کتاب آژیر بیصدا
معرفی کتاب آژیر بیصدا
کتاب آژیر بیصدا، نوشته جورج سایمن کافمن با ترجمه حسن ملکی، جلد سی و نهم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب آژیر بیصدا
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
کتاب آژیر بیصدا، نمایشنامهای آمریکایی است و ماجرای تعدادی دوست را روایت میکند که در یک هتل اقامت دارند، یکی از این دوستها رویای ساختن آپارتمانش را برای دیگران بازگو میکند. تا یک نفر با سرعت به داخل اتاق میآید و خبر میدهد ساختمان آتش گرفته است. آنها به لب پنجره میروند و چیز عجیبی را میبینند.
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب آژیر بیصدا
باب: درست ئه. خیلی بدجور میسوزه. هوم. به اِد میگم، شما هم بد نیست ببینید.
اِد: (به طرف پنجره میرود و به بیرون دقیق میشود.) درست رسیده زیر این طبقه.
پیک هتل: بله، قربان. قسمت پایین هتل تقریباً از بین رفته، قربان.
باب: (هنوز چشماش به طرف بیرون است ــ به بالا مینگرد.) البته، طبقات بالایی هنوز سالم اند. (به طرف پسرک میچرخد.) به آتشنشانی خبر دادهند؟
پیک هتل: اینها رو متأسفانه خبر ندارم، قربان. من فقط پیک ام.
باب: مسلم ئه که باید به آتشنشانی خبر داد. (طوری برای آن دو سر تکان میدهد که انگار فکر درخشانی ارائه کرده.) کافی ئه به اونها تلفن بزنید و اسم هتل رو بگید.
اِد: یکدقیقه اجازه بدید. من فکر بهتری دارم. (به پسرک) به کلانتر تلفن بزنید، و بهشون بگید «اِد جمیسن من رو معرفی کرده.» (به باب) با کلانتر همشاگردی بودیم، میدونی.
باب: چه عالی. (به پسرک) خوب، درست به خاطر بسپارید.
به کلانتر بگید آقای اِد جمیسن معرفیتون کرده.
اِد: اِد جمیسن.
باب: بله، اِد جمیسن.
حجم
۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵ صفحه
حجم
۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵ صفحه
نظرات کاربران
متن روان و خوب بود و به راحتی خودم رو در طول داستان پیش بردم ولی حس میکنم فضای داستان برای من یکم سورئال بود. فضا عجیب و یکم دارک بود ولی در کل کوتاه و جالب و سرگرم کننده