دانلود و خرید کتاب یرما فدریکو گارسیا لورکا ترجمه پری صابری
تصویر جلد کتاب یرما

کتاب یرما

انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یرما

کتاب یرما نمایشنامه‌ای نوشتهٔ فدریکو گارسیا لورکا و ترجمهٔ پری صابری است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. اشعار این کتاب را یدالله رویایی ترجمه کرده است. یرما روایت زنی است که برای آنچه آرزویش را دارد می‌جنگد و تسلیم قضاوت‌های جامعه نمی‌شود.

درباره کتاب یرما

یرما نمایشنامه‌ای در سه پرده اثر فدریکو گارسیا لورکا، شاعر و نمایشنامه‌نویس اسپانیایی است که در سال ۱۹۳۴ نوشته شده و برای نخستین بار در همان سال اجرا شد. لورکا یرما را در قالب شعر تراژیک بیان می‌کند. 

یرما داستان زنی بی فرزند است که در حاشیهٔ یکی از شهرهای اسپانیا زندگی می‌کند. انگیزه و آرزوی مادرشدن تمام ذهنش را گرفته و درنهایت دست به کاری فاجعه‌آمیز می‌زند. در این جامعه انتظار داشتن فرزند باعث می‌شود که یرما با این مسئله کنار نیاید. 

خواندن کتاب یرما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ فدریکو گارسیا لورکا

فدریکو گارسیا لورکا، شاعر مشهور اسپانیایی‌زبان در تاریخ ۵ ژوئن ۱۸۹۸ در گرانادا اسپانیا متولد شد. او که اشعار و نمایشنامه‌های زیادی از خود به‌جا گذاشته است، در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۳۶ در ۳۸ سالگی به دست پارتیزان‌های ملی و در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد. فدریکو گارسیا لورکا لقب شاعر کولی را دارد. او نقاشی می‌کرد، نوازندهٔ پیانو بود و در آهنگ‌سازی نیز دستی داشت. از میان مشهورترین آثار فدریکو گارسیا لورکا می‌توان به «یرما»، «عروسی خونین» و «خانهٔ برناردا آلبا» اشاره کرد.

بخشی از کتاب یرما

«کنار یک مزرعه. یرما زنبیل‌به‌دست وارد می‌شود. پیرزنی از راه می‌رسد.

یرما: سلام.

پیرزن: سلام دخترخوشگله، کجا می‌ری؟

یرما: دارم برای شوهرم که زیر درخت‌های زیتون کار می‌کنه غذا می‌برم.

پیرزن: خیلی وقته عروسی کردی؟

یرما: سه ساله.

پیرزن: بچه‌دار شدی؟

یرما: نه.

پیرزن: خب می‌شی.

یرما : (پریشان) راست می‌گین؟

پیرزن: چرا که نه؟ (می‌نشیند.) من هم برای مرد خودم غذا آوردم. پیر شده ولی هنوز کار می‌کنه. من نُه تا پسر دارم مثل پنجهٔ آفتاب، ولی دختر ندارم. برای همین باید خودم این‌ور اون‌ور بدوام.

یرما: شما اون طرف رودخونه زندگی می‌کنین؟

پیرزن: آره، سر آسیاب، تو دختر کی هستی؟

یرما: من دختر هانری چوپانم.

پیرزن: هانری چوپانو می‌شناسم. چوپان‌ها مردمون خوبی هستن. آدم‌های زحمت‌کشی که هی عرق می‌ریزن و هی کار می‌کنن و یه لقمه نونی درمی‌آرن و یه روز هم سرشونو می‌ذارن زمین و می‌میرن. نه تفریحی، نه هیچی. تفریح، مفت چنگ دیگرون. نزدیک بود زن یکی از عموهات بشم. آخه من جوونی‌هام خیلی شنگول بودم، خیلی اهل کیف بودم. بیشتر شب‌ها نصف شب می‌پریدم کنار پنجره و سرک می‌کشیدم تو خیابون، به هوای اینکه صدای گیتار می‌آد. ولی گیتار چیه؟ صدای باد بود. (می‌خندد.) شاید تو دلت بهم بخندی، ببین من دوتا شوهر کردم، چهارده‌تا شکم زاییدم، پنج‌تا از اولادهام عمرشونو دادن به شما. ولی اصلاً غصه‌دار نیستم. باز دلم می‌خواد صد سال دیگه هم زندگی کنم. پیش خودم می‌گم: ببین ننه این درخت‌های انجیر چه عمری می‌کنن. ببین این خونه‌ها چه دوومی می‌آرن، ولی ما زن‌های فلک‌زده به یه فوت بندیم. به یه چشم‌هم‌زدن خاکستر می‌شیم.

یرما: می‌خواستم از شما یه چیزی بپرسم.

پیرزن: بپرس. (او را نگاه می‌کند.) فهمیدم چی می‌خوای بگی. نه، راجع به این چیزها نمی‌شه حرف زد.

بلند می‌شود.

یرما: (مانع می‌شود.) چرا نمی‌شه؟ از حرف‌های شما دلم قرص شد. مدتیه که دلم می‌خواد با یه پیرزن درددل کنم. می‌خوام سر در بیارم. شما باید به من بگین.

پیرزن: چی بگم؟

یرما: هرچی می‌دونین. چرا من عقیمم؟ این شور زندگی من فقط باید صرف مرغداری و نظافت خونه بشه؟ نه، خواهش می‌کنم به من بگین، گوش می‌دم، حتی اگه قرار باشه تو تخم چشم‌هام سوزن فروکنم.

پیرزن: من؟ من چیزی نمی‌دونم. من طاق‌واز خوابیدم و آواز خوندم. بچه خودش مثل آب چشمه جاری می‌شه. کدوم بنده‌خدایی جرئت داره بگه تن و بدنت قشنگ نیست؟ از کنار اسب رد بشی از خوشگلیت شیهه می‌کشه. نه دخترجون. نذار به حرف بیام، بذار دهنم بسته باشه.

یرما: چرا؟ من و شوهرم فقط از این موضوع حرف می‌زنیم.

پیرزن: ببینم از شوهرت خوشت می‌آد؟

یرما: یعنی چی؟

پیرزن: یعنی اینکه دوستش داری یا نه؟ دلت می‌خواد باهاش باشی یا نه؟

یرما: نمی‌دونم. آخه من خجالتی‌ام... پدرم منو به اون داد، من هم قبولش کردم، عین حقیقته. چون از روز اول نامزدیمون من فکر بچه بودم. خودمو تو چشم‌هاش تماشا می‌کردم. آره، ولی برای اینکه ببینم مطیع و ضعیفم، درست مثل اینکه خودم بچهٔ خودم باشم.

پیرزن: برای من توفیر می‌کنه. شاید برای همینه که هنوز بچه‌دار نشدی.

یرما: برای تو شاید. ولی برای من فرق می‌کنه. من به خیلی چیزها فکر می‌کنم و مطمئنم که پسرم به تمام آرزوهایی که من به اون‌ها نرسیدم، می‌رسه. به‌خاطر بچه، من خودمو به شوهرم تسلیم کردم. هنوز هم به‌خاطر اونه که خودمو تسلیمش می‌کنم، نه به‌خاطر لذت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۸۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
۵,۴۰۰
۷۰%
تومان