کتاب نیمه نامه ها
معرفی کتاب نیمه نامه ها
کتاب نیمه نامه ها نوشتهٔ لیلا جلینی و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی مجموعهای از نامههای عاشقانه.
درباره کتاب نیمه نامه ها
لیلا جلینی نویسندهٔ کتاب نیمه نامه ها است. او در این ابتدای این اثر بیان کرده است که این اثر دربردارندهٔ نیمهنامه است، مثل جنینی ناقصالخلقه، نیمهزیبا و نیمهنازیبا، نیمهانسان و نیمهفرشته.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب نیمه نامه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و کسانی که به خواندن نامههای عاشقانه علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
درباره لیلا جلینی
لیلا جلینی متولد ۱۳۵۷ در تهران، فارغالتحصیل رشتهٔ تئاتر، گرایش ادبیات نمایشی بوده است. او نویسندهای است که دغدغههای زنانه دارد و از زنان مینویس. او در آثارش به سختیهای زن بودن در روزگاری که بهلحاظ پیشرفت علم و باروری اندیشه، قرار بود آدم بودن زیبا باشد و زن بودن زیباتر، اما چنین نشد، پرداخته است. در کارنامهٔ جلینی آثاری دیده میشود که عموماً برنده یا نامزد جوایز گوناگون شدهاند؛ رمانِ «صفر مرزی»، نمایشنامهٔ «منیرو»، «نگاهی دیگر»، مجموعه شعرِ «خیالِ کال»، مجموعهداستانِ «زنی که اتفاقاً منم...»، مجموعهداستانِ گروهیِ هشت نویسنده در جستوجوی شخصیت (ثمرهٔ کارگاه داستاننویسیِ لیلا جُلینی)؛ رمان بلندِ «تنها» و «نیمه نامهها».
بخشی از کتاب نیمه نامه ها
««خاموش کردن سیگار لبهٔ پنجره کجا و تکوندن خاکسترش توی جاسیگاری کجا؟ بهخصوص که نصفهشب باشه و طبقهٔ آخر ساختمون هم باشی و تموم شهر زیر نگاهت ...»
خانم ایکس این را با خودش گفت و بعد برای چندمین بار از پنجره گردن کشید تا پنجرههای روشن طبقهٔ همکف را رصد کند، تا مطمئن شود که مردِ نویسنده بیدار است، که حتماً دارد روی رمان جدیدش کار میکند.
مرد نویسنده چند روز پیش وقتی خانم ایکس توی راهرو گیرش انداخته بود و سوالپیچش کرده بود؛ یکهو از دهنش درآمده بود که دارد روی رمان جدیدش کار میکند که ایدهاش هم از زنی گرفته از همان ساختمان ... مرد نویسنده یکهو حرفش را خورده بود، اما خانم ایکس ته دلش غنج رفته بود که حتماً زنی که ایده داده به مرد' خودش بوده، که کدام زن در ساختمان لایقتر از خودش که هم کارمند بخش فرهنگی بود، هم کتابخوان، هم خوشصحبت و اهل مراودات اجتماعی و البته که دستی هم بر قلم داشت.
خانم ایکس کونهٔ سیگارش را لبهٔ سیمانی پنجره فشار داد و خاموش کرد و گذاشت همانجا بماند، و با ولع سیگار دوم را روشن کرد.
همان موقع مرد نویسنده در طبقهٔ پایین آپارتمان خانم ایکس، پشت همان پنجرهٔ تاریک که پردهاش را هولهول پایین انداخته بودند، که نصفهٔ پایینیاش روی هوا معلق مانده بود، کنار خانم ایگرگ خوابیده بود و داشت زیر گوشش، لابهلای موهای پریشانشدهٔ روی ملحفه، حرفهای عاشقانه زمزمه میکرد.
خانم ایگرگ که تازه کتابخانهٔ پدربزرگش را به ارث برده بود، دم غروب از مرد خواسته بود که هر وقت فرصت دارد بیاید و کتابخانه را برایش بچیند، چون خودش چیزی از کتابخانه و چینش کتاب نمیدانست، مرد نویسنده هم از خداخواسته، به یک ربع نکشیده، رفته بود. بیاینکه حتی چراغهای آپارتمانش را خاموش کند.
رفته بود و با وسواس تا طبقهٔ آخر کتابخانه را چیده بود، اما به طبقهٔ آخر نرسیده، هوایی شده بود و دلش لرزیده بود برای قهوهها و قصههای خانم ایگرگ، و تا به خودش بیاید روی تخت، کنار خانم ایگرگ، جاگیر شده بود.
خانم ایکس آخرین سیگارش را روشن کرد و باز گردن کشید سمت چراغهای روشن طبقهٔ همکف و دلش قرص شد که مرد دارد رمانی با یاد او مینویسد.
(بهجای نامه داستان برایت نوشتم، تو حتماً یادت نمیآید، اما من یادم هست که گفتی میروی خانهٔ فلان خانمِ فلان فامیلتان تا کتابخانهاش را برایش مرتب کنی. من خندیدم و گفتم چه خوب، اما ته دلم غوغا شد، گر گرفتم، حسادت کردم. تو کتابخوانی، کتابدار که نیستی. نصفهشب که پیام دادی و گفتی تازه برگشتهای و نظم دادن به کتابخانهٔ فلان خانم کلی زمان برده، بیشتر حسادت کردم و اصلاً دق کردم و دلم هزار راه رفت و خیالم هزارویک قصه بافت که یکیش همین شد که نوشتم. چه خوب که نوشتن هست وگرنه دق میکردم و چه خوبتر که اینها را نمیخوانی وگرنه خیالات برت میداشت که حتماً عاشقت هستم که حسادت میکنم.)»
حجم
۶۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۶۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه