دانلود و خرید کتاب صوتی گور سفید
معرفی کتاب صوتی گور سفید
کتاب صوتی گور سفید نوشته مجید قیصری است. این کتاب با صدای گرم حسن همایی منتشر کرده است. این کتاب داستان تفاوت و تناقض دو برادر است.
درباره کتاب گور سفید
این کتاب دو برادر است، یکی متعصب و مذهبی و رهبر یک گروه تندرو که میخواهند فساد را از بین ببرد و دیگری برادری که عاشق است.
در این کتاب با راوی که بیش از چهل سال دارد و در ترکیه زندگی میکند به گذشته میرویم تا زندگی متفاوتی را ببینیم. زندگی دو برادر. راوی میخواهد از صالح بگوید. برادری که همه فکر میکنند در دهه هفتاد داوطلبانه به جنگ بوسنی رفته و آنجا مفقود شده، در حالیکه ماجرا چیز دیگری است. قیصری رمان متفاوتی نوشته است. این کتاب یک نمونه بینظیر در ادبیات داستانی معاصر ایران است.
شنیدن کتاب گور سفید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب گور سفید
آیا باید سرانجام کار من همچون سرنوشت این ملت در این خیابان تاریخی یک بار دیگر رقم بخورد؟ حالا گیرم نه با به توپ بستن مجلس و ریختن خاک و خون. اصلاً باید به آن پیکان قهوهای سوخته رنگ و سرنشینانش فکر میکردم؟ هر کجای ایران که بودم با یک نگاه به آن پیکان قهوهای میشناختمش، پیکانی که هر روز و هر ساعت پیش چشمم بود، توی حیاط، روی موزائیکهای روغنی یا پشت دیوار کاهگلیِ باغچهٔ خانهمان، زیر درخت پیر شاهتوتی که سالها بود بار نمیداد و کسی خیال بریدنش را نداشت، چرا که دلخوش بودیم به سایهٔ بلند و کشیدهاش که نیمی از حیاط و نیمی از کوچهٔ بنبست خواجه نظامالملک را میگرفت. پیکان جوانان در سایهٔ درخت شاهتوتِ پیر میآرمید و خیال تکان خوردن نداشت مگر آنکه صاحبش کار واجبی برایش پیش میآمد و پیکان پابهرکاب مثل اسب تیمارشدهٔ رستم آماده بود تا به صاحبش سواری بدهد. پیکان مدل پنجاه و هفت، با یک بهعلاوهٔ نازک قرمز گوشهٔ چپ سپرِ استیلِ برقافتادهاش که انگار حکم شناسنامهٔ نامرئی پیکان جوانان را داشت، شناسنامهای که مثل نخ نامرئیِ اسکناسها دیده نمیشد، ولی بود. نخ پولِ پیکان قهوهایرنگ همان شبرنگِ قرمزی بود که معلوم نبود از کِی به دست کدام فرزند شیطان زیر آن سپر استیل با ظرافت حک شده بود و به چشم نمیآمد، چون به مرور زمان با شستوشوی زیاد لبهٔ شبرنگها تا خورده برگشته بود و بفهمینفهمی بهعلاوهٔ نازک به یک صلیب شکسته بدل شده بود. صلیب شکسته که توی چشم نبود، اصلاً صلیب نبود، چون لبهاش برگشته بود، من صلیب میدیدم. اگر بچهای بازیگوش یا دختربچهای شیطان آن را میدید و بهش دقیق میشد، شاید فرفرهٔ روز تعطیلش میدید، قرمز و خوشنقش. برادرم صالح هیچوقت به فکر حذف یا پاک کردن آن شبرنگ نیفتاد، هر چند که عاشق پاک کردن و حذف کردن چیزهای ناخوشایند زیادی در زندگی خودش و دیگران شده بود.
هر چیزی که میدید، اولین سؤالی که در ذهنش شکل میگرفت این بود که این شیء یا شخص چقدر برای خودش یا دیگران، اصلاً برای این دنیا، مفید است؟ اگر به این نتیجه میرسید که وجودش مباح است که هیچ، از خطر جَسته بود، ولی اگر فکر میکرد که وجودش مضرّ است، مانند علفی هرز از ریشه جداش میکرد و دورش میانداخت. این قانون حذف و اضافه را از کجا بهش رسیده بود نمیتوانم بهدرستی معلوم کنم؛ مطمئنم در دانشگاه با چنین موضوعی روبهرو نشده بود، چون هیچگاه پاش به دانشگاه باز نشده بود که بخواهد واحدی را حذف یا اضافه کند. شاید به یک نوع درجه از اجتهاد رسیده بود که خاص آدمهای بیسواد است که با رجوع به قلبشان نیکی و پلیدی را تشخیص میدهند و به آن عمل میکنند. میتوانم حدسهایی در زندگی شخصی برادرم بزنم، هر چه باشد بیش از دیگران با او دمخور و بهش نزدیک بودم، ولی حکم کردند از چراییِ رفتار کسی پرسیدن که میخواست به جامعهای پاک و عاری از گناه برسد واقعاً کار سختی است، حتی اگر آن شخص برادر تنیِ خود آدم باشد.
زمان
۴ ساعت و ۳۳ دقیقه
حجم
۲۵۱٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۳۳ دقیقه
حجم
۲۵۱٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
اگه توی نظرات نسخه الکترونیکی درباره افراطی گری هایِی بعضی مسلمان نماها و جریانهایی که اونا ایجاد کردن نخونده بودم قطعا نسبت به ایدئولوژی و افکار بیان شده توی کتاب نظر منفی جدی داشتم اما خب الان مشخصه که داستان