
کتاب این آب آشامیدنی نیست
معرفی کتاب این آب آشامیدنی نیست
کتاب این آب آشامیدنی نیست نوشتهی علی اسدی و توسط نشر چشمه منتشر شده است. این اثر در قالب داستان بلند یا نوولا قرار میگیرد و بخشی از مجموعهی «هزاردستان» است که به نوولاهای ایرانی اختصاص یافته. علی اسدی، نویسندهی این کتاب، پیشتر با آثار پژوهشی و داستانی شناخته شده و در این نوولا نیز دغدغههای زیستی و اجتماعی خود را با نگاهی تازه روایت کرده است. داستان در بستر تهران معاصر و خاطرات گذشته میگذرد و با زبانی دقیق و جزئینگر، به زندگی شخصیتهایی میپردازد که میان واقعیت و خیال، گذشته و اکنون، و خاطره و رؤیا سرگرداناند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب این آب آشامیدنی نیست
کتاب این آب آشامیدنی نیست نوشتهی علی اسدی، داستان بلندی است که در مرز میان خاطره، رؤیا و واقعیت حرکت میکند. این اثر با تکیهبر روایت اولشخص، زندگی و ذهنیت شخصیت اصلی را در تهران امروز و در پیوند با گذشتهی خانوادگی و اجتماعیاش به تصویر کشیده است. ساختار کتاب بر پایهی تکهتکهشدن زمان و روایتهای درهمتنیده بنا شده و از خلال خاطرات کودکی، روابط خانوادگی، عشق، و دغدغههای روزمره، تصویری چندلایه از زیست معاصر ارائه میدهد. نویسنده با بهرهگیری از جزئیات دقیق و زبان تصویری، مرز میان واقعیت و خیال را بارها جابهجا میکند و خواننده را به دنیایی میبرد که در آن خاطره، رؤیا و تجربههای زیسته به هم گره خوردهاند. این کتاب نهتنها به زندگی فردی شخصیتها میپردازد، بلکه نگاهی انتقادی به جامعه، فرهنگ و مناسبات انسانی نیز دارد و با طنزی تلخ، پیچیدگیهای روابط و ذهنیت انسان معاصر را بازتاب میدهد.
خلاصه داستان این آب آشامیدنی نیست
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با جعفر، مردی میانسال و سادهدل، آغاز میشود که روزش را در پارک محله سپری میکند و رابطهای صمیمی با مادرش و پیرمرد نگهبان پارک دارد. جعفر درگیر دغدغههای کوچک و بزرگ زندگی روزمره است و گاهی با نوجوانان دبیرستانی محل کلکل میکند. یک حادثهی ناگهانی در پارک، که به زخمیشدن یک نوجوان میانجامد، زندگی جعفر را دگرگون میکند و این واقعه در ذهن راوی (سینا اربابی) به خاطرهای ماندگار بدل میشود. روایت از این نقطه به ذهن و زندگی سینا میچرخد؛ دانشآموزی که شاهد ماجرا بوده و سالها بعد، در بزرگسالی، همچنان با خاطرهی آن روز و تأثیرش بر زندگی و روابطش دستوپنجه نرم میکند. سینا که حالا نویسنده و مقالهنویس است، درگیر رابطهای پر فرازونشیب با دختری به نام اِلی است و میان واقعیت، خاطره و رؤیا سرگردان است. او با مرور خاطرات کودکی، روابط خانوادگی، و تجربههای عاشقانه، تلاش میکند معنای زندگی، هویت و حقیقت را در دنیایی پر از تردید و خیال بازشناسد. روایت با رفتوبرگشتهای زمانی، طنز تلخ و جزئینگری، تصویری از ذهنیت انسان معاصر و گسستهای عاطفی و اجتماعی او ارائه میدهد.
چرا باید کتاب این آب آشامیدنی نیست را بخوانیم؟
این آب آشامیدنی نیست با روایت چندلایه و زبان جزئینگر، تجربهی زیستهی انسان معاصر را در بستر تهران امروز و خاطرات گذشته بازتاب میدهد. کتاب با ترکیب واقعیت و خیال، مرزهای خاطره و رؤیا را جابهجا میکند و خواننده را به سفری درونی میان ذهنیت، عاطفه و تجربههای روزمره میبرد. طنز تلخ و نگاه انتقادی به مناسبات اجتماعی، از ویژگیهای شاخص این اثر است. خواندن این کتاب فرصتی برای مواجهه با پیچیدگیهای ذهن و روابط انسانی، و تأملی بر نقش خاطره و رؤیا در شکلگیری هویت فردی و جمعی فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان داستانهای معاصر ایرانی، کسانی که دغدغهی هویت، خاطره و روابط انسانی دارند، و افرادی که به روایتهای چندلایه و تجربههای ذهنی و عاطفی علاقهمندند پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که به دنبال نگاهی انتقادی و طنزآمیز به زندگی روزمره و مناسبات اجتماعی هستند، این اثر جذاب خواهد بود.
بخشی از کتاب این آب آشامیدنی نیست
«درست لحظهای که جعفر چاقوی دستهزنجان را فروکرد توی پهلوی پسرک و سرش را رو به آسمان بلند کرد و خون راه افتاد، من، سینا اربابی، دانشآموز کلاس اول ابتداییِ مدرسهٔ آذین، ایستاده بودم کنار جعفرلُنگی و اولین تماشاگر این صحنه بودم. قبل از اینکه بوستان لاله شلوغ شود، راهم را کج کردم سمت خانه. نگاهم به نوک درختهای افرا بود و فکر میکردم حتماً کسی توی آسمان هست که وقتی سرت را مثل جعفر بالا میگیری دستور میدهد و خون از جایی غیر از دماغ آدم بیرون میآید. جوانها خلافجهت من میدویدند سمت پارک. من قدمهایم را تند و تندتر برمیداشتم. نزدیک دوراهی کوچه شروع کردم به دویدن. صدای مدادرنگیهایم را از توی کولهپشتیام میشنیدم. آنقدر انگشت اشارهام را روی دکمهٔ آیفون نگه داشتم تا در باز شود. مادرم دست کشید پای چشمهایم و رنگِ گچِ صورتم را به صبحانه نخوردن حواله داد. سرم گیج میرفت. تا مادر شکلاتخارجیها را از توی کمدِ بالای اجاقگاز پیدا کند، چشمهایم سیاهی رفت و وسط هال پهن شدم روی فرشِ شاهعباسیِ خانمجان و صدای مدادرنگیها قطع شد. مغز انسان در یادآوری خاطراتش درست مثل یک نقاش کارکشته عمل میکند؛ تصاویر ذهنیاش را از یک خاطره در گذشتههای دور پروبال میدهد و تکهتکه به آن اضافه میکند؛ با ریزبینیِ یک نقاش مینیاتور. افزودن این تکههای کوچک روی یک خاطره در هربار مرورش آنقدر آرام و بیصدا اتفاق میافتد که آدم خودش هم نمیفهمد آن تصویرِ محو و گنگِ قدیمی کِی تبدیل شده به این تابلوِ خوشآبورنگی که حالا روبهرویش است. آن وقت است که فکر میکند هنوز هم میشود خطی، انحنایی، رنگی به آن اضافه کرد. یا قند توی دلش آب میشود یا غم سنگینی را جایی پشتِ گردن، روی آخرین مهرهٔ ستون فقراتش، احساس میکند و دیگر هیچچیز، هیچچیز از اولین تصاویری که خاستگاه آن خاطره بوده به یاد نمیآورد؛ هر چند خودش ایمان دارد که هیچ تفاوتی بین آن خاطره و این تصاویر که حالا توی ذهنش نقش بستهاند وجود ندارد.»
حجم
۱۱۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۱۱۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه