دانلود و خرید کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه دیوید فاستر والاس ترجمه معین فرخی
تصویر جلد کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه

کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه

معرفی کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه

کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه نوشتهٔ دیوید فاستر والاس و ترجمهٔ معین فرخی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه

اواخر دهه‌ٔ هشتاد میلادی، نسل تازه‌ای از نویسندگان امریکایی ظهور کردند که با دو جریانِ غالبِ پیش از خود تفاوت‌های جدی داشتند. از طرفی رئالیست‌هایی مثل کارور، آپدایک و فیلیپ راث برای‌شان بی‌مزه شده بودند، به نظرشان ظرفِ پیشنهادی آن‌ها برای واقعیتِ زندگی سریع و پُرداده‌ٔ دهه‌ٔ هشتاد آن‌قدر کم‌عمق بود که واقعیت مدام ازش سرریز می‌کرد و از طرف دیگر تردستی‌های پُست‌مدرنیست‌ها به نظرشان زیادی شور بود، آشوبِ آن‌ها علیه نسل قبل‌شان پُرسروصدا و نوجوانانه از آب درآمده بود و در نهایت آن‌ها را یتیم رها کرده بود. این نسل باید در زمانه‌ٔ جدید راهِ جدیدی هم برای داستان‌نویسی پیدا می‌کرد؛ راهی که بتواند پاسخ‌گوی نیازهای زمانه‌اش باشد، موضعِ درستی برابر هجوم بی‌رحمانه‌ٔ تلویزیون و انبوهِ اطلاعات و داستان‌های کلیشه‌ساز بگیرد و البته نه بی‌مزه باشد و نه شور، نه از فرطِ آشنایی بی‌چالش و مسکن باشد، و نه از فرطِ نوگرایی دور از دسترس و بی‌اثر. جاناتان فرنزن، مایکل شیبون، جفری یوجنیدس و بسیاری دیگر در همین دوره اولین کتاب‌های‌شان را نوشتند، با هم رفاقت کردند و صدایی تازه ساختند، اما احتمالاً مهم‌ترین چهره‌ٔ این نسل، کسی که او را مثل هر نویسنده‌ٔ بزرگ دیگری «صدای نسل خود» می‌خوانند، کسی که بیش‌ترین تأثیر را روی ادبیات این دوره‌ٔ امریکا گذاشت، دیوید فاستر والاس است.

کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه فاستر والاس است که نخستین بار در سال ۱۹۹۹ منتشر شده است. داستان‌هایی که از او در این مجموعه می‌خوانید موضوعات عجیب‌غریب را همراه با مسائل عادی و روزمره به طرزی فراموش‌نشدنی به هم پیوند می‌زنند. داستان «فرد افسرده» دربارهٔ وضعیت روانی یک انسان است که آن را با طنز تلخی روایت می‌کند؛ داستان «جهان بزرگسالان» درخصوص افکار و احساسات زنی حول محور رابطهٔ عجیبش با همسرش است و داستان «مصاحبه‌های کوتاه با مردان کریه» مجموعه‌ای از مصاحبه‌های تاریک  و کوتاه اما طنزآمیز با مردان دربارهٔ روابط آن‌ها با زنان است که بسیار خواندنی و جذاب است.

خواندن کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران نوشته‌های فاستر والاس پیشنهاد می‌کنیم. همچنین کسانی که طرفدار طنز تلخ و شوخی‌های امریکایی دربارهٔ زندگی هستند از این کتاب خوششان خواهد آمد.

بخشی از کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه

سه هفته پیش لطفی در حق کسی کردم. نمی‌توانم توضیح بیش‌تری بدهم، چون کارم را از ارزش غایی و حقیقی‌اش‌خالی می‌کند. فقط می‌توانم همین را بگویم: لطف. کلی که بخواهم مطرحش کنم به پول مربوط می‌شد. قضیه، قضیه‌ی «پول دادن» به کسی نبود. ولی چیزی بود در همان حول‌وحوش. بیش‌تر باید در دسته‌ی «انحراف» پول به سمت کسی که «نیازمند» است جایش داد. به نظرم این توضیح به اندازه‌ی کافی واضح است.

دو هفته و شش روز پیش بود که این لطفی که مرتکب شدم پیش آمد. این را هم می‌توانم بگویم که خارج از شهر بودم ــ یعنی، به عبارت دیگر، در شهر خودم نبودم. اما توضیح این‌که چرا بیرون از شهر بودم، یا کجا بودم، یا چه مسائلی در جریان بود، متأسفانه باارزشیِ کاری را که بعد از آن مرتکب شدم به خطر می‌اندازد. در نتیجه، به‌صراحت با آن خانم طی کردم که شخصی که قرار است پول را بگیرد به‌هیچ‌وجهِ من‌الوجوه قرار نیست شخصی را که پول را به سوی آن‌ها منحرف می‌کند بشناسد. قدم‌ها کاملاً شفاف برداشته شدند تا بنده در ترتیباتی که به انحراف پول می‌رسید بی‌نام‌ونشان بمانم. (با وجود آن‌که پول در واقع متعلق به من نبود، ترتیباتِ مخفیانه‌ای که با آن پول را منحرف کردم کاملاً قانونی بود. ممکن است کسی ظن ببرد که چگونه ممکن است پول متعلق به «من» نبوده باشد، اما متأسفانه باید بگویم که قادر به شرح جزئیات نیستم. عَلی ای حال، واقعیت همین است.) دلیلش این است. در مقوله‌ی من عدم بی‌نامی ارزش غاییِ لطفم را نابود می‌کرد. یعنی، «انگیزه»‌ی حرکت پسندیده‌ی من را لکه‌دار می‌کرد ــ یعنی، به عبارت دیگر، آن محرک من برای انجام چنین کاری را از صداقت تبدیل می‌کرد به گرایش به بهره‌مند شدن از مواهب قدردانی، اثرگذاری و تأیید. این انگیزه‌ی شخصی، چه مأیوس‌کننده است، ولی حرکت پسندیده‌ی من را از ارزش غایی‌اش تهی می‌کرد و یک‌بار دیگر کوشش‌های من را که آدمی مهربان یا «نیکوکار» باشم به شکست می‌رساند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
«یک زمانی معلمی داشتم که می‌گفت کار داستانِ خوب این است که به‌هم‌ریختگی را آرام کند و آرامش را به هم بریزد. حدس می‌زنم بخش بزرگی از هدف داستان‌های جدی این است که به خواننده، که مثل همه‌ی ما در کاسه‌ی سرش منزوی شده، دسترسیِ خیالی به دیگر آدم‌ها بدهد… همه‌ی ما در این جهان به‌تنهایی رنج می‌کشیم، هم‌دلیِ واقعی ممکن نیست… اما اگر تکه‌ای از داستان بتواند به ما این تخیل را بدهد که درد شخصیتی را بشناسیم، آن وقت ممکن است خودمان هم راحت‌تر بتوانیم تصور دیگران از دردهای خودمان را بشناسیم. این تجربه‌ای بالنده و رهایی‌بخش است؛ از تنهایی ما، درون خودمان، کم می‌کند.»
کاربر ۱۳۱۸۴۴۳
همیشه فکر می‌کنم “اگه نتونم چی؟” بعدش همیشه فکر می‌کنم “اه، گندش بزنن فکرش رو نکن.” چون به هر چی که فکر کنی ممکنه واقعاً اتفاق بیفته. حالا نه که زیاد هم اتفاق افتاده باشه‌ها. ولی می‌ترسم بیفته. همه‌مون می‌ترسیم. هر کی بگه نمی‌ترسه، خودش داره از ترس زهره‌ترک می‌شه. همه همیشه می‌ترسن نکنه نتونن.
saray
اما خودم درون خودم داشتم از وسوسه هلاک می‌شدم. حتم دارم همه می‌دانید، دشوار است که لطفی در حق کسی بکنید و مترصد این نباشید که او ملتفت شود هویتِ واقعی آن شخصی که لطف کرده شما هستید، و نخواهید قدردانی و تأیید آن‌ها را حس کنید و به هزاران نفر بگویید در حق آن‌ها این لطف را «انجام داده‌اید» و بسیاری از آدم‌ها شما را در جایگاه یک انسان نیکوکار بشناسند. مثل نیروهای تاریکی، اهریمنی و یأس در کلِ این جهانِ عظیم، چنین وسوسه‌ای می‌تواند هر‌از‌چندی طاقت آدم را طاق کند.
saray
دلیلِ ناراحتی‌ام این بود که تا حدودی متوجه شدم پدر و مادرم وقتی من را می‌دیدند که مشغول طراحی نقشه‌هایی برای دیدنِ چرخشِ مخزنم، چیزی را که می‌دیدند به‌کل غلط می‌فهمیدند ــ دنیایی که آن‌ها می‌دیدند و ازش ناراحت بودند، کاملاً با دنیایی که من در آن بودم متفاوت بود. من بیش از آن‌که هر کدام از ما سه نفر درک کنیم، برای‌شان گریه می‌کردم.
saray
دلیلِ ناراحتی‌ام این بود که تا حدودی متوجه شدم پدر و مادرم وقتی من را می‌دیدند که مشغول طراحی نقشه‌هایی برای دیدنِ چرخشِ مخزنم، چیزی را که می‌دیدند به‌کل غلط می‌فهمیدند ــ دنیایی که آن‌ها می‌دیدند و ازش ناراحت بودند، کاملاً با دنیایی که من در آن بودم متفاوت بود. من بیش از آن‌که هر کدام از ما سه نفر درک کنیم، برای‌شان گریه می‌کردم.
saray
مثل تمام آن خواب‌ها، با یکی‌ام که می‌شناسمش اما نمی‌دانم از کجا می‌شناسم و ناگهان این آدم به‌ام می‌گوید که کورم. یعنی واقعاً کور، نابینا، الخ. یا در حضور این آدم است که ناگهان می‌فهمم کورم. وقتی می‌فهمم اتفاقی که می‌افتد این است که ناراحت می‌شوم. عجیب ناراحت می‌شوم که کورم. آن آدم یک جوری می‌داند که چه‌قدر ناراحت شده‌ام و به‌ام هشدار می‌دهد که اگر گریه‌ام بگیرد، چشم‌هایم یک جوری درد خواهد گرفت و کوری‌ام شدیدتر خواهد شد، اما دستِ خودم نیست. می‌نشینم و زارزار گریه می‌کنم. توی تخت بیدار می‌شوم و گریه می‌کنم و آن‌قدر شدید گریه می‌کنم که نمی‌توانم چیزی ببینم یا چیزی را از چیزِ دیگری تشخیص بدهم یا هر کار دیگری بکنم. سرِ همین گریه‌ام شدیدتر می‌شود.
saray
پس در کلِ این زمان، زمان می‌گذشته. نمی‌توانی با قلبت زمان را بکُشی. هر چیزی زمان می‌برد. زنبورها باید خیلی تند بجنبند تا ساکن بمانند. آهای بچه‌جون مرد می‌گوید آهای بچه‌جون حالت خوبه. روی زبانت گل‌های فلزی می‌شکفند. دیگر زمانی برای فکر کردن نداری. حالا که زمان هست دیگر زمانی نداری.
saray
فکر می‌کنی که باید به این چیزها فکر کرد. در نهایت شاید هم اشکالی نداشته باشد بدون فکر کاری ترسناک بکنی، اما نه وقتی آن چیزِ ترسناک خودِ فکر نکردن باشد. نه وقتی فکر نکردن غلط از آب درمی‌آید. از جایی به بعد، کارهای غلطِ کورکورانه روی هم جمع شده‌اند: تظاهر به بی‌حوصلگی، سنگینی، پله‌های باریک، دردِ پا، تکه‌های بریده‌بریده‌ی فضا در نردبان که فقط با ناپدید شدنی زمان‌بر در هم ادغام می‌شوند. بادِ روی نردبان که کسی انتظارش را نداشت. آن‌جور که تخته از سایه به نور پیش‌رَوی کرده و نمی‌توانی تهش را ببینی. باید بتوانی وقتی همه‌چیز یک جورِ دیگر از آب درمی‌آید فکرت را به کار بیندازی. این یکی باید اجباری شود.
saray
تولدت مبارک. امروز روز بزرگی است، به بزرگیِ سقفِ تمامِ آسمان جنوب‌غربی. تصمیمت را گرفته‌ای. تخته‌ی پرش آن‌جاست. می‌خواهند زود برگردند. برو بالا و کارت را بکن. از شر آبیِ تمیز خلاص شو. رنگ‌پریده‌ای، کرخت و سبک، نرم، بندبندِ انگشتانت چروک. بخارِ بوی زیادی تمیزِ استخر توی چشم‌هایت می‌رود؛ نور را به رنگ‌های ملایم می‌شکند. با کونه‌ی دست به سرت بکوب. یک طرفش پژواک خفه‌ای دارد. سرت را یک‌وری کن و لِی‌لِی کن ــ گرمایی ناگهانی و لذت‌بخش در گوش، و آبِ گرم‌شده در مغزْ روی حلزون بیرونی گوشَت خنک می‌شود. می‌توانی آهنگ‌های زیرتر و زمخت‌تر را بشنوی، فریادهای نزدیک‌تر، یک‌عالم جنب‌وجوش در یک‌عالم آب.
saray

حجم

۲۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۰۳ صفحه

حجم

۲۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۰۳ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۳۴,۰۰۰
۵۰%
تومان