کتاب سه قطره خون
معرفی کتاب سه قطره خون
کتاب سه قطره خون نوشتهٔ صادق هدایت است و انتشارات عطر کاج آن را منتشر کرده است. این کتاب یکی از مشهورترین مجموعهداستانهای هدایت است.
درباره کتاب سه قطره خون
کتاب سه قطره خون مجموعه داستانهای کوتاهی از صادق هدایت است که اولین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد و ۱۱ داستان کوتاه را در خود جای داده است.
مسعود کیمیایی از یکی از داستانهای این مجموعه به نام داش آکل فیلمی ساخت که با بازی بهروز وثوقی در سال ۱۳۵۰ اکران شد.
سه قطره خون یکی از مشهورترین مجموعه داستانهای هدایت است. برخی از داستانهایی که در این کتاب منتشر کرد، نسبت به دیگر آثارش شهرت بیشتری دارند. مثلا داستانی به نام سه قطره خون که کتاب، نامش را وامدار آن است و یا داستان داش آکل که بعدا الهام بخش فیلمی با همین نام شد.
داستانهای این کتاب سه قطره خون، گرداب، داش آکل، آینهٔ شکسته، طلب آمرزش، لاله، صورتکها، چنگال، مردی که نفسش را کشت، محلل و گجسته دژ نام دارند.
شیوه خاص داستاننویسی عامی و مردمی هدایت و دوری او از بهکاربردن جملات سنگین ادبی در متن کتاب سه قطره خون باعث شده مخاطب از هر قشر و طبقهٔ اجتماعی و فرهنگی بتواند بهراحتی با داستانهای این کتاب ارتباط برقرار کرده و مطالب آنها را درک کند. موضوع اغلب این داستانها اتفاقات ساده و معمولی زندگی مردم ایرانیان است که در آن سالها در خرافات زندگی میکردند. صادق هدایت در کتاب سه قطره خون فقط به روایت داستانهای منتقدانه نسبت به وضعیت جامعهٔ آن روز ایران بسنده نکرده، بلکه خواننده با مطالعه و دقت در متن داستانها، بهراحتی منظور هدایت در اشاره به مفاهیم عشق، حسادت، خیانت، جوانمردی، خرافات و این قبیل موضوعات مهم اخلاقی و اجتماعی را درک میکند.
خواندن کتاب سه قطره خون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار صادق هدایت و خوانندگان داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی، در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او که همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی است، بعد از چندین خودکشی ناموفق، سرانجام در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ به زندگی خود پایان داد. آرامگاه او در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز محلی برای دوستداران و علاقهمندان به ادبیات است.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازه هدایت در داستاننویسی است، اما آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده است. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
از میان آثار صادق هدایت میتوان به زنده به گور، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.
بخشی از کتاب سه قطره خون
«دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همان طوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شدهام و هفتهی دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟ در تمام مدت این یک سال هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت... .
***
همایون با خودش زیر لب میگفت:
«آیا راست است؟... آیا ممکن است؟ آنقدر جوان، آنجا در شاه عبدالعظیم مابین هزاران مردهٔ دیگر میان خاک سرد نمناک خوابیده... کفن به تنش چسبیده! دیگر نه اول بهار را میبیند و نه آخر پاییز را و نه روزهای خفهٔ غمگین مانند امروز را... آیا روشنایی چشم او و آهنگ صدایش به کلی خاموش شد!... او که آنقدر خندان بود و حرفهای بامزه میزد...»
هوا ابر بود، بخار کمرنگی روی شیشههای پنجره را گرفته و از پشت آن شیروانی خانهٔ همسایه دیده میشد که یک ورقه برف رویش نشسته بود. برفپارهها آهسته و مرتب در هوا میچرخیدند و روی لبهٔ شیروانی فرود میآمدند. از دودکش روی شیروانی دود سیاه رنگی بیرون میآمد که جلو آسمان خاکستری پیچ و خم میخورد و کمکم ناپدید میگردید.
همایون با زن جوان و دختر کوچکش هما در اطاق سردستی خودشان جلو بخاری نشسته بودند. ولی بر خلاف معمول که روز جمعه در این اطاق خنده و شادی فرمانروایی داشت امروز همهٔ آنها افسرده و خاموش بودند. حتی دختر کوچکشان که آن قدر مجلس گرمی میکرد امروز عروسک گچی خود را با صورت شکسته پهلویش گذاشته، مات و پکر به بیرون نگاه میکرد. مثل این که او هم پی برده بود که نقصی در بین است و آن نقص عمو جان بهرام بود که به عادت همیشه نیامده بود. و نیز حس میکرد که افسردگی پدر و مادرش برای خاطر اوست. لباس سیاه، چشمهای سرخ بیخوابی کشیده و دود سیگار که در هوا موج میزد. همهٔ اینها فکر او را تایید میکرد.
همایون خیره به آتش بخاری نگاه میکرد، ولی فکرش جای دیگر بود. بدون اراده یاد روزهای زمستان مدرسه افتاده بود، وقتی که مثل امروز یک وجب برف روی زمین مینشست، زنگ تنفس را که میزدند او و بهرام به دیگران فرصت نمیدادند. بازی آنها در این وقت همیشه یکجور بود، یک گلوله برف را روی زمین میغلتانیدند تا این که تودهٔ بزرگی میشد، بعد بچهها دو دسته میشدند، آن را سنگر میکردند و گلوله برفبازی شروع میشد. بدون این که احساس سرما بکنند با دستهای سرخ شده که از شدت سرما میسوخت به یکدیگر گلوله پرتاب میکردند. یک روز که مشغول همین بازی بودند او یک چنگه برف آبدار را به هم فشرد و به بهرام پرت کرد که پیشانی او را زخم کرد، ناظم آمد و چند تا ترکهٔ محکم به کف دست او زد و شاید مقدمهٔ دوستی او با بهرام از همانجا شروع شد و تا همین اواخر هر وقت داغ زخم پیشانی او را میدید یاد کف دستیها میافتاد. در این مدت هجده سال به اندازهای روح و فکر آنها به هم نزدیک شده بود که نه تنها افکار و احساسات خیلی محرمانهٔ خودشان را به یکدیگر میگفتند، بلکه خیلی از افکار نهانی یکدیگر را نگفته درک میکردند.
تقریبا هر دو آنها یک فکر، یک سلیقه و یک اخلاق داشتند. تا کنون کمترین اختلافنظر یا کوچکترین کدورت مابین آنها رخ نداده بود. تا این که پریروز صبح بود در اداره به همایون تلفن زدند که بهرام میرزا خودش را کشته. همایون همان ساعت درشکه گرفت و به تاخت سر بالین او رفت. پارچه سفیدی که روی صورتش انداخته بودند و خون از پشت آن نشت کرده بود آهسته پس زد. مژههای خونالود، مغز سر او که روی بالش ریخته بود، لکههای خون روی قالیچه، ناله و بیتابی خویشانش مانند صاعقه در او تاثیر کرد بعد تا نزدیک غروب که او را به خاک سپردند پا به پای تابوت همراهی کرد. یک دسته گل فرستاد آوردند، روی قبر او گذاشت و پس از آخرین خدانگهداری با دل پری به خانه برگشت ولی از آن روز تا کنون دقیقهای آرام نداشت، خواب به چشمش نیامده بود و روی شقیقههایش موی سفید پیدا شده بود. یک بسته سیگار روبرویش بود و پی در پی از آن میکشید.»
حجم
۱۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
من تقریباد۱۶سالم بود (نمی گم چند سال پیش 😁) که سه قطره خون هدایت را خوندم ، و چند شب پیش مجدد تو طاقچه خوندمش ، من کلا با داستان کوتاه حال نمی کنم چون فرصت زندگی با هیچ کدوم
چه تلخ چه هوشمندانه چقدر از زمانه خودش جلوتر فکر می کرده...
متن جالبی داره. منتها درک مطلبش شاید یکم سخت باشه
فقط کسی که به کتاب ها و قلم صادق هدایت عادت داره باید کتاب هاشو بخونه وگرنه احساس پوچی و افسردگی بدی به ادم دست میده
بی نظیر ⭐⭐⭐
خود داستان سه قطره خون، به قطع یه شاهکار ادبه رابطه و اشارات مشترک بین افراد و حتی محیط های مشترک، بر رموز افزوده میشه صد افسوس ، دسترسی به نویسنده نداریم که منظور و تفسیر داستان پرسیده بشه
داستان اول این مجموعه شاهکار سورئالی است تکرار نشدنی و همتراز با بوف کور و آنقدر در اوج پرواز میکند که داستانهای بعدی را از چشم میاندازد. تفاوت در سطح نباید باعث نادیده گرفتن ظرافت های داستان های بعدی سود.