دانلود و خرید کتاب آواز کافه غم‌بار کارسون مک کالرز ترجمه حانیه پدرام
تصویر جلد کتاب آواز کافه غم‌بار

کتاب آواز کافه غم‌بار

انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۵۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آواز کافه غم‌بار

 کتاب آواز کافه غم‌بار، نوشته کارسون مکالرز، نویسنده زن امریکایی است که سال ۱۹۵۱منتشر شده است. بسیاری از منتقدان آواز کافه‌ی غم‌بار را بهترین اثر مکالرز می‌دانند؛ رمانی که شبیه به آثار گوتیک است. داستان زن پیر عجیب‌وغریب و اهل جنوب که در آبادی دلگیرکننده‌ای با آشپزی سیاهپوست تنها زندگی می‌کند و گرفتار مثلث عشقی عجیبی می‌‌شود.

درباره کتاب آواز کافه‌ی غم‌بار

هدف از راه‌اندازی مجموعه ادبیات داستانی نشر بیدگل آن بوده که با بهره‌جستن از تجارب گذشته این نشر و با یاری مترجمانی خوب و زبان‌دان، در کنار مهارت هنری و فنی سایر اعضای نشر، ترجمه‌هایی خوب و دقیق از آثار ادبی ارائه شود که درخور نام نویسنده‌ها و آثار این مجموعه باشد.

 آواز کافه غم‌بار مجموعه‌ای است عجیب از شخصیت‌ها، شخصیت‌هایی ساکن آبادی دلگیر که داستان آنجا اتفاق می‌افتد. داستان روایتی عجیب و تکان‌دهنده دارد و داستان یک مثلث عشقی غیرمعمول را برای خواننده روایت می کند

خواندن کتاب آواز کافه‌ی غم‌بار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آواز کافه‌ی غم‌بار

میس‌آملیا بی‌اینکه حرفی بزند به خیابان نگاه کرد. طناب را کناری گذاشته بود و با انگشت‌های استخوانی گندمی‌اش با بند سرهمی‌اش بازی می‌کرد. ابروهایش را درهم کشید و دسته‌ای از موی سیاهش روی پیشانی‌اش افتاد. همان‌طور که آنجا ایستاده و منتظر بودند، در یکی از خانه‌های پایین خیابان سگی با صدایی وحشیانه و دورگه بنا کرد به زوزه‌کشیدن تااینکه کسی صدایش زد و سگ ساکت شد. تنها وقتی آن هیبت حسابی نزدیک شد و به محدودهٔ نور زردرنگ ایوان رسید، آنها به‌وضوح دیدند که آنچه به‌سمتشان می‌آمد چه بود.

مردی غریبه بود و آمدن غریبه‌ای با پای پیاده آن‌هم آن‌وقت شب هیچ عادی نبود. گذشته از این، مرد گوژپشت بود. قدش به‌زور به یک متروبیست سانتی‌متر می‌رسید و کُتی مندرس به‌تن داشت که رویش گردوغبار نشسته بود و تا زانوهایش می‌رسید. پاهای کوتاه کج‌ومعوجش لاغرتر از آن به نظر می‌آمدند که زیر بار وزن آن سینهٔ پت‌وپهن و کج‌وکوله و قوزی که بر پشتش بود تاب بیاورند. سرش زیادی بزرگ بود، چشم‌هایی آبی داشت که پایشان گود افتاده بود و دهانی کوچک و تنگ. صورتش، درعین ملایمت، حالتی گستاخانه داشت. آن لحظه پوست رنگ‌پریده‌اش زیر لایه‌ای

از گردوغبار زرد به نظر می‌رسید و هالهٔ زیر چشم‌هایش به کبودی می‌زد. چمدانی کهنه و زهواردررفته را که با طنابی بسته شده بود توی دست گرفته بود.

مرد گوژپشت گفت: «عصر به‌خیر.» از نفس افتاده بود.

میس‌آملیا و پنج مردی که در ایوان ایستاده بودند نه جواب سلامش را دادند نه حرفی زدند. فقط نگاهش کردند.

«اینجا اومده‌م دنبال میس‌آملیا اونس می‌گردم.»


آوا داوودی فر
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

متن روان، قلم شیوا ترجمه ی عالی موضوع خاص و داستان پردازی و تصویرگری عالی بود. دوست ندارم راجع به موضوع داستان چیزی بنویسم که ممکنه معرفی درستی از داستان نباشه فقط اینکه اگر جز اون دسته از کتاب خوان

- بیشتر
Mahla V.KiyAN
۱۴۰۰/۰۱/۲۰

آواز کافه غم‌بار، ترانه‌ای بود بر شرح تنهایی انسان. کنکاشی داستان‌گونه و کوتاه بر پارادوکسِ رفتارها و برهوت جاده‌های دورافتاده و پر پیچ و خمِ ضمیر انسان پیچیدگی انسان و روابطش فقط ناشی از هوش سرشار و توانایی بی‌نظیرش در حل مسئله

- بیشتر
پورآزاد
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

برخلاف اکثر کتاب های نشر بیدگل ،این کتاب یک داستان ساده ،خیال پردازانه،و غیرواقعی داشت،فضا سازی داستان از معرفی و احساسات شخصیت ها خیلی بیشتر بود! در کل کتاب ضعیفی بود ،نخونید هم چیزی از دست ندادین .

saeed_vadi
۱۳۹۹/۱۱/۲۷

این داستان،فوق العاده س. هم روانه هم پر از معانی و شخصیت شناسی. کلا داستان جذاب و به یاد ماندنیه. روایت خیلی قشنگی داره.

کاربر ۳۴۲۲۵۲۵
۱۴۰۰/۱۱/۲۹

واقعا کتاب جالبی نبود و بیشتر نویسنده فضا سازی زیادی کرده بود واخرش هم خوب نبود و در کل از خواندنش پشیمان شدم

Reza.golshan
۱۴۰۱/۰۳/۱۹

داستانی جذاب و کوتاه با چند شخصیت مرموز و روایی مرموزتر از آنها، که از ظرفیت‌های وجودی انسان میگه، از چیزهای که درون هرانسانی وجود داره و میتونه هرکسی رو به غل زنجیر بکشه یا به پرواز در بیاره. سبک

- بیشتر
mah
۱۴۰۳/۰۳/۲۵

اتلاف وقت. این همه نظر مثبت منو به حیرت برد.

Zahra Zare
۱۴۰۳/۰۸/۰۹

برای من داستان جذابیت زیادی داشت اونقدر که یک روزه تمام شد . داستان درباره ی عشقی عجیب و نامتعارف است و بیانگر این هست که عشق چقدر می تواند باعث تغییر آدمها شود. ترجمه بسیار روان ، شخصیت پردازی

- بیشتر
فرهیخته
۱۴۰۳/۰۳/۱۲

اصلا توصیه نمیکنم کلا بعد از خوندن کتاب از زندگی سیر و بسیار دلزده میشین😑

کاربر 2198523
۱۴۰۲/۱۲/۰۳

عالی بود

گاهی زندگی تبدیل می‌شود به تقلایی کش‌دار و غم‌بار برای به دست آوردن چیزهایی که زنده نگهمان می‌دارد.
pejman
تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین می‌کند. به همین خاطر است که بیشتر ما آدم‌ها ترجیح می‌دهیم عاشق باشیم تا اینکه کسی عاشقمان باشد. تقریباً همه می‌خواهند عاشق باشند. بی‌پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، درنهان، بسیاری تاب معشوق‌بودن را ندارند. معشوق از عاشق می‌ترسد و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چراکه عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی‌دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش درد و رنج به همراه بیاورد.
zahrra.ga
وقتی یک‌بار با کسی زندگی کرده باشید، بعد از آن تنها زندگی‌کردن تبدیل به شکنجه می‌شود.
AmirHossein
قبل از هر چیز، عشق تجربه‌ای است مشترک میان دو نفر، اما این موضوع به این معنا نیست که هردو طرف تجربه‌ای مشابه را ازسر می‌گذرانند.
AmirHossein
می‌دانیم که اگر پیامی با آبِ لیمو روی ورق تمیز کاغذی نوشته شود هیچ اثری ازش به‌جا نمی‌ماند. اما اگر کاغذ را لحظه‌ای روی آتش بگیرید، حروف به رنگ قهوه‌ای درمی‌آید و پیامتان آشکار می‌شود. تصور کنید مشروب آتش است و پیامی که نوشته می‌شود مکنونات دل آدمی.
Hamide Alizade
اما او از آن مردهای خجالتی است، از نگاهش می‌شود فهمید که رنج می‌برد و قلبی متورم دارد.
da☾
می‌دانیم که اگر پیامی با آبِ لیمو روی ورق تمیز کاغذی نوشته شود هیچ اثری ازش به‌جا نمی‌ماند. اما اگر کاغذ را لحظه‌ای روی آتش بگیرید، حروف به رنگ قهوه‌ای درمی‌آید و پیامتان آشکار می‌شود. تصور کنید مشروب آتش است و پیامی که نوشته می‌شود مکنونات دل آدمی. اینجاست که به ارزش مشروب میس‌آملیا پی‌می‌برید. چیزهایی که مجهول مانده‌اند، افکاری که در تاریک‌ترین نقاط ذهن روی هم تلنبار شده‌اند، یکدفعه معنا پیدا می‌کنند و درک می‌شوند.
فاطمه مینایی
تنها خود عاشق است که قدر و منزلت عشق را تعیین می‌کند.
niloufar.dh
روی جان انسان هیچ قیمتی گذاشته نشده؛ مجانی به ما داده‌شده است و موقع گرفتنش هم چیزی بابتش نمی‌دهند. چقدر می‌ارزد؟ اگر به دوروبرتان نگاهی بیندازید، می‌بینید که گاهی ارزش چندانی ندارد و گاهی بی‌ارزش است. بیشتر وقت‌ها با عرق‌ریزی و جان کندن هم اوضاع زندگی‌تان بهتر نمی‌شود و جایی در اعماق روحتان احساس می‌کنید که ارزش چندانی ندارید.
Reza.golshan
آدم‌ها هیچ‌وقت به‌اندازهٔ زمانی که احتمال می‌دهند آشوب یا فاجعه‌ای در راه باشد احساس آزادی و بی‌باکی نمی‌کنند.
Reza.golshan
ازدواجش ده روز بیشتر دوام نداشت. اهالی آبادی احساس رضایت خاطر خاصی داشتند، همان حسی که باقی آدم‌ها دارند وقتی کسی به‌طریقی شرم‌آور و مفتضحانه به ته خط می‌رسد.
Mitir
قلب بچه‌ای که آزار دیده به‌قدری فشرده می‌شود که تا سال‌ها بعد تا آخر عمر مثل هستهٔ هلو سخت و سوراخ‌سوراخ می‌ماند؛ یا که قلب چنین بچه‌ای می‌گندد و متورم می‌شود تاآنجاکه باری سنگین می‌شود بر سینه‌اش و پیش‌پاافتاده‌ترین چیزها هم می‌تواند به‌سادگی بخراشدش و جریحه‌دارش کند
کاربر ۳۱۶۳۳۹۰
چیزهایی که مجهول مانده‌اند، افکاری که در تاریک‌ترین نقاط ذهن روی هم تلنبار شده‌اند، یکدفعه معنا پیدا می‌کنند و درک می‌شوند.
نفیسه واشقانی
هفت عدد محبوبی است و خصوصاً عدد محبوب میس‌آملیا هم بود. هفت قلپ آب برای کسی که سکسکه‌اش گرفته، هفت دور دویدن دور حوض آسیاب برای کسی که گردنش گرفته و هفت قاشق از شربت محرک معجزه‌آسای میس‌آملیا برای کسی که انگل داشت؛ می‌شود گفت که همهٔ دوادرمان‌هایش به این عدد ربط داشت. هفت عددِ مجموعه‌ای از احتمالات به‌هم‌پیوسته است و هرکسی که عاشق معما و طلسم باشد اهمیت هفت را می‌داند.
مصطفا جواهری
تقریباً همه می‌خواهند عاشق باشند. بی‌پرده اگر بگوییم، حقیقت این است که، درنهان، بسیاری تاب معشوق‌بودن را ندارند. معشوق از عاشق می‌ترسد و از او بیزار است؛ و البته حق هم دارد، چراکه عاشق همواره بر آن است که معشوقش را بی‌دفاع کند. عاشق به هر شکلی در تمنای رابطه با معشوق است، حتی اگر این تجربه فقط برایش درد و رنج به همراه بیاورد.
razi
میس‌آملیا زن ساکتی بود، وقتی چیزی به ذهنش می‌رسید بلافاصله به‌زبانش نمی‌آورد. بااین‌حال مسائلی بود که دوست داشت درباره‌شان حرف بزند.
da☾
میس‌آملیا در تمام زندگی‌اش تنها بود.
da☾
وقتی یک‌بار با کسی زندگی کرده باشید، بعد از آن تنها زندگی‌کردن تبدیل به شکنجه می‌شود. وقتی که تیک‌تاک ساعت ناگهان متوقف می‌شود، سکوت اتاقی را که با نور شعله‌ها روشن شده فرامی‌گیرد، خانه پر از سایه‌های مخوف می‌شود... بهتر است، به‌جای مواجهه با ترس تنها زندگی‌کردن، دشمن خونی خود را به خانه راه بدهید.
نسترن
شب‌هایی که دوست داری آرام بنشینی و گیتاری به دست بگیری، یا فقط دراز بکشی و مطلقاً به چیزی فکر نکنی.
محمد جواد اخباری
فضای یک کافهٔ خوب متضمن چنین کیفیاتی است: رفاقت، شکم‌سیری، نشاط و ظرافت طبع.
ܦ߭ܝ‌ܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ 🕊

حجم

۱۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۳۰%
تومان