانه، نمایشنامه کالیگولا، نمایشنامه صالحان، افسانه‌ سیزیف و خطاب به عشق که مجموعه نامه‌های عاشقانه‌ی او و ماریا کاسارس است از آن جمله‌اند. کامو در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ در ۴۶ سالگی در ویل‌بلویل فرانسه به علت یک سانحه‌ی رانندگی چشم از دنیا فروبست. 

بخشی از کتاب سوء تفاهم

مارتا: دوباره دست‌به‌کار می‌شیم، بله. ولی پاداش این رنج و زحمتمون رو می‌گیریم. (سکوت. مارتا به مادرش نگاه می‌کند.) مادر، عجیب وغریب شدهٔ. چندوقتیه که متوجه شده‌م.

مادر: خسته‌م، دخترم. همین. چیز دیگه‌ای نیست. دلم می‌خواد استراحت کنم.

مارتا: کارهای خونه رو که به عهدهٔ شماست من می‌تونم انجام بدم. اینطوری همهٔ وقتتون مال خودتون می‌شه.

مادر: منظورم اینجور استراحت نبود. نه، فقط خواب وخیال یه زن پیره. دلم آرامش می‌خواد، یه‌کمی بی‌خیالی و آسودگی. (خندهٔ خفیفی می‌کند.) احمقانه‌س مارتا، ولی بعضی‌شبها یه‌کمی دلتنگ حال وهوای دینی می‌شم.

مارتا: اونقدرها هم پیر نیستی، مادر، که لازم باشه بری توی این حال وهوا. کارهای بهتری هست که بکنی.

مادر: خودت خوب می‌دونی که دارم شوخی می‌کنم. ولی به‌هرحال آخرای زندگی شاید بد هم نباشه آدم یه‌کمی بی‌خیال بشه. آدم نمی‌تونه همیشه هم اینقدر جدی و خشک باشه که تو هستی، مارتا. تو سن وسال تو هم خوب نیست. من خیلی دخترها رو می‌شناسم که همسن تو هستن و به چیزی غیر از ورجه‌وورجه و خوش‌گذروندن فکر نمی‌کنن.

مارتا: خوش‌گذروندن اونا در مقابل خوشیهای ما هیچه. خودت خوب می‌دونی.

مادر: بگذریم.

مارتا: (آهسته) به گمونم تازگیها می‌ترسی یه حرفهایی رو به زبون بیاری. انگار این حرفها دهنت رو می‌سوزونه.

مادر: تا وقتی که من پا پس نمی‌کشم، چه فرقی به حال تو می‌کنه. اصلا چه اهمیتی داره؟ فقط می‌خواستم بگم دلم می‌خواد بعضی‌وقتا روی لب تو هم لبخندی ببینم.

مارتا: من هم لبخند به لبم می‌آد، باور کن.

مادر: ولی من که تابه حال ندیده‌م.

مارتا: دلیلش اینه که من توی اتاقم، وقتهایی که تنها هستم، می‌خندم.

مادر: (با دقت او را نگاه می‌کند) چه قیافهٔ جدی و خشکی داری، مارتا.

مارتا: (نزدیکتر می‌آید و با خونسردی و آرامش) تو از این قیافهٔ من خوشت نمی‌آد؟

مادر: (همچنان به او نگاه می‌کند، و بعد از کمی سکوت) چرا، با اینهمه خوشم می‌آد.

مارتا: (با هیجان) آخ، مادر! وقتی یه‌عالمه پول جمع کردیم و تونستیم این سرزمین بی‌افق رو ترک کنیم و از این مسافرخونه، از این شهر بارونی، بذاریم بریم و این سرزمین تاریکی رو فراموش کنیم، وقتی بالاخره تونستیم روبه‌روی دریا باشیم که من اینهمه خوابش رو می‌بینم، اونوقت توی یه همچه روزی لبخند رو روی لبهای من می‌بینی. ولی ما برای اینکه بتونیم کنار دریا زندگی کنیم به یه‌عالمه پول احتیاج داریم. برای همینه که ما نباید از کلمه‌ها و حرفها بترسیم. برای همینه که ما باید حواسمون به این مردی باشه که باید بیاد. اگه واقعآ پولدار باشه، شاید آزادی من هم با اون شروع بشه. خیلی باهات حرف زد، مادر؟

امیررضا
۱۴۰۰/۱۰/۱۱

این دومین نمایشنامه ای بود که از کامو خوندم کالیگولا بنظرم خیلی قوی تره ` سوءتفاهم داستان زندگی یک مرد جوان و همسرش. مرد بعد از ۲۰ سال به خونه خودش که یه جور هتل و مهمان سرا هست برمیگرده و میخواد یه جورایی

- بیشتر
پوریا
۱۳۹۸/۰۶/۲۸

عالیه

Mohammad hosein
۱۳۹۹/۱۱/۰۷

نمایشنامه ای خواندنی... جذابیت داستان مرا به صفحات آخر کشاند و آخرین دیالوگ ها ذهنمو برای مدت ها به اسارت خود گرفت.

Mohammad Hassan Hajivandi
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

یک ترجمه روان و عالی از یک کار برجسته! داستانْ جذاب و ارزنده‌ست و کامو مثل کارهای دیگش خواننده رو با تنها واقعیتی که خودش عمیقا حس کرده بود آشنا می‌کنه. شدیدا توصیه‌ش می‌کنم!

دنریس
۱۳۹۹/۰۲/۰۱

کتاب خوبی بود آدم ترغیب میشد زودتر بفهمه آخر داستان چی میشه ولی فرجام تلخی داشت

mahan
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

ترجمه خیلی خوب بود در مورد کتاب هم خیلی عالی بود

Smnhgh
۱۴۰۳/۰۳/۲۹

تعلیق داستان و دوست داشتم این که همه ما میدونستیم از خط اول ماجرا داره به چه سمت هولناکی میره و ناخوداگاه تو ذهنم دست به دامان شخصیتا میشدم که کاش رفتار دیگه ای اتخاذ کنن تا به اون نقطه

- بیشتر
پگاه
۱۴۰۳/۰۱/۰۶

عالی 👌🏼 به شدت پیشنهاد میشه

کاربر 8501644
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

خیلی تلخ بود،اصلا انتظارش رو نداشتم. پر از ناامیدی ، ترس ، خودخواهی

کالیو
۱۴۰۲/۱۲/۲۲

داستانی نیست که همه دوستش داشته باشن، فضای داستان سرد و بی روحه و در عین حال شما خودتون رو به هنگام خواندن داستان در اونجا تصور میکنید. کتابی نیست که همه دوستش داشته باشن ولی همه میتونن اونو بخونن.

من آزادیم رو از دست داده‌م. جهنم از اینجاست که شروع می‌شه!
soniya
بعضی‌وقتا خیلی لذتبخشه که آدم کسی رو داشته باشه که وقتی راجع به خودش حرف می‌زنه به حرفهاش گوش بده.
boratav
من هم دیگه از این جایی که هیچ چشم‌اندازی نداره و مدام به قلبم فشار می‌آره حالم به هم می‌خوره، تا سرحد مرگ، و فکر می‌کنم دیگه طاقت حتی یه ماه دیگه زندگی‌کردن توی این جای نکبتی رو ندارم.
Mohammad Hassan Hajivandi
می‌بینی که اشک نریختم. این فقط عذاب زنده‌شدن دوبارهٔ عشقه، عشقی که زنده می‌شه ولی درست همون‌موقع هم از تو دور می‌شه و باید شاهد رفتنش باشی.
Faezeh ☕
همه‌مون رودست خوردیم. همه‌مون فکر می‌کنیم توی زندگی یه چیزی ما رو به خودش می‌خونه، یه روحی داره یه خبری بهمون می‌ده. اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همه‌ش چرنده. همه‌ش مسخره‌بازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همه‌مون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دست‌آخر همه‌مون رو می‌چپونن توش، بغل به بغل همدیگه.
reyhan
توی این دنیایی که از هیچی نمی‌شه مطمئن بود بعضی چیزها قطعی هستن.
soniya
پاییزی که یه بهارِ دوباره‌س که برگها همه‌شون شبیه گلها می‌شن. (با سماجت نگاهش را به او می‌دوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار می‌کنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصله‌تون بهشون مجال بدین.
.GH.
حالا من توی خونهٔ خودم توی کشور خودم یه تبعیدی‌ام.
zahra rahimzadeh
اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همه‌ش چرنده. همه‌ش مسخره‌بازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همه‌مون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دست‌آخر همه‌مون رو می‌چپونن توش، بغل به بغل همدیگه. (با نفرت) تو هم به همین جواب می‌رسی. و اگه اون وقتی که به این جواب رسیدی دیگه جونش رو داشته باشی با یه‌جور کیف و لذت یاد یه همچو روزی می‌افتی که هنوز فکر می‌کردی سرخطِ تلخ‌ترین تبعید هستی که اسمش رو گذاشتیم تنهایی.
Mohammad Hassan Hajivandi
زخمی که زُق‌زُق می‌کنه و هر حرکتی سوزشش رو بیشتر می‌کنه و انگار خوب‌شدنی هم نیست. من این زخم رو خوب می‌شناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا می‌آییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
Mohammad Hassan Hajivandi
پاییزی که یه بهارِ دوباره‌س که برگها همه‌شون شبیه گلها می‌شن. (با سماجت نگاهش را به او می‌دوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار می‌کنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصله‌تون بهشون مجال بدین.
soniya
من همین حالاش هم خسته‌م، خستهٔ سالها، خستهٔ سالهای سال، طوری که دیگه رسوب کرده توی خونم، توی رگهام
dorsa
بیا از اینجا بذاریم بریم، یان، اینجا نمی‌تونیم خوشحال باشیم و به خوشبختی برسیم. یان: ما اینجا دنبال خوشحالی و خوشبختی نیومدیم. خوشبختی! خوشحالی! ما اینا رو داریم. ماریا: (با حرارت) پس چرا به همین قانع نباشیم؟ یان: خوشحالی و خوشبختی همه‌چیز نیست و آدمها وظیفه‌هاشون رو هم دارن. وظیفهٔ من اینه که دوباره مادرم رو پیدا کنم، سرزمین مادری‌ام رو...
کاربر ۸۵۱۳۳۳۶
مارتا: (آهسته) به گمونم تازگیها می‌ترسی یه حرفهایی رو به زبون بیاری. انگار این حرفها دهنت رو می‌سوزونه.
Movahhedehzahedi
تنها چیز انسانی که تو وجود من هست میل من به اینه که به هرچی دلم می‌خواد برسم و برای رسیدن به چیزهایی که دلم می‌خواد حاضرم هرچیزی رو که سر راهمه خُرد و نابود کنم.
Reza.golshan
من هنوز ته دلم یه ذره از اون آرزوهایی رو نگه داشتم که وقتی بیست سالم بود داشتم. دلم می‌خواد کاری کنم که تکلیفم با این آرزوها یه‌سره بشه. برای همین هم که شده باید یه چند قدمِ دیگه تو این زندگی که می‌خوایم ولش کنیم و از شرش خلاص شیم برداریم.
Reza.golshan
من این زخم رو خوب می‌شناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا می‌آییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
soniya
آخ، مادر! وقتی یه‌عالمه پول جمع کردیم و تونستیم این سرزمین بی‌افق رو ترک کنیم و از این مسافرخونه، از این شهر بارونی، بذاریم بریم و این سرزمین تاریکی رو فراموش کنیم، وقتی بالاخره تونستیم روبه‌روی دریا باشیم که من اینهمه خوابش رو می‌بینم، اونوقت توی یه همچه روزی لبخند رو روی لبهای من می‌بینی.
samane mosavi
آدم برای اینکه یه جایی بمونه باید دلایلی داشته باشه، یا آدمهایی که دوستشون داره. وگرنه چه فرقی می‌کنه که آدم اینجا بمونه یا جای دیگه. و چون آدم نمی‌تونه حدس بزنه چه استقبالی ازش می‌شه
Amir Roghani
ماریا. من بهشون احتیاجی ندارم، ولی می‌دونم که اونا به من احتیاج دارن و آدم هیچ‌وقت فقط به خاطر خودش زندگی نمی‌کنه.
sety seyfi

حجم

۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

حجم

۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان