دانلود و خرید کتاب زنی که اتفاقا منم... لیلا جلینی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب زنی که اتفاقا منم... اثر لیلا جلینی

کتاب زنی که اتفاقا منم...

معرفی کتاب زنی که اتفاقا منم...

کتاب زنی که اتفاقا منم نوشته لیلا جلینی است. این مجموعه داستان جذاب شما را به دنیای اتفاقات تازه می‌برد و این فرصت را به شما می‌دهد که روایت های متفاوتی بخوانید.

ادبیات داستانی ما را از روزمرگی نجات می دهند و کمک می‌کنند دنیای تازه‌ای را کشف کنیم. انسان نخستین از زمانی که اولین داستان‌هایش را از شکار کنار آتش تعریف کرد به اهمیت داستان پی برد، کتاب زنی که اتفاقا منم روایت‌های جذابی است از دنیایی تازه.

خواندن کتاب زنی که اتفاقا منم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب زنی که اتفاقا منم

_ خُل‌بازی درنیار پیرمرد! امروز برم دیگه برنمی‌گردم‌ها، پنج‌میلیون آخرش!

از همان سر کوچه سیگارش انگار که قطار زغال‌سنگی، دود می‌کرد و ردّش پشت‌سرش می‌آمد و عین بلندگو قورت‌داده‌ها، بلندبلند حرف می‌زد تا اهل‌محل سخاوتش را بشنوند و خیال عزیز راحت شود که کلاه سرش نمی‌گذارد. عزیز خودش را به نشنیدن زد. ترمه را تا کرد و در خورجین دست‌باف یادگار مادرش گذاشت و کنار آینه، روی لبهٔ سنگی باغچهٔ کوچک پُردرخت سر کوچه نشست. سالار عتیقه‌چی جلوِ آینه خودش را برانداز کرد؛ غبغب آویزانش را خرت‌خرت خاراند و دم سیگار را که فرو داد، عزیز غرّید:

«دودش به آینه نگیره!»

سالار سر بالا کرد و دود را پفی بیرون داد:

«از خر شیطون بیا پایین پیرمرد، دزد اگه به خونه‌ات نزنه، فردا روز سرت رو بذاری زمین، آینه‌ت ملّاخور می‌شه و دود هوا. تا زنده‌ای خودت بخور.»

عزیز به‌جای جواب چشم دوخت به انتهای کوچه. جواب سالار را می‌داد تا غروب باید بحث‌های همیشگی را پی می‌گرفت و حرف تکراری می‌شنید.

سالار عتیقه‌چی ته‌سیگار را پرت کرد توی باغچه و دست کشید روی کنگره‌های قاب آینه؛ روی نقش ماه و ستاره‌اش که از جنس قاب آینه بود: «سیصد سال!... شایعاتی می‌کنن این مردم! خیلی باشه صد سال! برنجش اما مرغوبه، واسه همین پنج‌تومن می‌دم. تنور تا داغه نون بکن، تنور که سرد شد جون بکن، از من گفتن بود.» 

سالار وقتی دید عزیز دل به بحث نمی‌دهد و چشم دوخته به ته کوچه، ابروهای پرپشتش در هم گره خورد، ردّ نگاه عزیز را زد که به درِ سفید انتهای کوچه بود.

- قراره دارودستهٔ شاهی رد بشه یا ماه‌پری از حموم درشِه؟

عزیز چشم از انتهای کوچه گرفت؛ اما به سالار نگاه نکرد و با پوسته‌های کف دستش مشغول شد، که یادگار هرروزهٔ معجون‌های جلادهی آینه بودند.

سالار از این‌همه بی‌اعتنایی دمق شد. با صدای اَخ‌اَخ از ته گلویش، تف غلیظی در باغچه انداخت. به ته کوچه نگاهی انداخت و سبیل‌هایش جنبید:

«عزّت‌زیاد عزیزخُله، تا غروب مغازه‌م، هر روز هستم.»

سالار رفت و عزیز حواسش را داد به درِ سفید انتهای کوچه. نه ساعت داشت و نه سواد درست‌حسابی برای خواندن ساعت؛ اما ساعت دلش کوک بود به وقت آمدن مهتاب.

یک سال نمی‌شد زن جوان به محل آمده بود و یک ماه نمی‌شد که با عزیز سلام‌وعلیکی داشت؛ اما مهرش طوری به دل عزیز افتاده بود انگار که صد سال، بلکه بیشتر در دل عزیز آشیان داشته است. هر روز که از خانه بیرون می‌زد، از همان انتهای کوچه به دیدن عزیز لبخند می‌زد. به پارک نرسیده سر تکان می‌داد و سلامی، و به آینه که می‌رسید خودش را برانداز می‌کرد؛ شالش را باز می‌کرد و موهای لختش را که دو طرف صورتش ریخته بود دستی می‌کشید و باز شال را روی شانه می‌انداخت و می‌گفت:

«عزیزخان یه نگاه به دو زار؟»

نظرات کاربران

م. کسرایی
۱۴۰۰/۰۱/۱۷

کتاب پر از داستان‌ کوتاه‌های جذاب و متفاوتی بود که موضوع هر کدوم با بقیه فرق داشت و به نظرم داستاناش به هر سلیقه‌ای می‌خورن. از اولین کتابایی بود که هم موضوعاتش جدید و متفاوت پرداخته شده بود و هم

- بیشتر
کاربر ۳۰۴۹۰۲۰
۱۴۰۰/۰۱/۳۱

درود از خواندن کتاب بسیار لذت بردم،اونقدر همه عناصر داستان قوی و قابل تجسم بود و نوشتار فصیح و روان ، به دوستان کتابخوان خواندن این کتاب را توصیه میکنم 👌

zhraely
۱۴۰۰/۰۱/۲۰

شامل مجموعه داستان های کوتاه با موضوعات مختلف و جذاب که همین ویژگی باعث شده تا فرد خواننده جذب کتاب بشه و همچنین داستان های این کتاب فرد خواننده را به حس و حال تازه ای دعوت میکنه پیشنهاد میکنم

- بیشتر
sama65
۱۴۰۰/۰۱/۱۸

مجموعه داستان کوتاه با مضامین مختلف. نثر روان و جذاب قصه پردازی خوب

لعل
۱۴۰۰/۰۴/۰۲

سلام. کتاب حال و هوای تعلیق خاصی داره که مورد پسند من نبود.

esmat
۱۴۰۱/۱۱/۲۱

مجموعه داستانی بسیار جذاب و قابل تحسین تبریک به نویسنده عزیز

فرناز
۱۴۰۱/۱۰/۰۱

داستان ها تصویر سازی کاملی داشتن و خواننده رو با خودشون همراه میکردن اما من منتظر حداقل یک داستان خوش یا پایان خوش بودم ک نبود.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱)
حالم را به‌هم می‌زنید آقای آلبرت اینشتین، تو و فرمول خلاقانه‌ات E=mc2. کاش در عالم انسانیت هم انرژی و احساس معادله‌ای داشت تا سر هیچ‌کس کلاه نرود!
|ݐ.الف

حجم

۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان