گلی ترقی
«زُهره مقدم ترقی» که ما با نام گلی ترقی (Goli Taraghi) او را میشناسیم، در سال ۱۳۱۸ نیمههای مهر ماه در تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی و مدیر نشریهای با همین نام بود. او در شمیران به مدرسه رفت و برای تحصیلات متوسطه در دبیرستان «انوشیروان دادگر» مشغول به تحصیل شد. این دبیرستان با سرمایهگذاریِ یک خانم خیرخواه پارسی از اهالی هند در سال ۱۳۱۵ ساخته و افتتاح شد. بعدها در ضلع شرقی همین بنا دبیرستان البرز معروف ساخته شد. هر دو مدرسه شاگردان بسیاری را تعلیم دادهاند و بزرگان و نامآوران بسیاری در فهرست افتخاراتشان وجود دارد. مثل گلی ترقی، نویسندهی بزرگ ایرانی.
گلی ترقی در سال ۱۳۳۳، پس از اتمام سیکل اول، راهی آمریکا شد و آنجا رشتهی فلسفه را برای تحصیل انتخاب کرد.
پس از شش سال از آمریکا به ایران برگشت. بعد از بازگشت به ایران در حدود ۹ سال در دانشگاه تهران «شناخت اسطوره و نمادهای آغازین» را تدریس کرد و در خلوت مشغول به نوشتن داستان کوتاه شد.
او در آن سالها با هژیر داریوش ازدواج میکند. چندین سال بعد با داشتن دو فرزند از هم جدا میشوند و خانم ترقی از ایران به فرانسه مهاجرت میکند.
هژیر داریوش، سینماگر فقید ایرانی، در سال ۱۳۴۹ از داستان «بیتا»ی گلی ترقی یک فیلم بلند ۹۶ دقیقهای با بازی بازیگران سرشناس و چهرهی آن زمان میسازد و خود نیز در آن فیلم بازی میکند. فیلمی که در سینمای هنری آن سالها دیده شد و نظر مثبت بسیاری را از آن خود کرد. موسیقی فیلم را «لوریس چکناواریان» ساخت و «هوشنگ بهارلو» فیلمبردار فیلم بود. «بیتا» در سال ۱۳۵۱ اکران شد.
خلاصهی داستان بیتا از این قرار است: «بیتا به پدر بيمارش علاقه دارد و مادرش به او و شوهر خود بیاعتناست. سيما، خواهر بیتا، برای او خواستگاری پيدا میكند كه بیتا با خلبازیهايش او را میراند. بیتا به كوروش، روزنامهنگاری جوان، علاقه دارد كه او نيز رفتار غيرعادي بیتا را تاب نمیآورد. بيتا ناخواسته مهمانی كوروش را به هم میريزد و كوروش براي خلاص شدن از دست بیتا به تلفنهای او جواب نمیدهد. بیتا با هفتتير زنگزدهی پدرش كوروش را وادار میكند كه به او اظهار علاقه كند. پدر بیتا میميرد و كوروش به خارج از كشور میرود. بیتا تحت فشار خانوادهاش تن به ازدواج ناخواستهای میدهد، اما به شوهرش بیاعتناست. روزی از راديو صدای كوروش را كه بازگشته است میشنود و بلافاصله به دفتر روزنامهی اطلاعات میرود، اما كوروش به او تأكيد میكند كه به فكر خانه و زندگیاش باشد. شب هنگام پاسباني بیتا را جلب میكند و به كلانتری میبرد و سحرگاه آزادش میكند. در خيابان چند جوان با اتومبيل مزاحم بیتا میشوند و او سوار اتومبيل آنها میشود.»
معرفی آثار گلی ترقی
گلی ترقی در سال ۱۳۴۸ اولین مجموعه داستان خود را با نام «من هم چگوارا هستم»، توسط انتشارات مروارید منتشر میکند.
او در سیسالگی داستانی از چهلسالگی مردی را مینویسد که در تمام سالهای زندگیاش آرمانخواه بوده و تلاش برای تغییر جهان داشته است. «آقای حیدری» در سررسید چهلسالگی خود احساس یأس و ناامیدی میکند. در نگاه به عمر شتابان گذشتهاش و فکرکردن به کارهایی که کرده و آرمانهای مترقیاش که تحقق نیافته احساس سرخوردگی و ملال میکند.
گُلی ترقی یکی از بهترین نویسندگان «واگویههای درونی» است. لحن سادهی او به همراه ذهن سخنگویاش از او یک متبحر در بیرونیکردن ندای درون آدمها و شخصیتهای داستانهایش، میسازد.
برای نمونه، به صدای درون آن مرد پا به سن گذشتهی برگشته به باغ پدری فکر کنید. انگار که ما همه در سر آن مرد نشسته بودیم و عشق نوجوانی و تمام آمال و شکستها، شادیهای بیسبب و غم بیاندازهاش را میدیدیم و میفهمیدیم. انگار در سالن سینما همهی ما یکپارچه به مهمانیِ خلوت مرد رفته بودیم. «درخت گلابی» که داستان کوتاهی است در مجموعهداستان «جایی دیگر» و بیش از بیست سال با مجموعه داستان اول خانم ترقی فاصله دارد. اکثر سینمادوستان فیلمنامهای که از این داستان توسط زندهیاد «داریوش مهرجویی» اقتباس و ساخته شده را بسیار دوست میدارند. یک فیلم پرکشش با فُرمی بینظیر و بازیهای درخشان.
نکتهای از این دو اثر گلی ترقی میشود دید، ناامیدی نویسنده در جوانی با ساختن شخصیت «آقای حیدری» در کتاب اول و اندکی امیدواری و نگاه زیبا به عاشقانگی در نوجوانی، که آن را در میانسالی و در «درخت گلابی» نوشته است.
شاهد اینکه خود نویسنده در بازنشر دوم کتاب (من هم چگوارا هستم) ابراز نارضایتی کرده و آن یأس و افکار تلخ غالب بر داستان را مربوط به سالهای گذشته دانسته است.
در هیچ یک از آثار گلی ترقی با انسان امیدوار به مقدرات یا انسان سرخوشِ ناشی از تسلیم به اوهام و اجبار مواجه نمیشوید. در همین کتاب جایی دیگر، شخصیتها اغلب گوشهگیرند و چندان خوشمشرب نیستند. اما درگیر خیال و رویا و خاطرهاند و از تلخی افتادهاند. انسانی که فکر میکند گذشتهای برای چرخیدن و مرور کردن دارد و لزوما تلخ و ملالزده نیست.
تکهای از کتاب جایی دیگر: «شب در دهکدهای کوچک، سر راه میخوابد و به ستارهها و آسمان نگاه میکند و باز آن وسعت بزرگ توی تنش رسوب میکند و او را به درون خود میکشد. گربهای لاغر کنارش مینشیند. دستش پر از مهربانی است. شام سبکی خورده و سر حال و شنگول است. به انتهای آسمان نگاه میکند، به هلال روشن ماه، به کهکشانهای پراکنده در آن سپهر لاجوردی، به جایی پشت دورترین اقمار فلکی فکر میکند، به جهانی در موازات جهانی دیگر و گذشتههایی که از نو تکرار میشوند و زمانی که در راه است و به ابتدای خود باز میگردد. یک آن، به نظرش میرسد که بادبادک کودکیاش بر فراز ابرها میچرخد و خودش را میبیند که در میان آن همه کهکشان، در آن کیهان فنی، تبدیل به نقطهای کوچک شده و در فضا شناور است. تنش از شدت کیف کشوقوس میآید و لذتی ناگفتنی در دانه دانه سلولهای بدنش مینشیند. یک آن فکر میکند که نیست، که محو شده و به راه شیری پیوسته است. بادبادکش با او در پرواز است و دنبالهی رنگینش آهسته تاب میخورد. شاید خواب میبیند. هرچه هست، خواب یا بیدار، خوشبخت است. نه از نوع خوشبختی یک آدم مرفه یا موفق. از نوع خوشبختی نقطهای شناور در فضاست. فهمیدنش آسان نیست و به نظر حرفی چرند میآید. چرند یا ناچرند، این حال امیرعلی است و با زبان دیگری نمیتوان آن را بیان کرد.»
گلی ترقی کار ترجمه نیز انجام داده است؛ ترجمهای معروف از نویسندهی آمریکایی «ناتالی سویج کارلسون». «خانوادهای زیر پُل» که داستان پیرمردی خیابانخواب و مادری با سه فرزندش است، در خیابانهای پاریس روزگار میگذرانند؛ داستانی از همدلی و کمک در اوج نداری و نیازمندی. این کتاب در دستهی ادبیات نوجوان شناخته میشود. اما نگاه گرم نویسنده به انسان و ترجمهی شیوا و درست مترجم میتواند آن را برای هر سنی از نوجوان تا کهنسال خواندنی کند. این کتاب را انتشارات «علمیفرهنگی» منتشر کرده است.
یک اتفاق مهم در ادبیات ایران گُلی ترقی است. او از ایران مهاجرت میکند، اما از زبان فارسی دور نمیافتد. او حالا غریب و آزرده در یک خانهی سالمندان روزگار میگذراند، ولی یک نویسندهی مدرن ایرانی است که آثارش به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. «بزرگ بانوی روح من» علاوه بر ترجمه به فرانسوی، در سال ۱۹۸۵ بهعنوان بهترین قصهی سال در کشور فرانسه انتخاب شده است.
او نویسندهای است که درونِ بارور و بزرگی دارد. در رمان «بازگشت» که انتشارات نیلوفر به چاپ رسانده و از آثار متاخر اوست، زندگیِ خانوادهای را به تصویر کشیده است که قرار بود مهاجرت کوتاهی داشته باشند و نشد. خانواده از هم دور افتاده است و قهرمان داستان، «ماهسیما» خانم ۵۵ساله، غریب مانده و برای برگشتن به ایران تردید بسیار دارد. رمان بازگشت پیشگویی نویسنده است از حال و روز سالهای پیش رویَش. سالهایی که امروز آمدهاند و گلی ترقی را به بَر کشیدهاند.