ژوزه ساراماگو
ژوزه ساراماگو کیست؟
ژوزه ساراماگو با نام کامل ژوزه دو سوسا ساراماگو، نویسندهی پرتغالی مشهور برندهی جایزهی نوبل است. گفته میشود که ساراماگو اگرچه کمونیست و وفادار به آرمانهای این حزب بود، هیچگاه ادبیات را به خدمت ایدئولوژی درنیاورد.
بیوگرافی ژوزه ساراماگو
ساراماگو در ۱۶ نوامبر ۱۹۲۳ در خانوادهای از دهقانان، در آزینهاگا، روستایی کوچک در حدود صد کیلومتری شمال شرقی لیسبون به دنیا آمد. زمان تولد ساراماگو، مسئول ثبت احوال تصمیم گرفت نام مستعار پدر او، یعنی «ساراماگو» را به نام ژوزه اضافه کند و خود ژوزه تا زمانی که برای نخستین بار به مدرسه رفت، نام کامل خود را نمیدانست.
پدر ساراماگو، شاید به این دلیل که در جنگ جهانی اول، در فرانسه به عنوان سرباز توپخانه خدمت کرده بود، در سال ۱۹۲۴ تصمیم گرفت کار در مزرعه را رها کند و با خانوادهاش به لیسبون نقل مکان کند، جایی که به عنوان یک سرباز شروع به کار کرد. خانوادهی ساراماگو اگرچه پس از نقل مکان به پایتخت شرایط بهتری پیدا کرده بودند، اما هرگز وضع مالی خوبی نداشتند.
ژوزه ساراماگو ۱۳ یا ۱۴ ساله بود که خانوادهاش در نهایت به خانهی خودشان -که خانهای بسیار کوچک بود- نقل مکان کردند؛ تا پیش از آن، آنها در خانههای مختلف به همراه خانوادههای دیگر زندگی میکردند. در تمام این مدت و تا زمانی که ژوزه به سن بلوغ رسید، دورههای زیاد و اغلب بسیار طولانی را در روستا با والدین مادرش گذراند.
ساراماگو در دبستان شاگرد خوبی بود؛ او در کلاس دوم بدون غلط املایی مینوشت و کلاس سوم و چهارم را در یک سال پشت سر گذاشت. او سپس به دبیرستان رفت، جایی که دو سال در آن ماند و در سال اول نمرات عالی و در سال دوم نمرات نه چندان خوبی را کسب کرد. او یکی از شاگردان موردعلاقهی همکلاسیها و معلمان بود. در همین حال بود که والدین ساراماگو به این نتیجه رسیدند که به دلیل کمبود مالی، نمیتوانند او را در دبیرستان نگه دارند. تنها راه جایگزین، رفتن ژوزه به مدرسهی فنی بود. او طی رفتن به مدرسهی فنی، به مدت پنج سال یاد گرفت که چگونه یک مکانیک شود. اما در کمال تعجب، برنامهی درسی در آن زمان، به گونهای بود که ژوزه باید در آن علاوه بر زبان فرانسه، یک دورهی ادبیات را نیز پشت سر میگذاشت.
از آنجا که ژوزه ساراماگو کتابهای چندانی در خانه نداشت، کتابهای درسی زبان پرتغالی، با جذابیتی که برای ساراماگو به همراه داشت، چیزی بود که درهای به ثمر نشستن ادبی را به روی او گشود. پس از اتمام دوره، ساراماگو دو سال به عنوان مکانیک در یک تعمیرگاه خودرو کار کرد. در آن زمان بود که ساراماگو به یک کتابخانهی عمومی در لیسبون مراجعه میکرد و در آنجا بود که بدون هیچ کمک و راهنمایی و تنها با کنجکاوی و اراده برای یادگیری، شوق خواندن در او قوت گرفت.
زمانی که ساراماگو در سال ۱۹۴۴ ازدواج کرد، پیش از آن شغلش را تغییر داده بود و در آن زمان در سازمان رفاه اجتماعی به عنوان کارمند اداری دولتی مشغول به کار بود. ساراماگو در آن زمان نمیدانست که همسرش، ایلدا ریس، که در آن زمان تایپیست شرکت راه آهن بود، سالها بعد به یکی از مهمترین حکاکهای پرتغالی تبدیل خواهد شد.
ساراماگو در سال ۱۹۴۷، سال تولد تنها فرزندش، نخستین کتاب خود را منتشر کرد؛ رمانی که خودش نامش را بیوه گذاشته بود، اما به دلایل ویراستاری، تحت عنوان سرزمین گناه منتشر شد. او پس از این کتاب رمان دیگری نیز به نام نور آسمان نوشت که در سال ۲۰۱۱ و پس از مرگش منتشر شد.
ساراماگو نوشتن رمان دیگری را نیز شروع کرد، اما نتوانست بیش از چند صفحه از آن را بنویسد. او حتی نتوانست عنوان مشخصی برای این کتاب پیدا کند، بنابراین دست از نوشتن آن کشید. او معتقد بود که دیگر هیچچیز ارزشمندی برای گفتن ندارد. ساراماگو پس از آن، به مدت ۱۹ سال، تا سال ۱۹۶۶، زمانی که کتاب اشعار ممکن را منتشر کرد، از صحنهی ادبی پرتغال غایب بود، جایی که خود ساراماگو معتقد بود کمتر کسی ممکن بود متوجه نبود او شود.
ساراماگو به دلایل سیاسی در سال ۱۹۴۹ از کار برکنار شد، اما به لطف حسن نیت یکی از معلمان سابق دانشکدهی فنی، موفق شد در شرکت فلزی که در آن مدیر بود، کار پیدا کند.
در پایان دههی ۱۹۵۰، ژوزه ساراماگو در یک شرکت انتشاراتی به نام استودیو کور، به عنوان مدیر تولید شروع به کار کرد، بنابراین، اگرچه نه به عنوان نویسنده، توانست به دنیای نامههایی که چند سال قبل ترک کرده بود، بازگردد. این فعالیت جدید به او امکان آشنایی با برخی از مهمترین نویسندگان پرتغالی آن زمان را داد. در سال ۱۹۵۵، برای بهبود شرایط مالی خانواده و همچنین به دلیل لذت شخصی، ساراماگو بخشی از وقت آزادش را صرف ترجمه میکرد، فعالیتی که تا سال ۱۹۸۱ ادامه داشت. ساراماگو طی این مدت آثاری از نویسندگانی از جمله کولت، پر لاگرکویست، ژان کاسو، موپاسان، آندره بونارد، تولستوی. بودلر، اتین بالیبار، نیکوس پولانزاس، هانری فوسیلون، ژاک رومن، هگل و ریموند بایر را ترجمه کرد.
بین می ۱۹۶۷ تا نوامبر ۱۹۶۸، ساراماگو یک شغل موازی دیگر نیز به عنوان منتقد ادبی داشت. در همین حال، در سال ۱۹۶۶، او اشعار ممکن را نیز منتشر کرد، کتاب شعری که بازگشت او به ادبیات را رقم زد. پس از آن، در سال ۱۹۷۰، کتاب شعر دیگری به نام احتمالا شادی و اندکی پس از آن، به ترتیب در سال های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۳، کتابهایی با عناوین از این دنیا و دنیای دیگر و چمدان مسافر، دو مجموعه از مقالات روزنامهای که منتقدان آن را برای درک کامل آثار بعدی ساراماگو ضروری میدانستند، منتشر کرد.
پس از ترک ناشر در پایان سال ۱۹۷۱، ژوزه ساراماگو دو سال بعدی را در روزنامهی دیاریو د لیسبوا به عنوان مدیر یک برنامهی مکمل فرهنگی و همچنین به عنوان سردبیر کار کرد.
در آوریل ۱۹۷۵، ساراماگو به سمت معاونت روزنامهی صبحگاهی Diário de Nóticias منسوب شد، پستی که تا نوامبر بر سر آن بود و پس از تغییرات ناشی از کودتای سیاسی-نظامی ۲۵ نوامبر که جلوی روند انقلاب را نیز گرفت، از آن سمت اخراج شد.
ساراماگو بار دیگر بیکار شده بود و با در نظر گرفتن شرایط سیاسی که حاکم بود، بدون کمترین امکانات برای یافتن شغل، تصمیم گرفت خود را به طور کامل وقف ادبیات کند: ساراماگو معتقد بود وقت آن رسیده است که بفهمد به عنوان یک نویسنده، دارای چه ارزشی است.
در آغاز سال ۱۹۷۶، ساراماگو چند هفتهای را در لاور، روستایی در استان آلنتجو مستقر شد. او در همان دوره به مطالعه، مشاهده و یادداشتبرداری مشغول بود و همین عوامل موجب شد که در سال ۱۹۸۰، رمان برخاسته از زمین را بنویسد، جایی که شیوهی روایت خاص ساراماگو که مشخصهی تمام رمانهای او محسوب میشود، متولد شد.
در همین حال، در سال ۱۹۷۸ ژوزه ساراماگو مجموعهی داستان کوتاهی به نام شبه شی، در سال ۱۹۷۹ نمایشنامهی شب و پس از آن، چند ماه پیش از برخاستن از زمین، نمایشنامهی جدیدی به نام با این کتاب چه کنم؟ منتشر کرده بود. به جز نمایشنامهی دیگری به نام زندگی دوم فرانسیس آسیزی که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، دههی ۱۹۸۰ برای ساراماگو کاملا به رماننویسی اختصاص داشت: او در این دهه رمانهایی از جمله بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲، سال مرگ ریکاردو ریش در سال ۱۹۸۴، بلم سنگی در سال ۱۹۸۶ و تاریخ محاصرهی لیسبون را در سال ۱۹۸۹ منتشر کرد. ساراماگو در سال ۱۹۸۶، با روزنامهنگار اسپانیایی پیلار دل ریو ملاقات کرد و در سال ۱۹۸۸ با او ازدواج کرد.
در نتیجهی اعمال سانسور دولت پرتغال بر کتاب انجیل به روایت عیسی مسیح (۱۹۹۱) و وتوی ارائهی آن برای جایزهی ادبی اروپا به بهانهی اینکه کتاب برای کاتولیکها توهینآمیز است، ژوزه ساراماگو و همسرش اقامتگاه خود را در سال ۱۹۹۰ به جزیرهی لانزاروته واقع در جزایر قناری منتقل کردند. در آغاز آن سال، ساراماگو نمایشنامهی In Nomine Dei را منتشر کرد که در لیسبون نوشته شده بود و از آن برای لیبرتوی اپرای Divara نیز استفاده شد. این نمایش با موسیقی آهنگساز ایتالیای،ی آزیو کورگی همراه بود و برای نخستین بار در مونستر آلمان در سال ۱۹۹۳ روی صحنه رفت. با این حال، این نخستین همکاری ساراماگو با کورگی نبود: او همچنین موسیقی اپرای بلموندا، برگرفته از از رمان بالتازار و بلموندا، که در سال ۱۹۹۰ در میلان ایتالیا روی صحنه رفت را نوشته بود.
در سال ۱۹۹۳، ساراماگو نوشتن خاطراتی به نام خاطرات لانزاروته را شروع کرد. او در سال ۱۹۹۵ رمان کوری و در سال ۱۹۹۷ رمان همهی نامها را منتشر کرد. ساراماگو در سال ۱۹۹۵ برندهی جایزه کامیس و در سال ۱۹۹۸ برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. ساراماگو همچنین در سال ۲۰۰۴ رمان بینایی را نیز منتشر کرد.
ژوزه ساراماگو که از سرطان خون رنج میبرد، در ۱۸ ژانویهی ۲۰۱۰ در هشتادوهفتسالگی درگذشت، در حالی که آخرین سالهای عمرش را در لانزاروته اسپانیا گذرانده بود. گاردین او را به عنوان بهترین نویسندهی پرتغالی نسل خود توصیف کرد، در حالی نیویورک تایمز اظهار داشت که ساراماگو تقریبا به همان اندازه که برای کمونیسم تزلزلناپذیرش شناخته شده بود، به خاطر داستانهایش نیز شناخته میشد.