کتاب زن عقدی
معرفی کتاب زن عقدی
کتاب زن عقدی، نوشته ابیوسه نیکول با ترجمه حسن ملکی، جلد دهم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب زن عقدی
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
کتاب زن عقدی ماجرای مردی است که با همسر صیغهایاش در شهرکی آفریقایی زندگی میکند و بعد از دوازده سال وقتی یک هیئت سهنفره سفیدپوست امریکایی که اسم خودشان را گذاشتهاند خدمتگزاران کلیسا به این شهرک میرسند همهچیز تغییر میکند.
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب زن عقدی
پدر آیو چون از برنامهٔ ازدواج مطلع شد، اندکی نرم شد. هرچه بود که اصرار داشت آیو و تمام متعلقاتاش برگردند به خانهٔ او. بچههای آیو به خانهٔ خواهرِ شوهرکردهاش فرستاده شدند. اغلب بستگان آیایی موافق این وصلت بودند، مگر خواهرش که، از ترس خطر تلویحی بهبود وضعیت اجتماعی آیو، به آیایی توصیه کرد اول با یک فالبین مشورت کند. آیو از طریق دوستانی که در یکشنبهبازار داشت از این قضیه باخبر شد و پیشتر دمِ فالبین را دید. شب که آیو و خواهرش سری به فالبین زدند، او با ازمابهتران صلاح مصلحت کرد و طوری که چشماش به چشم خواهرِ داماد نیافتد، اظهار داشت که آینده را روشن میبیند. و سرکار علیه هم جلوی خودش را گرفت که صورت پیرمرد را چنگ نیاندازد و تن به شکست داد.
تنها رفیق شفیق دیگر در چنین موقعیتهائی همسایهٔ آیو یعنی اومو بود، همانی که در وضعیتهای اضطراری فیالفور حلقهٔ ازدواجاش را به او قرض میداد. اما او ناغافل رفتارش سرد شده بود. بهخصوص بعد از اینکه آیو هدایای عروسی را که قرار بود آیایی به او بدهد به وی نشان داد. سرکار خانم همسایه، با خشم و حسد به پارچههای نایلونی نازک او دست کشیده بود.
پرسیده بود: «یعنی میخوایی اینها رو بپوشی؟» آیو راحت جواب داده بود: «آره.» زنک بهاعتراض گفته بود: «اما، خواهرجون، با این لباسها سرما میخوری. اومد و تصادفی چیزی کردی و دکترهای بیمارستان خواستند لباسهات رو بزنند بالا تا معاینهت کنند. توُ اینها که تمام جونت معلوم میشه.» آیو جواب داد: «من تصادف نمیکنم.» و افزود: «آیایی میگه همهٔ هنرپیشههای زن هالیوود از اینها میپوشند. ایناش. نگاه کن ــ “مارکِ هالیوود”.» دخترک حسود با خشم و عصبانیت آنها را از بالای پرچین انداخت توُ سینهٔ او و گفت: «مایهٔ آبروریزی اند؛ همهچی از زیر اینها پیدا ست. از آدمی مثل تو گذشته که یک همچو چیزهائی بپوشه.»
«وقتی دارم با شوهرم ازدواج میکنم، چرا باید چیزی رو ازش بپوشونم؟» آیو پیروزمندانه این را گفت و به طرف آشپزخانهٔ خودش به راه افتاد و احساس کرد دیگر راحت میشود از اینکه با آنهمه منت، حلقهٔ ازدواج او را قرض بگیرد.
ترتیب کارها باید بهسرعت داده میشد، چون زمان و بندِ شکمبندِ آیو هردو علیه این زوج بودند؛ عادات خانگی آیایی هم بدجوری بههم ریخته بود، بهخصوص عادت یک فنجان چای صبحانهاش که حسابی دلاش برای آن لک زده بود. برای تهیهٔ جهیز و مخارج بزنوبکوب و سوروسات عروسی و لباسهای همقوارهئی که آیو و زنهای فامیل او در مراسم پاتختی باید میپوشیدند، حسابی زیر بار قرض یک نزولخوار رفت.
حجم
۱۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱ صفحه
حجم
۱۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱ صفحه
نظرات کاربران
کتاب کوتاه و بامزهای بود.
بانمک 😁