کتاب اتوبوس پیر
معرفی کتاب اتوبوس پیر
کتاب اتوبوس پیر نوشتهٔ ریچارد براتیگان و ترجمهٔ علیرضا طاهری عراقی است. نشر مرکز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چندین داستان کوتاه است.
درباره کتاب اتوبوس پیر
کتاب اتوبوس پیر در اصل در سال ۱۹۷۱ با نام «انتقام چمن» منتشر شد. این کتاب مجموعهای از ۶۲ داستان کوتاه است که بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۰ میلادی به قلم ریچارد براتیگان نوشته شده است. داستانهای این مجموعه بسیار کوتاهند؛ آنقدر که حتی این سؤال پیش میآید که آیا واقعاً میتوان آنها را در حوزهٔ داستان کوتاه جای داد؟ براتیگان داستانهایش را از اتفاقات و صحنههای معمولی خانه و خیابان میآفریند؛ داستانهایی حکایتوار دربارهٔ چیزهایی بسیار معمولی که بهروشی بسیار غیرمعمولی تعریف میشوند. هیچیک از داستانها بیشتر از ۳ یا ۴ صفحه در یک مکان نمیماند؛ اگر البته به ۳ یا ۴ صفحه برسند. گفته شده است که این داستانها از نظر تصویرسازی بسیار قوی هستند؛ تا جایی که بعضی از آنها صرفاً یک تابلوی نقاشیاند. آدمهای داستانها عجیبوغریب هستند. براتیگان خصوصیات عجیب آنها را تا مرز کاریکاتور بزرگ میکند و به ما نشان میدهد؛ تا آنجا که در دیار براتیگان هیچ آدم عادی و معمولی پیدا نمیشود. یکی میخواهد سایهٔ یخچالش را در حساب پساندازش بگذارد، یکی با حیاط لج است و مستها از شهرهای گمشده حرف میزنند.
تشبیه و استعارههای خاص براتیگانی در این کتاب هم وجود دارند و گاه تا آنجا پیش میروند که به عباراتی ظاهراً نامفهوم مثل «گل آهنخوار» یا «مثل تاجمحل بهشکل پارکومتر» برمیخوریم. داستانهـای براتیگان، نویسندهٔ اثر پـرآوازهٔ «صید قـزلآلا در آمریکـا»، درست مثل زندگیاش شلوغ، رنگارنگ و جذاب است و درعینحال فرّار و دستنیافتنی. خواننده برای اینکه به دنیای آثار او راه پیدا کند، باید خود را از هر نوع انتظار خالی کند و شعر و داستان او را بهعنوان یک تجربهٔ غیرعادی و غیرمنتظره بپذیرد. شاید آنچه نوشتههای براتیگان را دلنشین میکند، بیان ساده و گاه حتی سادهلوحانه و نیز نگاه معصومانهٔ او به واقعیتهای روزمره باشد. توصیف آثار ریچارد براتیگان کار سادهای نیست. هیچ سبک و مکتب ادبی و سنت تاریخی را نمیتوان زادگاه یا مبنای شیوهی خاص نویسندگی و شاعری او دانست.
خواندن کتاب اتوبوس پیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر امریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان در ۳۰ ژانویهٔ ۱۹۳۵ در واشنگتن آمریکا به دنیا آمد و همانجا رشد کرد تا زمانی که روزهای مأیوسکنندهٔ جنگ جهانی دوم باعث شد تا به شهرهای دیگری مثل اورگان و یوجین برود. یکی از وقایع تأثیرگذار در زندگی ریچارد وقتی اتفاق افتاد که او هنوز متولد نشده بود. مادر و پدر او از یکدیگر جدا شدند و کمی بعد مادرش متوجه شد که باردار است. پدر او هیچگاه نفهمید که پسری به نام ریچارد دارد. ریچارد براتیگان در چنین شرایطی رشد کرد و تجربیات او از زندگی آنقدر سهمگین بود که او در نوجوانی در شهر اورگان مرتکب جرمی (خردکردن شیشههای پاسگاه پلیس با پرتاب خردهسنگ) شد. بعد از دستگیری بهدلیل خلقوخوی ناآرامش به آسایشگاه روانی فرستاده شد. پزشکان پارانویا و شیزوفرنی را در او تشخیص دادند. ریچارد بهمدت ۲ ماه در آسایشگاه بستری بود و روند درمان او به شکلی پیش رفت که چندینبار به او شوک الکتریکی داده شد. کمی بعد از اینکه از آسایشگاه مرخص شد، به سانفرانسیسکو نقلمکان کرد؛ جایی که دور خودش را با نویسندگان، شاعرها و ترانهسراهای همنسل خود مثل رابرت دانکن، لارنس فرلینگتی، مایکل مککلور و... پر کرد. علیرغم وضعیت مالی بیثباتی که ریچارد داشت، دیگر خودش هم خوب میدانست که یک نویسنده است و علاوه بر کارهای معمول (مثل پیشخدمتی در کافه) وقت زیادی را به نوشتن اختصاص میداد.
آثار ریچارد براتیگان از سال ۱۹۵۷ یعنی از ۲۱سالگی او یکی پس از دیگری منتشر شدند. شعر ۲۶ خطی «بازگشت رودخانهها» (۱۹۵۷)، مجموعه اشعار «اتواستاپزن گالیله» (۱۹۵۸)، مجموعهای شامل ۲۴ شعر به نام «چای مرمر» (۱۹۵۹) و چند مجموعه شعر دیگر با نامهای خلاقانه و جالب از ریچارد براتیگان منتشر شدند. کمی بعد براتیگان اولین رمانش را خلق کرد. این رمان «ژنرال جنوبی اهل بیگسور» نام داشت و در سال ۱۹۶۴ منتشر شد. سال ۱۹۶۷ نوبت به انتشار رمانی رسید که اسم ریچارد براتیگان را بهعنوان نویسندهْ حسابی بر سر زبانها انداخت و شهرت او را چندین و چند برابر کرد. «صید ماهی قزلآلا در آمریکا» دومین اثر داستانی ریچارد بود که حتی بهعقیدهٔ برخی از منتقدین این اثر شاهکاری است که توسط براتیگان خلق شده است. این کتاب یک رمان معمولی نبود که خواننده بهراحتی بتواند خط سیر داستان را مشخص کند. میتوان گفت که مجموعهای از خاطراتی است که بهشکلی مقطع و برهمریخته روایت میشوند. نویسنده با این رمان عجیبوغریب نقدهای طنازانه و هنرمندانهای را به جامعه و فرهنگ آمریکایی وارد میکند.
از زمان انتشار «صید ماهی قزلآلا» به بعد بود که سبک نوشتاری براتیگان، وقایع خندهدار و کابوسواری که او در نوشتههایش میساخت و همچنین سورئالیسمی که فقط مختص خودش بود، باعث شد تا بهعنوان یک نویسنده شناخته شود. تااینکه براتیگان شاهکاری دیگر را رو کرد و اثر داستانی «در قند هندوانه» را نوشت و در سال ۱۹۶۸ راهی بازار نشر کرد. در جهان این داستان یک تمدنْ فروریخته و حالا قرار است که تمدنی دیگر ساخته شود. جهان این داستان هیچ شباهتی به دنیای واقعی ما ندارد. خورشید هر روز به رنگی درمیآید، هندوانههایی با اشکال مختلف تولید میشوند و همهچیز از ابتدا از قند هندوانه درست شده است. اگرچه ریچارد براتیگان همچنان یک نویسنده و ترانهسرای محبوب، خلاق و پرفروش بود، اما شهرت و فروش کتابهای ریچارد براتیگان آرامآرام فروکش کرده بود. طبق گفتههای دختر ریچارد در کتاب خاطراتش، ریچارد از ۱۰ سال قبل میدانست که قدمبهقدم بهسمت مرگ پیش میرود. کتاب «پس باد همهچیز را نخواهد برد» تبدیل به آخرین اثر براتیگان شد و یکی - دو سال قبل از مرگ او (یعنی در سال ۱۹۸۲) منتشر شد. او در این داستان یک جهان خیالی را بر اساس وقایع واقعی خلق کرد. جنگ جهانی دوم، سختیها، ترسها و خشمی که از دوران کودکی و نوجوانی در ریچارد باقی مانده بود، همگی به اشکال مختلف در این کتاب بازسازی شدند و سروشکلی وهمی پیدا کردند. راوی داستان هرازگاهی کودکی ۵ساله میشود و آرامآرام رشد میکند و بعد بهشکل مردی جاافتاده و ۴۰ساله روایت داستان را بر عهده میگیرد و دقایقی بعد دوباره کودک است که فرمان هدایت داستان را در دست گرفته است.
۵ اثر آخر ریچارد براتیگان با فروشی کمجان روبهرو شده بودند. او وقتی نتوانست برای رمان آخرش ناشری پیدا کند، در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ تصمیم گرفت تا با اسلحهای شکاری خودش را از پا دربیاورد؛ پس چنین کرد.
بخشی از کتاب اتوبوس پیر
«"راننده تمشکی"
ساقههای تمشک دور تا دور یک انبار متروک قدیمی در منطقهای صنعتی که دیگر عمرش را داده بود به شما، مثل دُمهای یک اژدهای سبز همه جا میروییدند و بالا میرفتند. شاخهها آن قدر بزرگ بودند که مردم برای اینکه برسند به تمشکهای خوب بین شاخهها، لای آنها تخته میگذاشتند و مثل پل از روی تختهها رد میشدند.
پلهای زیادی بود که به وسط شاخهها میرسید. بعضی پلها به اندازه پنج شش تا تخته پشت سر هم بود و آدم برای این که برسد آن وسط باید با دقت تعادلش را حفظ میکرد، چون اگر میافتاد، تا چهار پنج متر زیر پایش فقط شاخه تمشک بود و خارها پدرش را درمیآوردند.
این جا جایی نبود که آدم اتفاقی برود و یک مشت تمشک جمع کند که کیک بپزد یا با شیر و شکر بخورد. این جا آدم میرفت که یا برای مربای زمستان تمشک بچیند یا برای این که بفروشد و یک خرده بیشتر از یک سینما رفتن پول ته جیبش باشد.
آن قدر آن تو تمشک بود که نمیشد باور کرد. همه درشت مثل الماس سیاه، اما برای تمشکچینی یک عالم کار مهندسی قرون وسطایی لازم بود تا ورودیها باز شود و پلها گذاشته شود و موفقیت به دست آید. درست مثل محاصره یک قلعه.
«قلعه سقوط کرد!»
بعضی وقتها که از تمشک چیدن خسته میشدم فضای سایه گرفته بین شاخههای پایین را نگاه میکردم. عین سیاهچال بود. آن پایین آدم چیزهایی میدید که سر در نمیآورد و شکلهایی بود که مثل شبح عوض میشد.
یک بار موقع بیرون رفتن کنجکاویام حسابی گل کرد و سر پا نشستم روی تخته پنجم پلی که سر هم کرده بودم و زل زدم به اعماق، آن جا که خارها مثل میخهای یک گرز خبیث بودند، و آن قدر نگاه کردم که چشمهایم به تاریکی عادت کرد و بعد یکهو آن پایین یک سواری آخرین مدل دیدم.
کلی روی آن تخته سرپا نشستم و زل زدم به ماشین تا این که دیدم پاهایم گرفته. دو ساعتی طول کشید که نقب بزنم و خونین و مالین و با لباسهای جر واجر برسم به صندلی جلوی ماشین و دستها روی فرمان، یک پا روی گاز، یک پا روی ترمز و غرق در بوی صندلیهای رویهدوزی شده قلعهمانند بنشینم در تاریکی شفق مانند و از پشت شیشه جلو زل بزنم به سایههای آفتابی سبز بالا.
چند تا تمشکچین دیگر سر رسیدند و روی تختههای بالای سر من شروع کردند به تمشک چیدن. ذوق کرده بودند. غلط نکنم اولین بار بود میآمدند آن جا و چنان تمشکهایی میدیدند. من آن پایین نشسته بودم توی ماشین و حرفهایشان را گوش میکردم.
«هِی بچهها، این تمشک رو ببینین!»»
حجم
۱۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه