کتاب حراج
معرفی کتاب حراج
کتاب حراج، نوشته یوکیو میشیما با ترجمه هوشنگ حسامی، جلد سیزدهم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب حراج
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
کتاب حراج در یک عتیقه فروشی روایت میشود و داستان راوی است که ابتدای کار ادعا میکند اجنه را دیده است.
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب حراج
فروشنده: خب، این جارختی خیلی بزرگ ئه. شاید توش آسمون پُرستارهئی بوده و ماه از یک گوشهش بالا میاومده و از گوشهٔ دیگهش فرو میرفته.
کیوکو: بله، اون توُ این جارختی میخوابید، بیدار میشد، و گاهی حتی غذاش رو میخورد. این اتاق عجیب و بیپنجره، اتاقی که هیچوقت توش بادی نمیوزه و درختها توش خشخش نمیکنند، اتاقی عین تابوت، گوری که زندهزنده توش دفن شد. اون، حتی قبل از اینکه کشته بشه، زندگی توی تابوت رو انتخاب کرد. اتاق لذت و مرگ، غرق در بوی ماندگار عطر زنانه، و بوی تن خودش... تن خودش بوی یاسمن میداد.
فروشنده: [کمکم به این توصیفات علاقهمند شده.] دفنشدن، نه میون گلها، بلکه میون لباسهای اون زن.
کیوکو: لای گُلِ تورها، گُلِ اطلسها، گُلهای سردِ مُردهٔ بدبو.
فروشنده [با خود] از زرنگیش بوده ناکس. من هم خودم دلم میخواد اینجوری بمیرم.
کیوکو: دقیقاً همونجوری مُرد که خودش دلش میخواست. حالا این رو روشن درک میکنم. با اینهمه، چرا این کار رو کرد؟ از چی میخواست فرار کنه؟ اون چی بوده که با چنان یأسی میخواسته ازش فرار کنه که ترجیح داده بمیره؟
فروشنده: متأسفانه در جواب این سؤال زیاد نمیتونم کمکتون کنم.
کیوکو: حتم دارم اونی که میخواسته ازش فرار کنه من بودم.
هردو ساکت اند.
بهم بگید، یعنی چی اون رو به این کار وادار کرده؟ فرار از من، فرار از یک چنین چهرهٔ زیبا و ملوسی. شاید زیبایی خودش همهٔ زیباییهائی رو که میتونسته تاب بیاره بهش داده بود.
فروشنده: تو بهانهئی نداری که گلهوشکایت کنی. بعضی از زنها همهٔ زندگیشون به خشم از چهرههای زشتشون میگذره. خیلیهاشون حسرت جوانی ازدست رفتهشون رو میخورند. اما تو هم زیبایی داری هم جوانی، اونوقت باز هم هِی شکوهوشکایت میکنی. این دیگه یه خرده زیادهطلبی ئه.
کیوکو: هرکس دیگهئی بود زیبایی و جوانی من رو نمیگذاشت بره. اون همین دو تا گنجینهئی رو هم که من دارم رد کرد.
حجم
۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه
حجم
۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه
نظرات کاربران
یک داستان معمولی ساده. حرفی برای گفتن نداشت