
کتاب شهر و دیوارهای بی ثباتش
معرفی کتاب شهر و دیوارهای بی ثباتش
کتاب شهر و دیوارهای بیثباتش نوشتهی هاروکی موراکامی با ترجمهی امیرمهدی حقیقت، اثری است که نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب با روایتی خیالانگیز و در عینحال ملموس، مرزهای میان رؤیا و واقعیت را به چالش میکشد و جهانی را تصویر میکند که در آن شهرها، دیوارها و حتی سایهها معنایی متفاوت و چندلایه پیدا میکنند. موراکامی در این اثر، داستانی عاشقانه و رازآلود را روایت میکند که در بستری از نمادها و استعارهها شکل میگیرد و خواننده را به سفری درونی و بیرونی میبرد؛ سفری که در آن، شخصیتها با هویت، خاطره، جدایی و پیوندهای ناپیدا دستوپنجه نرم میکنند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب شهر و دیوارهای بی ثباتش
کتاب شهر و دیوارهای بیثباتش اثر هاروکی موراکامی، روایتی است از شهری خیالی که دیوارهایی بلند و عجیب آن را احاطه کردهاند و ساکنانش در جهانی میان واقعیت و رؤیا زندگی میکنند. موراکامی در این کتاب، با بهرهگیری از عناصر فانتزی و استعاره، فضایی خلق کرده است که در آن مرز میان خواب و بیداری، گذشته و حال، و حتی هویت فردی و جمعی، همواره در حال لغزش و تغییر است. شخصیتهای اصلی داستان، نوجوانانی هستند که در آستانهی بلوغ، با دنیایی روبهرو میشوند که قواعدش با جهان آشنای بیرونی تفاوت دارد؛ شهری که کتابخانهاش بهجای کتاب، رؤیاهای قدیمی را در قفسهها جای داده و آدمها گاهی سایههای خود را از دست میدهند. ساختار کتاب، ترکیبی از روایتهای موازی و نامهنگاریهای صمیمانه است که به تدریج لایههای پنهان شهر و دیوارهایش را آشکار میکند. موراکامی با زبان خاص خود، تجربهی زیستن در جهانی بیثبات و سیال را به تصویر کشیده و دغدغههایی چون هویت، جدایی، خاطره و جستوجوی معنا را در قالب داستانی عاشقانه و رازآلود پیش میبرد.
خلاصه داستان شهر و دیوارهای بی ثباتش
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در شهر و دیوارهای بیثباتش، داستان از زبان نوجوانی روایت میشود که رابطهای نزدیک و صمیمی با دختری همسنوسال خود دارد. این دو، در دنیای واقعی با فاصلهای نهچندان دور از هم زندگی میکنند و ارتباطشان بیشتر از طریق نامهنگاری و دیدارهای گاهبهگاه شکل میگیرد. اما محور اصلی روایت، شهری خیالی است که دختر آن را توصیف میکند؛ شهری با دیوارهایی بلند، کتابخانهای پر از رؤیاهای قدیمی و ساکنانی که سایههایشان گاه از آنها جدا میشود. پسر، با ورود به این شهر، باید سایهاش را پشت دروازه بگذارد و نقش رؤیاخوان را بر عهده بگیرد؛ کسی که رؤیاهای قدیمی را از قفسهها برمیدارد و میخواند. روایت، میان خاطرات نوجوانی، نامهها، رؤیاها و تجربههای زیسته در شهر بیثبات در نوسان است. دیوارهای شهر، نمادی از مرزهای ذهنی و عاطفیاند و جدایی سایه از انسان، استعارهای از گسست هویت یا بخشی از وجود است. داستان، با توصیفهای شاعرانه و جزئیات دقیق، تجربهی بلوغ، دلبستگی، جدایی و جستوجوی معنا را در بستری از واقعیت و خیال به تصویر میکشد، بیآنکه پایانی قطعی یا پاسخی روشن ارائه دهد.
چرا باید کتاب شهر و دیوارهای بی ثباتش را بخوانیم؟
شهر و دیوارهای بیثباتش با فضاسازی منحصربهفرد و روایت چندلایه، تجربهای متفاوت از خواندن داستان را رقم میزند. این کتاب، نهتنها به موضوعاتی چون هویت، خاطره و عشق میپردازد، بلکه با ترکیب رؤیا و واقعیت، مرزهای معمول داستانگویی را جابهجا میکند. خواننده با ورود به جهان موراکامی، با پرسشهایی دربارهی خود، گذشته و معنای بودن روبهرو میشود و در عین حال، از روایتهای شاعرانه و تصویرسازیهای خیالانگیز لذت میبرد. این اثر برای کسانی که به دنبال داستانی فراتر از روایتهای خطی و ساده هستند، فرصتی برای تجربهی سفری ذهنی و احساسی فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان ادبیات مدرن، دوستداران داستانهای خیالانگیز و کسانی که دغدغههایی درباره هویت، خاطره، مرز رؤیا و واقعیت یا تجربههای بلوغ دارند پیشنهاد میشود. همچنین به کسانی که به روایتهای چندلایه و نمادین علاقهمندند، این کتاب توصیه میشود.
بخشی از کتاب شهر و دیوارهای بی ثباتش
«تو بودی که از شهر برایم گفتی. در آن غروب تابستانی لب رود قدم میزدیم و عطر شیرین سبزهها بر ما میوزید. از روی چند آببند کوچک که جلوِ شنهای روان را میگرفت گذشتیم، گهگاه میایستادیم و به ماهیهای نقرهایِ قشنگی که در برکهها وول میزدند چشم میدوختیم. هر دو پابرهنه بودیم. آب سرد روی مچهایمان میسرید و ماسههای نرم کف رودخانه مثل ابرهایی لطیف درخواب پاهایمان را در بر میگرفت. من هفده سالم بود و تو یک سال کوچکتر از من بودی. صندلهای قرمزِ تختت را انداخته بودی توی کیف زرد پلاستیکی روی دوشت و جلوتر از من از این پشتهٔ شنی به آن پشتهٔ شنی میرفتی. تیغههای علف به ساقهای خیست چسبیده بود، مثل ویرگولها و نقطههای سبز حیرتانگیز. من هر لنگهٔ کتانی سفید کهنهام را توی یک دست گرفته بودم. شاید خسته از راه رفتن خودت را انداختی روی سبزههای تابستانی و بیحرف به آسمان خیره شدی. یک جفت پرندهٔ کوچک جیغ کشیدند و برقآسا از آسمان گذشتند. در سکوتی که از پیشان آمد، هالهای از گرگومیشِ آبیفام کمکم در برمان گرفت. کنارت که نشستم حال عجیبی داشتم، انگار هزاران رشتهٔ نامرئی تنت را با ظرافت به قلبم پیوند میزد. کوچکترین حرکت پلکهات و لرزش خفیف لبهات بس بود که قلبم را از جا بکند.»
حجم
۴۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۴۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه