دانلود و خرید کتاب بیچارگان فیودور داستایفسکی ترجمه آرزو آشتی جو
تصویر جلد کتاب بیچارگان

کتاب بیچارگان

معرفی کتاب بیچارگان

کتاب بیچارگان نوشتهٔ فیودور داستایفسکی و ترجمهٔ آرزو آشتی جو است. نشر چشمه این رمان از مجموعهٔ «جهان کلاسیک» را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب بیچارگان

کتاب بیچارگان در قالب نامه‌نگاری، فقر و بدبختی دو خانواده را روایت می‌کند. «ماکار آلکسیویچِ» پیرمرد نامه‌هایی را برای «واروارا آلکسیونا» که همسن دخترش است می‌فرستد و او هم جواب آن‌ها را برای پیرمرد ارسال می‌کند. پیرمرد دل در گرو «واروارا آلکسیونا» دارد. «ماکار آلکسیویچِ» از ترس حرف مردم و پخش‌شدن شایعه به دیدار دختر جوان که از آشنایان و بستگان دور او هم هست نمی‌رود. او ارسال و دریافت نامه‌ها را به «ترزا»، پیشخدمتِ زن صاحبخانه‌اش که فردی قابل‌اعتماد است سپرده است. داستان با توصیفاتی از وضع زندگی این دو شخصیت شروع می‌شود. هر یک در نامه‌هایی که برای هم می‌فرستند فضا و شیوهٔ زندگی خود و افرادی را که در اطرافشان زندگی می‌کنند، توصیف می‌کنند و خواننده به عمق فاجعه و فلاکت زندگی آن‌ها پی می‌برد. توصیفات آن‌ها نشان می‌دهد که تمام افراد محل و همسایگانشان همچون خودشان وضع خوبی ندارند. لحظات تلخی در کتاب وجود دارد مانند زمانی که پیرمرد برای پیاده‌روی به خیابان‌های مرفه‌نشین می‌رود و با دیدن زندگی تجملاتی ثروتمندان در حسرت زندگی آن‌ها می‌ماند. او که کارمند فقیری است حتی خواب همچین زندگی‌ای را نمی‌تواند داشته باشد. عشق «واروارا» تنها ریسمان نجات او است. در نامه‌هایش پیداست که هر روز تنها به عشق دخترک بیدار می‌شود و حضور و اندک توجه اوست که زندگی را برایش شیرین و قابل تحمل می‌کند، اما دخترک هم ماجرایی دارد؛ ماجرایی تلخ و بسی قدیمی. روزی واروارا «دفتر خاطرات» خود را برای پیرمرد می‌فرستد و از زندگی‌اش و اتفاقاتی که برای خود و خانواده‌اش افتاده پرده برمی‌دارد.

بیچارگان شرح‌حال افراد بی‌بضاعت سن‌پترزبورگ است و داستایفسکی با سبک توصیفی خاص خود خواننده را به دنیای تلخ و سیاه پیرمرد و دخترک و تمام همسایگانشان می‌برد. عشق و فقر ترکیب غم‌باری است که فیودور داستایفسکی در این کتاب به آن پرداخته است. این کتاب با اینکه رمانی است کوتاه اما همچون دیگر آثار فیودور داستایفسکی توصیفات ریز و با جزئیات او را با خود دارد. 

خواندن کتاب بیچارگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک جهان به‌ویژه آثار فیودور داستایفسکی و دوستداران رمان در قالب نامه‌نگاری پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فیودور داستایفسکی

فیودور میخایلوویچ داستایوسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. او نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربه‌فرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. بسیاری او را بزرگ‌ترین نویسندۀ روان‌شناختی جهان به‌شمار می‌آورند. داستایوفسکی ابتدا برای امرار معاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت. اکثر داستان‌های داستایفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان‌زده، بیمار و روان‌پریش هستند. در بیشترِ داستان‌های او، مثلث عشقی دیده می‌شود؛ به این معنی که زنی در میان عشق ۲ مرد یا مردی در میان عشق ۲ زن قرار می‌گیرد. در این گره‌افکنی‌هاست که بسیاری از مسائل روان‌شناسانه (که امروز تحت‌عنوان روانکاوی معرفی می‌شوند) بیان می‌شوند. منتقدان، این شخصیت‌های زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آن‌ها را ستایش کرده‌اند.

رمان‌ها و رمان‌های کوتاه این نویسنده عبارتند از:

(۱۸۴۶) بیچارگان، (۱۸۴۶) همزاد، (۱۸۴۷) خانم صاحبخانه/ بانوی میزبان، (۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)، (۱۸۵۹) رؤیای عمو، (۱۸۵۹) روستای استپان چیکو، (۱۸۶۱) آزردگان/ تحقیر/ توهین‌شدگان، (۱۸۶۲) خاطرات خانهٔ اموات، (۱۸۶۴) یادداشت‌های زیرزمینی، (۱۸۶۶) جنایت و مکافات، (۱۸۶۷) قمارباز، (۱۸۶۹) ابله، (۱۸۷۰) همیشه شوهر، (۱۸۷۲) جن‌زدگان، (۱۸۷۵) جوان خام، (۱۸۸۰) برادران کارامازوف.

داستان‌های کوتاه و بلند او نیز عبارتند از:

در پانسیون اعیان، (۱۸۴۶) آقای پروخارچین، (۱۸۴۷) رمان در نُه نامه، (۱۸۴۸) شوهر حسود، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر، (۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از ۲ داستان قبلی)، (۱۸۴۸) پولزونکوف، (۱۸۴۸) دزد شرافتمند، (۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج، (۱۸۴۸) شب‌های روشن، (۱۸۴۹) قهرمان کوچولو، (۱۸۶۲) یک داستان کثیف/ یک اتفاق مسخره، (۱۸۶۵) کروکدیل، (۱۸۷۳) بوبوک، (۱۸۷۶) درخت کریسمس بچه‌های فقیر، (۱۸۷۶) نازنین، (۱۸۷۶) ماریِ دهقان، (۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک، دلاور خردسال.

مقاله‌های او عبارتند از:

Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳) و یادداشت‌های روزانهٔ یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)،

ترجمه‌های او عبارتند از:

(۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)، (۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)، (۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر) و (۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)،

داستایوفسکی نامه‌های شخصی و نوشته‌هایی را که پس از مرگ او منتشر شده‌اند، در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.

فئودور داستایفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.

بخشی از کتاب بیچارگان

«از وضعِ این‌جا نپرسید که بازار شام است! باری به نظر می‌رسد آدم‌های خوبی باشند، فاضل و اهل سواد. یک کارمند این‌جا هست (که جایی در بخش ادبیات کار می‌کند)، آدم کتاب‌خوانده‌ای است: از هومر، برامبئوس و نویسنده‌های زیادی حرف می‌زند. از هر دری می‌داند، آدم فهمیده‌ای است! دو افسر هم این‌جا زندگی می‌کنند که کارشان یکسره ورق‌بازی است. یک افسر دون‌رتبهٔ نیروی دریایی و یک معلم انگلیسی هم این‌جا زندگی می‌کنند. اگر صبور باشید، من همه را به رشتهٔ تحریر درمی‌آورم عزیزجان. آن‌ها را به‌طنز در نامهٔ پیشِ رو توصیف خواهم کرد، این‌که چگونه آدم‌هایی‌اند. همه را با جزئیات خواهم نوشت. صاحب‌خانهٔ ما پیرزنِ ریزنقشِ شلخته‌ای است، تمام روز با کفش و لباسِ راحتی این‌طرف و آن‌طرف می‌رود و یک‌ریز سرِ ترزا فریاد می‌کشد.

من در آشپزخانه زندگی می‌کنم. به‌دقت بگویم: این‌جا کنار آشپزخانه (قبلش باید به‌تان بگویم که آشپزخانهٔ ما تمیز و روشن و خوب است) اتاقکِ نقلی جمع‌وجوری هست، گوشهٔ دنجی… بهتر بگویم، یک آشپزخانهٔ بزرگ با سه لت پنجره که یک قسمتش را با پاراوان جدا کرده‌اند و به من داده‌اند. انگار اتاقی مجزاست، اتاقی اضافی؛ خیلی جادار و راحت است، پنجره و همه‌چیز هم دارد، خلاصه، اسباب آسایش فراهم است.

خب این هم از گوشهٔ کوچک من. عزیزجان، پیش خودت خیال نکنی چیز دیگری هست که پنهان کرده باشم؛ فکر نکن که بالجمله، یک آشپزخانه است! البته که من در این محوطهٔ به‌ظاهر اتاق زندگی می‌کنم اما اشکالی ندارد. من از همه جدا هستم. زندگی کوچکی دارم. بی‌سروصدا گذران می‌کنم. برای خودم تخت و میز و کمد و دو صندلی دارم و تمثالی از مسیح هم به دیوار آویخته‌ام.

درست است که آپارتمان‌های بهتری هم هست، شاید خیلی بهتر از این هم باشد اما آسایش چیزِ مهم‌تری است و من هم هر کاری برای آسایش خودم کرده‌ام، خیال نکنید که دلیل دیگری دارد. پنجرهٔ شما آن روبه‌روست، آن طرفِ حیاط. حیاط هم که باریک است. هر وقت از حیاط بگذرید، می‌بینم‌تان. این‌جا برای منِ بخت‌برگشته همه‌چیز شادتر و صدالبته ارزان‌تر است.»

•Pinaar•
۱۴۰۳/۰۱/۲۰

خوشحالم که با این کتاب آثار داستایفسکی رو شروع کردم. این اولین کتابیه که داستایفسکی نوشته و بنظرم شخصیت پردازی ها بسیار خوب صورت گرفته. به صورت نامه نوشته شده و فقر و بیچارگی در واژه به واژه رمان وجود داره. فضاسازی

- بیشتر
Relax
۱۴۰۲/۱۲/۰۶

داستانی جالب و خواندنی

ناگاه دلم می‌گیرد. با خودم فکر می‌کنم چه بر سر زندگی من خواهد آمد، سرنوشتم چه خواهد شد. سخت است که نه آینده‌ای دارم، نه به چیزی دلم قرص است. حتی نمی‌توانم پیش‌بینی کنم چه بر من خواهد رفت. به پشت‌سرم هم می‌ترسم نگاه کنم، گذشته چنان از اندوه دمادم است که عقبِ یک خاطره رفتن قلبم را تکه‌تکه می‌کند. قرنی نیاز است برای گریستنِ من از دست آدم‌های بدی که نابودم کردند!
mahnooshghbi
من سرم درد می‌کند، کمرم هم درد می‌کند و افکارم هم جور غریبی شده‌اند، گویی آن‌ها هم درد می‌کنند؛ امروز غمگینم، وارنکا!
ساغر
گاهی پیش می‌آید که زندگی می‌کنی و نمی‌دانی که در یک‌قدمی‌ات کتابی هست که تمام زندگی تو موبه‌مو در آن آمده است.
ساغر
من سرم درد می‌کند، کمرم هم درد می‌کند و افکارم هم جور غریبی شده‌اند، گویی آن‌ها هم درد می‌کنند؛ امروز غمگینم، وارنکا!
I.F
من فقط با تمام وجودم به شما وابسته‌ام، بسیار دوست‌تان می‌دارم، با تمام قلبم، اما سرنوشت تلخی دارم! من دوست داشتن را بلدم و می‌توانم دوست بدارم، اما فقط همین است و بس، نه می‌توانم کار خیری بکنم، نه می‌توانم در ازای محبت‌های شما چیزی بپردازم. بیش‌تر از این مرا نگه ندارید، کمی فکر کنید و برای آخرین‌بار نظرتان را بگویید. منتظرم.
raziyeh
پاکروفسکی روحیهٔ حساسی داشت، مرتب عصبانی می‌شد، با هر چیز کوچکی از کوره درمی‌رفت و سر ما فریاد می‌کشید، از ما شکایت می‌کرد و بیش‌تر وقت‌ها بدون این‌که درس را تمام کند با عصبانیت به اتاقش برمی‌گشت. در اتاقش تمام روز را پای کتاب می‌گذراند. کتاب‌های زیادی داشت و همگی گران و کم‌یاب بودند. او جای دیگری هم درس می‌داد و پولی بابتش می‌گرفت. گاهی که پولی دستش می‌رسید بی‌معطلی بیرون می‌زد و برای خودش کتاب می‌خرید. القصه، با گذشت زمان بود که او را بیش‌تر شناختم. مهربان‌ترین و شایسته‌ترین و بهترین آدمی بود که دیده بودم.
شادی دانشمندی
می‌دانید دلبند من، نداشتنِ پول چای به‌غایت شرم‌آور است.
ساغر
خاطرات، خواه شیرین و خواه تلخ، همیشه عذاب‌آورند؛
I.F
به پشت‌سرم هم می‌ترسم نگاه کنم، گذشته چنان از اندوه دمادم است که عقبِ یک خاطره رفتن قلبم را تکه‌تکه می‌کند. قرنی نیاز است برای گریستنِ من از دست آدم‌های بدی که نابودم کردند!
raziyeh
اکنون باز اندیشه‌های تیره و غمگین هجوم آورده‌اند. ناگاه دلم می‌گیرد. با خودم فکر می‌کنم چه بر سر زندگی من خواهد آمد، سرنوشتم چه خواهد شد. سخت است که نه آینده‌ای دارم، نه به چیزی دلم قرص است. حتی نمی‌توانم پیش‌بینی کنم چه بر من خواهد رفت. به پشت‌سرم هم می‌ترسم نگاه کنم، گذشته چنان از اندوه دمادم است که عقبِ یک خاطره رفتن قلبم را تکه‌تکه می‌کند. قرنی نیاز است برای گریستنِ من از دست آدم‌های بدی که نابودم کردند!
zhrayzdi
ادبیات چیز خوبی است، وارنکا، زیاده خوب. این را پریروز، پیش آن‌ها فهمیدم. چیز عمیقی است! به قلب آدم‌ها قوت می‌بخشد. آموزنده است و دربارهٔ همه‌چیز توی این کتاب‌ها می‌نویسند. خیلی خوب می‌نویسند! ادبیات تابلو نقاشی است، به عبارتی، هم تابلو است و هم آینه. جلوه‌گرِ شگفتی است و انتقادی پُرظرافت، راه‌ورسمی است برای آموزش و پرورش.
•Pinaar•
«آرام گیر! خاکستر نازنین تا بامداد سُرور.»
مهدی بنیادی
به پدرش نامه می‌نوشت و از او تقاضای پول می‌کرد: «زندگی در اردوگاه دانشکدهٔ نظامی برای هر دانشجو دست‌کم چهل روبل خرج برمی‌دارد… تازه این شامل اقلامی مانند چای و شکر و… نمی‌شود. این مبلغ بدواً و بدون محاسبهٔ آن‌ها لازم است، نه برای حفظ ظاهر بلکه فقط و فقط برای نیازهای اولیه… از این‌رو و با احترام به نیازهای خودِ شما، من چای نخواهم خورد.»
مهدی بنیادی
بدبختی بیماری مسری است. بدبخت‌ها و بیچاره‌ها باید از هم دور بمانند تا بیش از این نابود نشوند.
Sana
فی‌الحال بهار است، اندیشه‌ها پُرهیجان و خلاق و دلپذیر می‌شوند و رؤیاهای لطیفی به ذهن می‌رسند، همه صورتی‌رنگ.
Sana
اما حالا بهتر می‌فهمم. آدم بیچاره، آدم بدگمانی است؛ این عالم را جور دیگری می‌بیند و با خجالت اطرافش را نگاه می‌کند، با شرم دوروبرش را می‌پاید. به هر کلامی به‌دقت گوش می‌دهد نکند دربارهٔ او حرف می‌زنند. نکند می‌گویند کارش چه‌قدر زشت است یا بگویند دقیقاً چه احساسی دارد یا چنین‌وچنان به نظر می‌رسد.
I.F
گاهی پیش می‌آید که زندگی می‌کنی و نمی‌دانی که در یک‌قدمی‌ات کتابی هست که تمام زندگی تو موبه‌مو در آن آمده است.
ساغر
گاهی پیش می‌آید که زندگی می‌کنی و نمی‌دانی که در یک‌قدمی‌ات کتابی هست که تمام زندگی تو موبه‌مو در آن آمده است.
ساغر
اگر فقط یکی دو دقیقه این‌جا باشید و زمان بگذرد دیگر چیزی احساس نخواهید کرد، مثل هر چیز دیگری که می‌گذرد. چون خودت هم بو می‌گیری، لباس‌هایت بو می‌گیرد، دست‌هایت بو می‌گیرند و همه‌چیز بو می‌گیرد، و خب عادت می‌کنی.
ساغر
اما خاطرات انگار همیشه خوشایندند. حتی اگر چیزهای بدی بود که آن زمان خاطرم را می‌آشفت، حالا که خاطراتی بیش‌تر نیستند، بدی‌های‌شان زدوده شده و از آن‌ها تصاویری زیبا در ذهنم نقش بسته.
ساغر

حجم

۲۲۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۲۲۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان