کتاب علامتچی
معرفی کتاب علامتچی
کتاب علامتچی، نوشته چارلز دیکنز با ترجمه ابراهیم یونسی، جلد ششم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب علامتچی
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
راوی در ایستگاه قطاری دورافتاده با مرد مرموز و افسردهای آشنا میشود که سالهای زیادی است علامتچی این ایستگاه بوده است.
مرد علامتچی از اشباحی حرف میزند که او و ایستگاه را احاطه کردهاند و خبرهای ناخوشایند و بد میآورند. راوی حرفهای علامتچی را جدی نمیگیرد تا اینکه روزی حادثهای تلخ روی میدهد.
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب علامتچی
در چهرهاش دقیق شدم و پرسیدم: «الآن هم او را میبینید؟» چشماناش از حدقه در آمده و خسته بودند، اما شاید چشمان خودِ من هم که مشتاقانه بدان نقطه معطوف شده بودند دستکمی از او نداشتند.
پاسخ داد: «نه. آنجا نیست.»
گفتم: «درست است.»
باز به درون رفتیم، در را بستیم، و سر جاهایمان نشستیم. در این اندیشه بودم که چه عالی میشد اگر میتوانستم از این فرصت مناسب ــ اگر بتوان فرصت مناسباش خواند ــ استفاده کنم، که مرد دنبالهٔ گفتوگو را طوری گرفت که انگار مسئلهٔ جدیئی بین ما مطرح نبوده، بهنحوی که من خود را در ضعیفترینِ مواضع یافتم.
گفت: «آقا، اینبار کاملاً متوجه خواهید شد که چیزی که اینطور خوفناک مایهٔ ناراحتی من میشود این است که این شبح چه میخواهد بگوید؟»
گفتم که مطمئن نیستم که منظورش را درست در یافته باشم.
مرد درحالیکه چشم به آتش دوخته بود و در خود فرو رفته بود و فقط هرچندگاه نگاهاش را متوجه من میکرد، گفت: «چه هُشداری میخواهد بدهد؟ چه خطری در راه است؟ کجا؟ یک جائی بر این خط، خطری سایه افکنده است. فاجعهئی روی خواهد داد. بعد از آن پیشآمدهای قبلی، راجع به بار سوماش دیگر نباید تردید کرد. ولی مطمئناً آن روح به شکل ظالمانهئی میخواهد وجود من را تسخیر کند. چارهٔ من چی ست؟»
دستمالاش را از جیب در آورد و قطرات عرقی را که بر پیشانی داغاش نشسته بود پاک کرد.
درحالیکه کف دو دستاش را خشک میکرد، ادامه داد: «اگر به اینطرف یا آنطرف، یا هردو طرفِ خط تلهگرافِ خطر بزنم، دلیلی نمیتوانم برایش بیاورم. گرفتار میشوم، و فایدهئی هم نخواهد داشت. فکر میکنند دیوانه ام. چیزی خواهد شد مثل این پیام: “خطر! مواظب باشید!” پاسخ: “چه خطری؟ کجا؟” ــ پیام: “نمیدانم. اما شما را بهخدا مواظب باشید!” از کار بیکارم میکنند، چه کار دیگری میتوانند بکنند؟»
دیدن ناراحتی ذهنیاش بسیار رقتانگیز بود. عذاب ذهنی مردی بود وظیفهشناس که حس مسئولیتی غیرقابل درک و متضمن خطرات جانی، وی را در فشار گذاشته بود.
حجم
۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه
حجم
۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه
نظرات کاربران
داستان کوتاه فوقالعاده خیلی خوب بود
کمی فضای داستان ترسناکهارو داره
کتاب خوبی بود ولی یکم فونتش چشمو اذیت میکنه و اینکه یکم زیادی ترجمه عجیبه یه تیکه خیلی ساده یه تیکه اصلا بی معنا ولی در کل کتاب خوبیه دوهزار تومن پولی نیس ک
بهتر از بقیه داستان های این مجموعه بود
داستان جالبی بود. ترجمه هم خیلی روان و خوب بود. اندکی دلهرهآور و ترسناک بود فقط.