دانلود و خرید کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها مریم منوچهری
تصویر جلد کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۵۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها نوشته مریم منوچهری است که توسط نشر ثالث منتشر شده است. این کتاب مجموعه‌ای داستان روایت آدم‌های مختلفی است که هرکدام به نوعی درگیر مسائل زندگی هستند.

درباره کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که هرکدام ارتباطی با جنوب کشور پیدا می‌کنند. در بخشی از کتاب داستان با لهجه جنوبی روایت می‌شود که به شیرینی داستان و ساخت فضای آن منطقه در ذهن مخاطب کمک کرده است. در کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها پرداختن به جزئیات یکی از ویژگی‌های بارز است که باعث می‌شود خواننده از ابتدا تا انتها داستان‌ها را دنبال کند و با شخصیت‌ها و دغدغه‌ها و رنج‌ها و شادی‌ها و خنده‌هایش همراه شود. کتاب زبانی روان و خوش‌‌خوان دارد و در هر داستان سبکی جدید را پیش می‌گیرد.

خواندن کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی فارسی پیشنهاد می‌کنیم مخصوصا کسانی که ادبیات جنوب را دوست دارند.

بخش‌هایی از کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

نیم‌خیز شد روی مبل و پرسید: «تو از همهٔ کاراش خبر داشتی؟» گفتم: «شاید پاش لغزیده و افتاده.» گفت: «خدا کنه. ولی پلیس گفت خودکشی بوده.» بعد با لکنت و کمرویی ادامه داد: «با کسی ارتباط نداشت؟» نگاهش کردم و از زیر دلم شروع کردم لرزیدن. از خودم تعجب می‌کردم. نمی‌توانستم تصمیم بگیرم برای چه چیزی خودش را کشته باشد، بهتر است. زن دیگری؟ اگر زن دیگری هم توی این شهر باشد که عزادار عبد نشسته باشد گوشه‌ای، من باید چه حالی داشته باشم؟

من عاشق عبد بودم. سی ساله بودم که عاشقش شدم. پنج سال پیش. سربالایی گیشا را آرام‌آرام می‌رفتم بالا و برف می‌بارید. آخرهای پاییز بود که عاشقش شدم. خانه‌ام توی یکی از کوچه‌های فرعی گیشا بود. صبح زود می‌خواستم بروم سر کار که چشممان افتاد به هم.

Toobakiani
۱۳۹۹/۰۳/۲۸

آمیخته به بوی ادویه ها کتابی با داستان های کوتاه، پر از بوی ماهی، ادویه، شرجی و گرمای جنوب. با هر داستانش قلبم فشرده شد و اشک ریختم برای دل تنگی های شخصیت هاش. احساس می کردم اتفاقاتی که برای اون ها

- بیشتر
neda
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

مریم منوچهری قصه‌گوی خوبی است و الحق هم داستان‌هایش استخوان‌دار است. کوتاه و شسته رفته حرفش را میزند و تمام. به عنوان آدمی از شمال غربی‌ترین نقطه ایران زمین، هیچ وقت شانس آن را نداشته‌ام که به جنوب کشورم سفر

- بیشتر
سیّد جواد
۱۳۹۹/۰۳/۱۶

کتاب ۲۹۰ از کتابخانه همگانی، مجموعه ۸ داستان کوتاه خوب و خواندنی که البته مطالعه آن برای هموطنان جنوبی لذت بیشتری دارد. در قسمت مشخصات طاقچه ، نوشته شده (( رمان )) که درست نیست.

sadafi
۱۳۹۸/۱۲/۱۹

کتاب مجموعه داستانی است که اکثر روایت های آن در جنوب می گذرد و یا به نحوی با جنوب ایران ارتباط دارد. سادگی و پاکی اهل جنوب را میتوان در آن دید. برای من جذاب و گیرا بود و خیلی

- بیشتر
sara
۱۳۹۹/۰۳/۲۵

اگه جنوبی هستید یا علاقه مند جنوب و جنوبیها حتما بخونیدش.

Soheyla
۱۳۹۹/۱۲/۲۰

قصه های مختلف از آدمهای مختلف که وجهه اشتراکشون سرزمینشون هست. داستان پردازی خوب شخصیت پردازی خوب روایت خیلی خیلی خوب... با خوندن این داستانها دلم خواست به جنوب سفر کنم 😍😍😍😍

فرزانه مردیان
۱۴۰۰/۰۹/۲۸

یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که از نویسنده های جوان ایرانی این روزها خوندم، توصیه میکنم حتما ساعتی غرق در جادو قلم نویسنده بشین و از حزن جنوبی و زیبای کتاب لذت ببرین

کاربر ۴۴۶۲۴۶۷
۱۴۰۱/۰۶/۲۷

دو سه تا داستان ابتدایی خیلی به دل نمی نشت . اما بقیه ی داستان ها مثل لنج ابو فواد لذت بخش بودند . خواندنش به آدم این حس را القا می کند که باید در اسرع وقت با یک

- بیشتر
mina
۱۴۰۰/۱۱/۲۰

چقدر این کتاب بی نظیر و درست و حسابی نوشته شده و چقدر تعابیر زیبا و وصف های بی نظیر و درجه یکی از تک تک جزئیات مثل عشق ، زندگی ، غم ، شادی ،اندوه و ....داره ..خانم منوچهری

- بیشتر
هانی
۱۴۰۲/۰۵/۲۴

چقدر لطیفه داستان‌ها 🥺 اشک توی چشم آدم جمع میشه.. بخصوص داستان دوم “ آمیخته با بوی ادوبه‌ها 🥺 چقدر عشق لطیفی درجریان بود، حتی با وجود ماجده.. داستان آمیخته با بوی ادویه‌ها رو خواستید بخونید، متوجه باشید یه قسمتایی نامه

- بیشتر
یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Nino
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
گرگ کتاب خور
مثلاً به خیالت ممکنه رونالدو پاش بذاره توی تیمی پایین‌تر از خطهٔ سرسبز یوروپ؟
z ghaiioomi
بهشت زهرا خیلی بزرگ است. قبرستان‌ها نباید کوچک باشند. آدم غمگین توی جای کوچک بیش‌تر قلبش می‌گیرد. بهشت زهرا شبیه یک شهر است. هر قطعه شبیه یک محله. آدم‌های محله همه خواب.
Toobakiani
ما فکر می‌کنیم همه‌چیز یادمان می‌ماند اما کافی است فکر نکنیم، آن‌وقت همه‌چیز می‌پرد. مثل وقتی که در بطری باز می‌ماند و همه‌چیز از مایع بی‌رنگ می‌پرد و دیگر به درد نمی‌خورد.
خانم مارپل
وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی
Soheyla
گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده می‌شود. بعد زل زد توی چشم‌هایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.
خانم مارپل
وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدت‌هاست که خوابت را هم نمی‌بینم.
Mochaaa
چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی
مهری
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
HeLeN
ما فکر می‌کنیم همه‌چیز یادمان می‌ماند اما کافی است فکر نکنیم، آن‌وقت همه‌چیز می‌پرد.
محدثه کوهپایی
بی‌سروصدا می‌آمدم بیرون. روی پله‌های تراس می‌نشستم و باران ریز و هوای نم‌داری می‌بارید توی حیاط. آن‌قدر می‌نشستم که تاریکی غروب روزهای پاییزی کم‌کم پایش را دراز می‌کرد توی حیاط. روی کاشی‌های رنگ‌ورو رفته و حوض نیمه‌خالی و سایبان روی پنجره‌ها.
fatima_tohidy
صدایش عمق داشت. یاد پیچ‌وواپیچ جاده چالوس افتادم. با همان درخت‌های بلند و صداهایی که جنگل دارد. وهم و زیبایی توأمان.
fatima_tohidy
کلمات عربی مرا عاشق تو می‌کنند و دلم می‌خواهد پر بگیرم اما می‌دانم قاتل من همین کلماتند.
Mahsa Saadati
«گاهی اوقات در سکوت همدیگر را نگاه می‌کردیم و با هم می‌ترسیدیم؛ چون چیزی غیر از ترس در دنیا نداشتیم.»
لیلا یزدی
به انگشت‌های مردها خیره می‌شوم. بندبند انگشتانت را توی ذهنم به یاد می‌آورم. تیرگی روی هر بند انگشتت را. خمیدگی ناخن سبابه‌ات را. مردهای چپ‌دست را بیش‌تر دوست دارم. کاغذ را کج می‌کردی و روی آن خم می‌شدی و امضا می‌کردی.
مهری
حالا برایم می‌نویسی دلتنگی ایران تو را از پا می‌اندازد؟ من چگونه مبارزه کنم؟ چگونه سرم را بالا بگیرم در برابر یک خاک، یک وطن، یک سرزمین بایستم و بمانم؟ چرا نفهمیدم که از همان اول محکوم به شکستم. من فقط یک مرد جوان عاشق و لاغرم که ساز می‌زنم و نیل به قدری مرا از خود می‌گیرد که غرق می‌شوم میان نت‌های به هم ریخته موسیقی و فقط این مرغ‌های دریایی هستند که همراهی‌ام می‌کنند. من فقط مردی هستم که دیگر همراهی ندارم و وقتی تو را می‌دیدم، به قدری می‌مُردم که انگار مرا دار زده باشند و چهل شبانه‌روز بر دروازه ورودی قاهره آویزانم کرده باشند. لو علَقونی علی بوابة القاهرة اربعین یوما و لیلة. من فقط یک مرد عاشقم. فأنا لستُ سوی رجلٌ عاشقٌ. و یک مرد عاشق هم هیچ‌چیز در بساط ندارد. والعاشق لا یخفی شیئا...
محدثه کوهپایی
مرا از خود می‌رانی؟ از دلتنگی برای هر چیزی و هر کسی و هر جایی غیر از من می‌گویی؟ تو نباشی که درهای این تراس هیچ‌وقت رو به نیل خروشان باز نخواهند شد. دست‌هایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خان‌الخلیلی راهی ندارند. دو خستهٔ از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچهٔ هشتی پنجم و آن پشت‌های دور از چشم و کنج‌های مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویه‌ها بوسیدم. چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی. «یا ولدی، لا تَحزَن... فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب.» می‌ترسم. می‌ترسم فال بعدی‌ام را بخواند و بگوید: «لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.»
محدثه کوهپایی
بابا که می‌خندید انگار یک پرنده چاق توی هوا بال‌بال بزند و بعد یک مسیر مستقیمی را پرواز کند. سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Soheyla
سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
گلابتون بانو

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان