دانلود و خرید کتاب یادداشت های زیرزمینی داستایوفسکی نشر چشمه
تصویر جلد کتاب یادداشت های زیرزمینی

کتاب یادداشت های زیرزمینی

مترجم:علی مصفا
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یادداشت های زیرزمینی

کتاب یادداشت های زیرزمینی نوشتهٔ فیودور داستایفسکی و ترجمهٔ علی مصفا است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. داستایفسکی کتاب یادداشت‌ های زیرزمینی را در سال ۱۸۶۴ منتشر کرد. یکی از عجیب‌ترین رمان‌هایش که در آن به پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی انسان پرداخته است. این کتاب به‌نوعی نخستین رمان تک‌گویی درونی با مایه‌های اگزیستانسیالیسم در دنیای ادبیات است.

درباره کتاب یادداشت های زیرزمینی

داستایفسکی در یادداشت‌ های زیرزمینی از زبان مردی سخن می‌گوید که به دلیل آگاهیِ سرشار نسبت به سایر مردم عادی، به کنج انزوای زیرزمینش خزیده و گویی مقابل فلاکت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه است. زیرزمین در اینجا نمادی از بریدگی از اجتماع و بیگانگی است. او نسبت به همه‌چیز، شکایت دارد. خودش را از دیگران جدا می‌داند و در مقابل تمام رفتارهای انسان‌های اطرافش و روشن‌بینی‌های دروغین طغیان می‌کند.

این کتاب کتابِ مرد زیرزمینی است، نه داستایوسکی؛ هر چند هر دو تقریباً کلمه‌به‌کلمه بر هم منطبق می‌شوند. در واقع شخصیتِ تندوتیزِ مرد زیرزمینی، شدت حملات و اعترافاتش و بی‌فاصلگی نقادانهٔ ظاهری در روایت اول‌شخص، به بسیاری از خوانندگان چنین القا می‌کند که اینجا با بیانیه‌ای صریح از موضعِ جهان‌بینی خودِ داستایوسکی سروکار دارند و نظرات بسیاری از این زاویه دربارهٔ این کتاب نوشته شده است. در مورد مایهٔ تراژیکِ آن هم حرف‌های بسیاری گفته شده. به نظر می‌رسد هر دو نظریه چیزی را نادیده می‌گیرند و آن طنزی است سبکی، موقعیتی، مجادله‌ای و هجوآمیز که در یادداشت‌ های زیرزمینی جاری است. داستایفسکی به‌حتم در بیان موقعیت‌ها و عواطفِ راوی از خودش مایه‌های بسیار گذاشته؛ آن‌چه موجب تمایز کتابش از کتابِ راوی می‌شود بُعدی افزوده‌شده از خنده است. خنده فاصله‌ای ایجاد می‌کند که فرصتی برای تشخیص فراهم می‌آورد و بدون آن ممکن است کتاب تبدیل به رساله‌ای شود، سوابقِ یک بیمار، فریادی از نومیدی یا هر چیزی که شما بگویید، اما نه اثری هنری. یادداشت‌ های زیرزمینی را پیش‌درآمدی خوانده‌اند بر رمان‌های بزرگِ آخرین دورهٔ کاری داستایفسکی و این تا حدی از آن‌روست که اینجا داستایفسکی برای نخستین‌بار روش فاصله‌گذاری لحنی را به کمال می‌رساند؛ روشی که قادرش ساخت شخصیت‌ها و وقایع را از زوایای متفاوت به شکل هم‌زمان ارائه کند تا در تقابل با هم‌دلی و در پاسخ به آن تعقل را پیش کشد.

کتابِ مرد زیرزمینی فورانی عاطفی و شخصی است؛ خشن، خوداتهام‌زن، سرکش، با انشایی بی‌مبالات و ساختاری ولنگارانه؛ انتقادی تلخ و طولانی به همراه خاطراتی که آشکارا تصادفی‌اند. ادعایش آن است که اصیل است، هر چند از نظر هنری خام باشد و به قضاوتِ راوی، «این دیگر ادبیات نیست بلکه نوعی تنبیه و تأدیب است.»

رمانِ داستایفسکی چیزی یک‌سر متفاوت است. تراژدی ـ کمدیِ ایده‌هاست، گویایی دراماتیکِ نثرش تحسین‌برانگیز است و به صدایی که از زیرِ تخته‌های کف بیرون می‌آید حیاتی ظریف می‌بخشد، با همهٔ دریغ کردن‌ها، تغییر عقیده دادن‌ها، نواقص و ابهام‌ها، مغالطه و استدلال‌های گمراه‌کننده‌اش؛ و باز تحسین‌برانگیز است به جهت پویایی ترکیب‌بندی‌اش، دادوستد دو قسمتِ آن با یکدیگر که نمایانگر دو لحظهٔ تاریخی‌اند، دو «جو فکری» و همچنین دو تصویر از مردِ زیرزمینی که به انحای گوناگون و با رنگ‌بندی‌های بسیار متفاوت برملا می‌شوند.

خواندن کتاب یادداشت های زیرزمینی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شاهکارهای داستایفسکی و خواندن آثار ادبی فلسفی و روان‌شناسانه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فیودور داستایفسکی

فیودور میخایلوویچ داستایفسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربه‌فرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. بسیاری، او را بزرگ‌ترین نویسندۀ روان‌شناختی جهان به شمار می‌آورند.

داستایفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت.

اکثر داستان‌های داستایفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روان‌پریش هستند. در بیشترِ داستان‌های او، مثلث عشقی دیده می‌شود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار می‌گیرد. در این گره‌افکنی‌هاست که بسیاری از مسائل روان‌شناسانه (که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی می‌شوند) بیان می‌شوند.

منتقدان، این شخصیت‌های زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آن‌ها را ستایش کرده‌اند.

رمان‌ها و رمان‌های کوتاه این نویسنده عبارت‌اند از:

(۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)

(۱۸۴۶) همزاد (رمان کوتاه)

(۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (بانوی میزبان) (رمان کوتاه)

(۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)

(۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)

(۱۸۵۹) روستای استپان چیکو

(۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و یا توهین شدگان)

(۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات

(۱۸۶۴) یادداشت‌های زیرزمینی (رمان کوتاه)

(۱۸۶۶) جنایت و مکافات

(۱۸۶۷) قمارباز (رمان کوتاه)

(۱۸۶۹) ابله

(۱۸۷۰) همیشه شوهر (رمان کوتاه)

(۱۸۷۲) جن‌زدگان

(۱۸۷۵) جوان خام

(۱۸۸۰) برادران کارامازوف

داستان‌های کوتاه او نیز عبارت هستند از:

در پانسیون اعیان

(۱۸۴۶) آقای پروخارچین

(۱۸۴۷) رمان در نُه نامه

(۱۸۴۸) شوهر حسود

(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر

(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از دو داستان قبلی)

(۱۸۴۸) پولزونکوف

(۱۸۴۸) دزد شرافتمند

(۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج

(۱۸۴۸) شب‌های روشن (داستان کوتاه)

(۱۸۴۹) قهرمان کوچولو

(۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»

(۱۸۶۵) کروکدیل

(۱۸۷۳) بوبوک

(۱۸۷۶) درخت کریسمس بچه‌های فقیر

(۱۸۷۶) نازنین

(۱۸۷۶) ماریِ دهقان

(۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک

دلاور خردسال

مجموعه مقاله‌ها او عبارت‌اند از:

Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳)

یادداشت‌های روزانه یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)

ترجمه‌های او عبارت هستند از:

(۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)

(۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)

(۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر)

(۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)

داستایفسکی، نامه‌های شخصی و نوشته‌هایی نیز که پس از مرگ وی منتشر شده‌اند را در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.

فیودور داستایفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.

درباره علی مصفا

علی مصفا زادهٔ ۱۱ آذر ۱۳۴۵ است. او بازیگر و فیلم‌ساز ایرانی است. او که فرزند مظاهر مصفا و امیربانو کریمی است، در رشتهٔ عمران از دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده‌ است. مصفا دو فیلم بلند سیمای زنی در دوردست (۱۳۸۴) و پله آخر (۱۳۹۰) با حضور همسرش لیلا حاتمی را کارگردانی کرده‌ است. او برای نقش‌آفرینی در جهان با من برقص (۱۳۹۸) دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد از جشنوارهٔ فیلم فجر را کسب کرد.

بخشی از کتاب یادداشت های زیرزمینی

«من مردی مریضم… مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد می‌کند. بااین‌حال چیزی از بیماری‌ام نمی‌دانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبوده‌ام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قایلم. اضافه بر این‌ها، بی‌نهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دست‌کم این‌قدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازه‌ای درس خوانده‌ام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آن‌قدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا، من می‌فهمم. البته نخواهم توانست برای‌تان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ به‌خوبی می‌دانم که به‌هیچ‌روی با سرپیچی از درمان اطبا نمی‌توانم روی‌شان را کم کنم. بهتر از هر کسی می‌دانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب می‌رسانم و نه هیچ‌کس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمی‌پذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد می‌کند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!

مدت مدیدی است که این‌طور زندگی می‌کنم ــ حدود بیست سال. حالا چهل‌ساله‌ام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحب‌منصبِ بدجنسی بودم. بی‌ادب بودم و از بی‌ادبی لذت می‌بردم. رشوه که قبول نمی‌کردم پس، به جبران مافات، این کم‌ترین پاداش را به خودم روا می‌دانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم می‌بینم که فقط میل زننده‌ای به خودنمایی داشته‌ام ــ به‌عمد خطش نخواهم زد!)

وقتی ارباب‌رجوع برای پی‌گیری شکایت‌شان سراغ میز من می‌آمدند، برای‌شان دندان‌قروچه می‌کردم و هنگامی که موفق می‌شدم کسی را دلخور کنم لذتی بی‌پایان می‌بردم. به‌تقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کم‌رو بودند؛ می‌دانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضی‌های‌شان افسری هم بود که به طور خاص نمی‌توانستم تحملش کنم. تن به تسلیم نمی‌داد و به شکلی زننده مدام صدای تلق‌تلقِ شمشیرش را درمی‌آورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخرسر او بود که سپر انداخت و تلق‌تلق را تمام کرد. بااین‌حال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم. اما آقایان، می‌دانید نکتهٔ اصلی بدجنسیِ من چه بود؟ تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگ‌ترین زشتی درست در آگاهی شرم‌آور و لحظه‌به‌لحظهٔ من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از این‌که نه‌تنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشک‌ها را می‌ترسانم و خودم را با آن دلخوش می‌کنم. وقتی کف به دهان آورده‌ام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوش‌قلب خواهم شد، هر چند در پی آن، به‌حتم، به خودم دندان‌قروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بی‌خواب خواهم شد. این رسم من است.»

معرفی نویسنده
عکس فئودور داستایفسکی
فئودور داستایفسکی
روس | تولد ۱۸۲۱ - درگذشت ۱۸۸۱

داستایفسکی، نویسنده‌ی رمان‌های مشهوری مانند قمارباز و برادران کارامازوف، در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ در شهر مسکو و در خانواده‌ای بسیار مذهبی چشم به جهان گشود. این موضوع باعث شد خود او نیز در طی حیات خود انسانی مذهبی باقی بماند. او در مدرسه آموزش‌های نظامی می‌دید، اما خودش به ادبیات علاقه‌ی بسیاری داشت؛ بنابراین پس از اتمام مدرسه خود را وقف نوشتن کرد. نوشته‌های اولیه‌ی داستایوفسکی از او مردی جوان و بسیار پانرژی و در عین حال با روانی بی‌ثبات ترسیم می‌کنند.

قوش
۱۴۰۱/۰۴/۱۵

ترجمه ی حمیدرضا آتش برآب از زبان اصلی "روسی" چاپ شده توسط انتشارات علمی و فرهنگی خیلی روان تر و معتمد تر از این نسخه است این نسخه صرفا بدلیل سلبریتی بودن مترجم و جنجال مارکتینگ نشر چشمه مطرح شده و

- بیشتر
ali
۱۴۰۲/۰۱/۱۲

با ترجمه حمیدرضا اتش براب خوندم بسیار حس جالبی از همون اول کتاب بهم منتقل کرد و یکجورایی شخصیت خودم بود انگار یکی داره از خود من صحبت میکنه و دارم خودم نظرها و حس ها و رفتارها رو خودم

- بیشتر
abolfazl
۱۴۰۲/۰۲/۲۳

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و یکم ناراحت شدم ترجمه کتاب اصلا روان نبود و گنگ بود کتاب های داستایفسکی و کلا کتاب های فلسفی و عمیق رو باید با ترجمه خوب خوندش اما به غیر از بحث

- بیشتر
Narjes
۱۴۰۳/۰۶/۰۴

بخشی از نظر نوشتن درمورد کتاب اینکه محتوای کتاب رو توضیح بدیم و مسئله اینه من هیچ درکی از محتوای کتاب نداشتم. و هرچه مطالعه رو ادامه میدادم محتوا گنگ تر و عجیب تر و بی سر و ته تر

- بیشتر
حسن
۱۴۰۳/۰۴/۱۸

یادداشت های زیرزمینی به نظر گزیده‌ای از یادداشت های خود داستایفسکی باشه، که گاهی در قالب چند داستان کم و بیش جذاب ادامه‌شون میده. من که به شخصه فقط از روی اجبار و تعهدی که به خودم دادم برای خواندن آثار

- بیشتر
کاربر 8939531
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

ترجمه جالب نبود

کاربر 8758896
۱۴۰۳/۰۶/۰۶

عالی

frnzzz
۱۴۰۳/۰۶/۰۲

کناب بسیار خوب و گیرا بود منتها متاسفانه ترجمه علی مصفا واقعا گنگ و نامفهوم بود اصلا این ترجمه رو پیشنهاد نمیکنم

mery
۱۴۰۲/۰۲/۳۰

بنظرم این کتاب داستان پردازی و جذابیت خوبی داره ولی من واقعا با ترجمه مشکل داشتم

اما می‌دانی در واقع خواستم چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش می‌خواهد.
حسن
نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.
خشایار
در نومیدی است که آتشی‌ترین لذت‌ها شکل می‌گیرند،
خشایار
شاید انسان فقط عاشق حالِ خوب نباشد. شاید به رنج بردن هم به همین اندازه عشق بورزد. شاید رنج بردن به همان اندازهٔ حالِ خوب برایش سود داشته باشد. چرا که انسان گاهی به رنج کشیدن بی‌اندازه عشق می‌ورزد، تا سرحد شوریدگی، و این خود حقیقتی است.
خشایار
آه، آقایان گرامی، چگونه ارادهٔ آدمی می‌تواند از آنِ او باشد وقتی جدول و حساب ریاضی در کار است و حساب دو دوتا چهارتا حاکم؟ دو دوتا حتی بدون ارادهٔ من هم می‌شود چهارتا. گویی ارادهٔ آدمی همین بوده است.
خشایار
و این فرزانگان از کجا آورده‌اند این حرف را که بشر محتاج خواستنی طبیعی و پرهیزگارانه است؟ چه چیز باعث شد چنین تصور کنند که احتیاج بشر بنا بر ضرورت خواستنی منطقی و سودمند است؟ بشر تنها به خواستنی مستقل احتیاج دارد، قیمت این استقلال هر چه می‌خواهد باشد و مقصدش هر کجا. خب، و این خواستن، فقط شیطان می‌داند…
خشایار
قلبم بود که داشت همه‌چیز را خراب می‌کرد
m.alavi
همهٔ دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من می‌گویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم.
حسن
هیچ می‌دانی که آدم می‌تواند به‌عمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟
حسن
«نوشتن سرگذشت خویش به شکلی صادقانه کمابیش محال است، و بی‌شک هر کس دربارهٔ خودش مشتی دروغ خواهد نوشت.»
حسن
اگر کسر شأن‌تان است که به من توجه کنید، من هم مقابل‌تان به تملق و تضرع سر فرود نمی‌آورم. زیرزمینم را دارم.
حسن
… این پایان یادِ تو روی زمین است؛ بر گورِ دیگران، فرزندان، پدرها، همسرها، گاهی گذری می‌کنند اما برای تو نه اشکی، نه آهی، نه دعایی و هیچ‌کسی، هیچ‌کس در تمام دنیا هرگز سراغت نخواهد آمد؛ نامت از صفحهٔ زمین پاک می‌شود، گویی که هرگز وجود نداشته‌ای، انگار هیچ‌وقت به دنیا نیامده‌ای!
خشایار
خاطرتان راحت. آدم ته دلش سختش است که باور کند رنج می‌کشد، ریشخندی در دل خارخار می‌کند، اما با همهٔ این‌ها زجر می‌کشم، با حقیقت و اخلاص؛ حسادت می‌ورزم، عصبانی می‌شوم… و همهٔ این‌ها از ملال است آقایان، همه از ملال است؛ در هم شکستن از سکون.
فاطمه سادات موسوی
تراژدی ـ کمدیِ ایده‌هاست
Narjes
از این‌ها گذشته برایم اهمیتی ندارد اگر هیچ‌چیز از حرف‌هایم نفهمی!
حسن
همین حالا حاضرم تمام دنیا را به یک کوپِک بفروشم ولی آزار نبینم.
حسن
عشقِ اولِ ازدواج زود می‌گذرد، درست است، اما بعد عشقی از راه می‌رسد که حتی بهتر است. روح زن‌وشوهر به هم نزدیک می‌شود؛ در مورد تمام کارهای‌شان با هم تصمیم می‌گیرند، هیچ رازی را از هم پنهان نمی‌کنند و هنگامی که بچه از راه می‌رسد دیگر تمام اوقات، حتی سخت‌ترین آن، شبیه به خوشبختی است؛ فقط باید عاشق بود و شهامت داشت.
حسن
«هر جایی که عشق نباشد معنایی هم نیست.
حسن
موقعیت دیگری هم بود که آزارم می‌داد: این‌که هیچ‌کس مثل من نبود و من مانند هیچ‌کس نبودم. با خودم فکر می‌کردم، «من یکی‌ام و آن‌ها همه.» ــ و اسیر افکارم می‌شدم.
حسن
رنج، برای مثال، جایی در نمایش‌های مفرح ندارد، این را خوب می‌دانم. در کاخی کریستالی که حتی نمی‌شود فکرش را هم کرد، رنج همان تردید است، انکار است، و کاخی کریستالی که بتوان در آن تردید داشت به چه کار می‌آید؟ و بااین‌حال، اطمینان دارم که انسان هرگز رنج واقعی را مردود نخواهد دانست، یعنی تخریب و آشوب را. رنج ــ تنها علتِ آگاهی است.
حسن

حجم

۳۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۳۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان