کتاب لنس
معرفی کتاب لنس
کتاب لنس نوشته ولادیمیر ناباکوف است که با ترجمه شادی سلطانزاده منتشر شده است. این کتاب مجموعه سه داستان از ناباکوف با نامهای پروانهباز، نشانهها و نمادها و لنس است.
«پروانهباز» در ۱۹۳۱ به روسی نوشته و توسط پیتر پتروزوف با همکاری نویسنده به انگلیسی ترجمه شد؛ «نشانهها و نمادها» در ۱۹۴۸ به انگلیسی نوشته شد و «لَنس» آخرین داستان کوتاه نابوکوف در ۱۹۵۱ بود. تمامیآنها در کتاب داستانهای دوازدهگانه و گردآوریشدهٔ نابوکوف موجودند.
خواندن کتاب لنس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره ولادیمیر ناباکوف
ولادیمیـر نـاباکوف، نویسنـده، متـرجم، شـاعر، منتـقد چنـدزبـانه در خانواده ای ۱۸۹۹ آوریل ۲۳ روسی-آمریکایی و استاد ادبیات در اشرافی و برجسته، در سنت پترزبورگ روسیه به دنیا آمد. همزمان با انقلاب بلشویک همراه خانواده به کریمه و ازآنجا به انگلستان، آلمان و فرانسه وارد آمریکا شد. این رمان نویس متفکر معاصر که زبان غنی، چندلایه و کنایه آمیزش بسیار ِو هوشمند است.
او زمانی که در آمریکا در سفرهای طبیعتگردی خود که برای جمعآوری گونههای پروانهها و شبپرهها بود، لولیتا را آغاز کرد. اما نخست تصمیم گرفت نسخه اولیه آن را بسوزاند. ولی همسرش «ورا»، جلوی او را گرفت. لولیتا به سبب نگاه متفاوتی که در خود داشت، در کشورهای گوناگون با نگاههای موافق و مخالف متضادی رو به رو شد. به گونهای که در برخی کشورها، چاپ آن ممنوع شد و در کشورهای دیگر، با فروش بالایی همراه بود و بارها مورد اقتباس سینمایی و نمایشی قرار گرفت.
او در پایان عمر به سبب ثروتی که فروش چشمگیر «لولیتا» برایش به ارمغان آورده بود به سوئیس رفت تا با آرامش به زندگی ادبیاش بپردازد. او سرانجام در همین کشور درگذشت و به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب لنس
خیابان فرعی که در امتداد مسیر یکی از ترامواها کشیده شده بود از نبش یک خیابان اصلی شلوغ آغاز میشد. این خیابان بدون وجود ویترین مغازهها و شور و حال آن، مدتها بود که در بیاهمیتی بهسر میبرد. سپس میدان گردی بنا شد (با چهار نیمکت و باغچهای از گلهای بنفشه) که تراموا دور آنرا با نارضایتی و صدای گوشخراش سوهانمانندی میپیمود. اینجا بود که نام خیابان عوض و زندگی تازهای آغاز شد. در سمت راست، مغازهها پدیدار شدند: میوهفروشیها با خروارهای هرمیشکل پرتقالها، یک توتونفروشی که عکسی از یک ترک جذاب داشت، یک اغذیهفروشی با مارپیچی از سوسیسهای پرگوشت قهوهای و خاکستری و سپس به یکباره، یک مغازهٔ پروانهفروشی آنجا بود. شبها و مخصوصاً وقتی هوا رطوبت داشت و آسفالتْ مانند پشت خوکآبی میدرخشید، عابران برای لحظهای ایستادن مقابل آن درنگی میکردند که نمادی از هوای مطبوع بود. حشرات بهنمایشدرآمده، بزرگ و زیبا بودند. مردم با خود میگفتند «عجب رنگایی ـ خیرهکنندن!» و بهآرامی زیر نمنم باران پیش میرفتند. بالهایی با طرحهای چشممانند که با شگفتی گشوده شده بودند، اطلسی آبی که بهخاطر براقیاش سوسو میزد، جادوی سیاه ـ اینها برای مدتی در خیالات آدم غوطهور میشدند تا اینکه سوار تراموا میشد یا روزنامهای برمیداشت، و موارد دیگر نیز فقط چون چیزهایی علاوه بر پروانهها از جمله یک گوی، مدادها و جمجمهٔ یک میمون روی دفترچهها در ویترین بودند، در یاد آدم میماند.
همانطور که خیابان جلو میرفت و چراغهایش سوسو میزدند، باز هم ردیفی از مغازههای معمولی وجود داشت ـ صابون، زغال، نان و وقفهٔ دیگری در گوشهای که یک بار جمعوجور آنجا بود. صاحب بار، مردی جذاب بود که ژاکت سبزی با یقهٔ آهارزده بهتن داشت و در بریدن کف روی لیوان از زیر شیر لاگر فقط با یک تکان ناگهانی، ماهر بود؛ همچنین آوازهٔ خوبی در بذلهگویی بهدست آورده بود. هر شب، میوهفروش، نانوا، یک مرد بیکار و پسرعموی اول صاحب بار دور یک میز گرد کنار پنجره با شور و شوق زیادی ورقبازی میکردند. چون برندهٔ شرطبندی آنموقع، فوراً چهار لیوان سفارش میداد، هیچکدام از بازیکنان هیچوقت نمیتوانستند پولی به جیب بزنند.
حجم
۵۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه
حجم
۵۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۸ صفحه
نظرات کاربران
سلیقه من نبود.