کتاب باخه یعنی لاکپشت
معرفی کتاب باخه یعنی لاکپشت
کتاب باخه یعنی لاکپشت مجموعه داستانهای کوتاه نوشتهی الهام اشرفی است. داستانهای این کتاب در یک مجتمع آپارتمانی رخ میدهند.
دربارهی کتاب باخه یعنی لاکپشت
کتاب باخه یعنی لاکپشت مجموعه یازده داستان کوتاه از الهام اشرفی است. داستانهای کتاب باخه یعنی لاکپشت با پرسوناژهای مختلف همه در یک مجتمع مسکونی اتفاق میافتند. این مجتمع آپارتمانی و زندگی ساکنان آن، فضایی را فراهم کرده است که نویسنده، توانسته با استفاده از خیالاتش آنها را و زندگیهای عجیب و خواندنی هر کدام را بنویسد و نوعی از زندگی در ایران را نمایش دهد.
کتاب باخه یعنی لاکپشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، خواندن کتاب باخه یعنی لاکپشت را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باخه یعنی لاکپشت
من عاشق همسایهٔ واحد روبهروییام هستم. یادم نیست از چه تاریخی، ولی یادم است از همان روزی بود که غروب روز تعطیلیای صدای همایون شجریان از خانهاش میآمد که: «چرا رفتی، چرا؟ من بیقرارم...» و احساس کردم مرد همسایه گریه میکند. یا شاید هم من دوست داشتم که فکر کنم او گریه میکند؛ که یعنی بااحساس است، که یعنی دلش تنگ کسی است که رفته و شاید من بتوانم جای او را که رفته برایش پر کنم.
حالا که اینجا نشستهام مدتی است تصمیم گرفتهام از انزوای خودخواستهٔ خودم بیرون بیایم. هفتهای دو سه شب که از سرِ کار به خانه برمیگردم، قبل از اینکه به خانهام بروم میآیم به حیاط مجتمع. قبلاً در ورودی مجتمع را که باز میکردم و وارد حیاط میشدم و میدیدم بچهها مشغول بازی هستند سریع وارد پارکینگ میشدم و بعد آسانسور و بعد واحد دنج خودم.
دلیل آشتیکردنم با حیاط رسیدگی همسایهها و مدیر ساختمان به آن هم بود. چند ماه پیش از هر واحد سیصدهزار تومان گرفتند و چند درخت و گل و گلدان و دو نیمکت فلزی مثل توی پارکها گذاشتند توی حیاط. اوایل که به حیاط میآمدم بچهها نزدیکم نمیشدند، ولی تازگیها باهام دوست شدهاند. شاید چون فکر میکنند من که همقدشان هستم لابد همسنشان هم هستم.
امشب اما حیاط ساکت است. شاید چون جمعه است و همه مهمانیای جایی رفتهاند. بهتر. شوری اگر بود بهش زنگ میزدم بیاید پایین. کمی میلرزم، اما سکوت این عصر اردیبهشتی به سرمایش میارزد.
همسایهٔ واحد روبهروییام که عاشقش هستم مرد حدوداً چهلسالهایست؛ کممو و قدبلند. اسم و فامیلشیاش را نمیدانم، اما شوری هر وقت از جلسات هرازگاهی ساختمان برمیگردد میگوید «کچل دراز نیومده بود.» کچل دراز هرچه که هست و نیست، لااقل یک نقطهٔ مشترک با من دارد؛ مردمگریز و تنهاست.
حجم این سکوت امشب ساختمان زیادی سنگین شده. عادت ندارم. شاید باید بروم بالا. ولی بوی یاسها نمیگذارند. پدرم گوشهای از حیاطمان را بوتهای یاس کاشته بود. بوتهٔ یاس در تمام سالهای کودکیام رشد کرد و راه گرفت به دیوار. حالا عطر این یاسها رنگ و بوی خانهٔ پدر و مادرم را برایم پررنگتر کرده است.
یاسهای سفید خوشبو تمام شبها با من باشید، نه فقط امشب که همدم من شدید.
من نسبت به بقیهٔ دوستهام موقعیت بهتری دارم. همیشه این فکر که پدر و مادرم از بابت به دنیاآوردن من احساس عذابوجدان داشتهاند اذیتم میکند. اصلاً به خاطر همین عذابوجدانشان به مستقل شدن من کمک کردند، واِلا که من به تنهایی از پس خریدن این واحد کوچک و قولنامه نوشتن و این کارهایش برنمیآمدم. پدر و مادرم پسرخالهدخترخاله هستند. ثمرهٔ این ازدواج فامیلی شد کوتاهبودن من که همگروهیهام و اصلاً همهجا بهش بیماری نانیسم میگویند. ولی از نظر من بیماری نیست، فقدان چیزی است که همه دارند و ما نه، همین.
حجم
۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
نظرات کاربران
چندان اهل خواندن داستانهای ایرانی نیستم. چندتایی کتاب از گلی ترقی و عباس معروفی و تک و توک کتاب از نویسندگان دیگر. مدتها بود به پاس آشنایی و رفاقتی که در دنیای مجازی با سرکار خانم اشرفی داشتم مشتاق خواندن
خیلی کوتاه بود اما خوب بود
«باخه یعنی لاکپشت» داستانهای کوتاهی است از آدمهای آشنای دور و برمان. ارتباط شخصیتهای داستانها با یکدیگر در عین مستقل بودن از جذابیتهای این مجموعه داستان محسوب میشود. ضمن اینکه از قلم روان و دلنشین نویسنده نیز نباید غافل شد.
ایده کلی داستان که هر داستان کوتاه یه ردی از داستان کوتاه قبلی توش بود رو دوست داشتم ولی به نظرم چند تا نقطه ضعف اساسی داشت ۱- همه ی شخصیت ها شبیه هم بود، اغلب زن ها داستان شکست خورده