کتاب شبح خانم ویل
معرفی کتاب شبح خانم ویل
کتاب شبح خانم ویل، نوشته دانیل دفو با ترجمه حسن کامشاد، جلد چهارم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب شبح خانم ویل
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
در کتاب شبح خانمِ ویل، شبح ایشان پس از مرگ بر خانمِ بارگریو ظاهر شد، این کتاب روایی عجیب و پرکشش است که خواننده را با خودش همراه میکند
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب شبح خانم ویل
خانم بارگریو خواست برای رفع سماجت وی، برود قلم و کاغذ بیاورد، ولی خانمِ ویل گفت: «نه حالا ولاش کن، وقتی من رفتم این کار را بکن، اما حتماً حتماً بکن.» و این یکی از آخرین چیزهائی بود که هنگام رفتن تأکید کرد؛ و خانمِ بارگریو به او قول داد.
آنگاه خانمِ ویل سراغ دخترِ خانمِ بارگریو را گرفت. گفت در خانه نیست، و افزود: «ولی اگر مشتاق اید او را ببینید، بفرستم دنبالاش.»
خانمِ ویل میگوید: «آری.» پس خانمِ بارگریو میرود خانهٔ همْسایه و او را میفرستد پی دخترش؛ وقتی بر میگردد، میبیند خانمِ ویل از خانه خارج شده و در خیابانِ روبهروی بازار وحوش ایستاده است. روز تعطیل بود (و بازار شلوغ) و به محض آنکه خانمِ بارگریو نزد او آمد، شتاب داشت برود.
از او پرسید چرا اینقدر عجله دارد. گفت باید برود، هرچند که احتمالاً تا روز دوشنبه به مسافرت نمیرود؛ و افزود که امیدوار است پیش از رفتن به آنجائی که باید برود، او را دوباره در خانهٔ فامیلاش واتسن ببیند. آنگاه گفت با اجازه مرخص میشود و از خانمِ بارگریو دور شد، و رفت و رفت تا در کوچهئی پیچید و از دید خانمِ بارگریو ناپدید شد، و ساعت در آنموقع یک و سهربع بعد از ظهر بود.
خانمِ ویل روز هفتم سپتامبر، ساعت دوازده ظهر، در اثر غش درگذشته بود، و پیش از مرگ، چهارساعت بیشتر بههوش نبود، که آن هم به خواندن نماز و دعا در گوشاش گذشته بود.
روز بعد از آمدن خانمِ ویل، که یکشنبه بود، خانمِ بارگریو سخت ناخوش شد. سرما خورد و گلودرد پیدا کرد، و نتوانست آن روز بیرون برود؛ اما صبح دوشنبه کسی را فرستاد خانهٔ کاپیتان واتسن که ببیند خانمِ ویل آنجا ست. آنها از پرسش خانمِ بارگریو تعجب کردند و پیغام دادند که وی آنجا نیست و انتظار او را هم ندارند.
خانمِ بارگریو این را که شنید، به دخترک پیغامبر گفت لابد یا اسم را عوضی گفته است، یا دستهگل دیگری به آب داده است. و بااینکه حالاش خوب نبود، کلاه بارانی بر سر نهاد و باآنکه کسی از آن خانواده را نمیشناخت، خود به خانهٔ کاپیتان واتسن رفت تا ببیند خانمِ ویل آنجا ست یا نه. اهل خانه گفتند از سؤال او در تعجب اند، چراکه خانمِ ویل در شهر نبوده است؛ و تردید ندارند که اگر آمده بود، نزد آنها میرفت. خانمِ بارگریو میگوید: «من یقین دارم که روز یکشنبه تقریباً دوساعت پیش من بود.» آنها گفتند محال است، چون در آنصورت آنها حتماً او را میدیدند.
حجم
۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷ صفحه
حجم
۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷ صفحه
نظرات کاربران
!!!!!!!! عجب.
با توجه به اون چیزی که توی نظر ها خوندم توقع یه ترجمه افتضاح رو داشتم ولی شاید تنها نقطه قوت داستان ترجمش بود. داستان پردازی اصلا جالب نبود و نمیدونم نویسنده میخواسته به چه نتیجه ای برسه، جذابیت خاصی هم
قطعا نباید انتظاری رو که از یک رمان داشت، از یه داستان کوتاه هم داشت. داستان لذت بخشی هم بود و میتونست به ما یاد بده همو قضاوت نکنیم
مثل این داستانهای خلاصه شده بود... حالا مشکل از نویسنده بود یا مترجم نمیدانم. اصلا متن و داستان جالبی نداشت. حیف وقت
❌بینهایت داغون ترجمه شده واقعا من خجالت کشیدم از این وضع برا اسمِ با ارزش کتاب
هیچ جذابیتی نداشت و ترجمه بد آن، داستان رو از ذهن پرت میکرد