کتاب یادداشت های زیرزمینی
معرفی کتاب یادداشت های زیرزمینی
درباره کتاب یادداشت های زیرزمینی
داستایفسکی در یادداشت های زیرزمینی از زبان مردی سخن میگوید که به دلیل آگاهیِ سرشار نسبت به سایر مردم عادی، به کنج انزوای زیرزمینش خزیده و گویی مقابل فلاکت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه است. زیرزمین در اینجا نمادی از بریدگی از اجتماع و بیگانگی است. او نسبت به همهچیز، شکایت دارد. خودش را از دیگران جدا میداند و در مقابل تمام رفتارهای انسانهای اطرافش و روشنبینیهای دروغین طغیان میکند.
این کتاب کتابِ مرد زیرزمینی است، نه داستایوسکی؛ هر چند هر دو تقریباً کلمهبهکلمه بر هم منطبق میشوند. در واقع شخصیتِ تندوتیزِ مرد زیرزمینی، شدت حملات و اعترافاتش و بیفاصلگی نقادانهٔ ظاهری در روایت اولشخص، به بسیاری از خوانندگان چنین القا میکند که اینجا با بیانیهای صریح از موضعِ جهانبینی خودِ داستایوسکی سروکار دارند و نظرات بسیاری از این زاویه دربارهٔ این کتاب نوشته شده است. در مورد مایهٔ تراژیکِ آن هم حرفهای بسیاری گفته شده. به نظر میرسد هر دو نظریه چیزی را نادیده میگیرند و آن طنزی است سبکی، موقعیتی، مجادلهای و هجوآمیز که در یادداشت های زیرزمینی جاری است. داستایفسکی بهحتم در بیان موقعیتها و عواطفِ راوی از خودش مایههای بسیار گذاشته؛ آنچه موجب تمایز کتابش از کتابِ راوی میشود بُعدی افزودهشده از خنده است. خنده فاصلهای ایجاد میکند که فرصتی برای تشخیص فراهم میآورد و بدون آن ممکن است کتاب تبدیل به رسالهای شود، سوابقِ یک بیمار، فریادی از نومیدی یا هر چیزی که شما بگویید، اما نه اثری هنری. یادداشت های زیرزمینی را پیشدرآمدی خواندهاند بر رمانهای بزرگِ آخرین دورهٔ کاری داستایفسکی و این تا حدی از آنروست که اینجا داستایفسکی برای نخستینبار روش فاصلهگذاری لحنی را به کمال میرساند؛ روشی که قادرش ساخت شخصیتها و وقایع را از زوایای متفاوت به شکل همزمان ارائه کند تا در تقابل با همدلی و در پاسخ به آن تعقل را پیش کشد.
کتابِ مرد زیرزمینی فورانی عاطفی و شخصی است؛ خشن، خوداتهامزن، سرکش، با انشایی بیمبالات و ساختاری ولنگارانه؛ انتقادی تلخ و طولانی به همراه خاطراتی که آشکارا تصادفیاند. ادعایش آن است که اصیل است، هر چند از نظر هنری خام باشد و به قضاوتِ راوی، «این دیگر ادبیات نیست بلکه نوعی تنبیه و تأدیب است.»
رمانِ داستایفسکی چیزی یکسر متفاوت است. تراژدی ـ کمدیِ ایدههاست، گویایی دراماتیکِ نثرش تحسینبرانگیز است و به صدایی که از زیرِ تختههای کف بیرون میآید حیاتی ظریف میبخشد، با همهٔ دریغ کردنها، تغییر عقیده دادنها، نواقص و ابهامها، مغالطه و استدلالهای گمراهکنندهاش؛ و باز تحسینبرانگیز است به جهت پویایی ترکیببندیاش، دادوستد دو قسمتِ آن با یکدیگر که نمایانگر دو لحظهٔ تاریخیاند، دو «جو فکری» و همچنین دو تصویر از مردِ زیرزمینی که به انحای گوناگون و با رنگبندیهای بسیار متفاوت برملا میشوند.
خواندن کتاب یادداشت های زیرزمینی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شاهکارهای داستایفسکی و خواندن آثار ادبی فلسفی و روانشناسانه پیشنهاد میکنیم.
درباره فیودور داستایفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصربهفرد آثار او، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری، او را بزرگترین نویسندۀ روانشناختی جهان به شمار میآورند.
داستایفسکی ابتدا برای امرارمعاش به ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر بالزاک و «دون کارلوس» اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد؛ سپس به نگارش داستان و رمان پرداخت.
اکثر داستانهای داستایفسکی، همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روانپریش هستند. در بیشترِ داستانهای او، مثلث عشقی دیده میشود؛ به این معنی که زنی در میان عشق دو مرد یا مردی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیهاست که بسیاری از مسائل روانشناسانه (که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی میشوند) بیان میشوند.
منتقدان، این شخصیتهای زنده، طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
رمانها و رمانهای کوتاه این نویسنده عبارتاند از:
(۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)
(۱۸۴۶) همزاد (رمان کوتاه)
(۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (بانوی میزبان) (رمان کوتاه)
(۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)
(۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)
(۱۸۵۹) روستای استپان چیکو
(۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و یا توهین شدگان)
(۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات
(۱۸۶۴) یادداشتهای زیرزمینی (رمان کوتاه)
(۱۸۶۶) جنایت و مکافات
(۱۸۶۷) قمارباز (رمان کوتاه)
(۱۸۶۹) ابله
(۱۸۷۰) همیشه شوهر (رمان کوتاه)
(۱۸۷۲) جنزدگان
(۱۸۷۵) جوان خام
(۱۸۸۰) برادران کارامازوف
داستانهای کوتاه او نیز عبارت هستند از:
در پانسیون اعیان
(۱۸۴۶) آقای پروخارچین
(۱۸۴۷) رمان در نُه نامه
(۱۸۴۸) شوهر حسود
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر
(۱۸۴۸) همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت (تلفیقی از دو داستان قبلی)
(۱۸۴۸) پولزونکوف
(۱۸۴۸) دزد شرافتمند
(۱۸۴۸) درخت کریسمس و ازدواج
(۱۸۴۸) شبهای روشن (داستان کوتاه)
(۱۸۴۹) قهرمان کوچولو
(۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»
(۱۸۶۵) کروکدیل
(۱۸۷۳) بوبوک
(۱۸۷۶) درخت کریسمس بچههای فقیر
(۱۸۷۶) نازنین
(۱۸۷۶) ماریِ دهقان
(۱۸۷۷) رؤیای آدم مضحک
دلاور خردسال
مجموعه مقالهها او عبارتاند از:
Winter Notes on Summer Impressions (۱۸۶۳)
یادداشتهای روزانه یک نویسنده (۱۸۷۳–۱۸۸۱)
ترجمههای او عبارت هستند از:
(۱۸۴۳) اوژنی گرانده (انوره دو بالزاک)
(۱۸۴۳) La dernière Aldini (ژرژ ساند)
(۱۸۴۳) Mary Stuart (فریدریش شیلر)
(۱۸۴۳) Boris Godunov (الکساندر پوشکین)
داستایفسکی، نامههای شخصی و نوشتههایی نیز که پس از مرگ وی منتشر شدهاند را در کارنامۀ نوشتاری خویش دارد.
فیودور داستایفسکی در ۹ فوریهٔ ۱۸۸۱ درگذشت.
درباره علی مصفا
علی مصفا زادهٔ ۱۱ آذر ۱۳۴۵ است. او بازیگر و فیلمساز ایرانی است. او که فرزند مظاهر مصفا و امیربانو کریمی است، در رشتهٔ عمران از دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است. مصفا دو فیلم بلند سیمای زنی در دوردست (۱۳۸۴) و پله آخر (۱۳۹۰) با حضور همسرش لیلا حاتمی را کارگردانی کرده است. او برای نقشآفرینی در جهان با من برقص (۱۳۹۸) دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد از جشنوارهٔ فیلم فجر را کسب کرد.
بخشی از کتاب یادداشت های زیرزمینی
«من مردی مریضم… مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد میکند. بااینحال چیزی از بیماریام نمیدانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبودهام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قایلم. اضافه بر اینها، بینهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دستکم اینقدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازهای درس خواندهام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آنقدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا، من میفهمم. البته نخواهم توانست برایتان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ بهخوبی میدانم که بههیچروی با سرپیچی از درمان اطبا نمیتوانم رویشان را کم کنم. بهتر از هر کسی میدانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب میرسانم و نه هیچکس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمیپذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد میکند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!
مدت مدیدی است که اینطور زندگی میکنم ــ حدود بیست سال. حالا چهلسالهام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحبمنصبِ بدجنسی بودم. بیادب بودم و از بیادبی لذت میبردم. رشوه که قبول نمیکردم پس، به جبران مافات، این کمترین پاداش را به خودم روا میدانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم میبینم که فقط میل زنندهای به خودنمایی داشتهام ــ بهعمد خطش نخواهم زد!)
وقتی اربابرجوع برای پیگیری شکایتشان سراغ میز من میآمدند، برایشان دندانقروچه میکردم و هنگامی که موفق میشدم کسی را دلخور کنم لذتی بیپایان میبردم. بهتقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کمرو بودند؛ میدانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضیهایشان افسری هم بود که به طور خاص نمیتوانستم تحملش کنم. تن به تسلیم نمیداد و به شکلی زننده مدام صدای تلقتلقِ شمشیرش را درمیآورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخرسر او بود که سپر انداخت و تلقتلق را تمام کرد. بااینحال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم. اما آقایان، میدانید نکتهٔ اصلی بدجنسیِ من چه بود؟ تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگترین زشتی درست در آگاهی شرمآور و لحظهبهلحظهٔ من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از اینکه نهتنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشکها را میترسانم و خودم را با آن دلخوش میکنم. وقتی کف به دهان آوردهام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوشقلب خواهم شد، هر چند در پی آن، بهحتم، به خودم دندانقروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بیخواب خواهم شد. این رسم من است.»
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۳۰۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه ی حمیدرضا آتش برآب از زبان اصلی "روسی" چاپ شده توسط انتشارات علمی و فرهنگی خیلی روان تر و معتمد تر از این نسخه است این نسخه صرفا بدلیل سلبریتی بودن مترجم و جنجال مارکتینگ نشر چشمه مطرح شده و
با ترجمه حمیدرضا اتش براب خوندم بسیار حس جالبی از همون اول کتاب بهم منتقل کرد و یکجورایی شخصیت خودم بود انگار یکی داره از خود من صحبت میکنه و دارم خودم نظرها و حس ها و رفتارها رو خودم
من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و یکم ناراحت شدم ترجمه کتاب اصلا روان نبود و گنگ بود کتاب های داستایفسکی و کلا کتاب های فلسفی و عمیق رو باید با ترجمه خوب خوندش اما به غیر از بحث
بخشی از نظر نوشتن درمورد کتاب اینکه محتوای کتاب رو توضیح بدیم و مسئله اینه من هیچ درکی از محتوای کتاب نداشتم. و هرچه مطالعه رو ادامه میدادم محتوا گنگ تر و عجیب تر و بی سر و ته تر
یادداشت های زیرزمینی به نظر گزیدهای از یادداشت های خود داستایفسکی باشه، که گاهی در قالب چند داستان کم و بیش جذاب ادامهشون میده. من که به شخصه فقط از روی اجبار و تعهدی که به خودم دادم برای خواندن آثار
ترجمه جالب نبود
عالی
کناب بسیار خوب و گیرا بود منتها متاسفانه ترجمه علی مصفا واقعا گنگ و نامفهوم بود اصلا این ترجمه رو پیشنهاد نمیکنم
بنظرم این کتاب داستان پردازی و جذابیت خوبی داره ولی من واقعا با ترجمه مشکل داشتم