ویرجینیا وولف
زندگینامه ویرجینیا وولف
ویرجینیا وولف، با نام کامل و اصلی آدلین ویرجینیا استفان، نویسندهی انگلیسی است که رمانهای مدرنش، با دارا بودن رویکردهای غیرخطی در روایت، تأثیر عمدهای بر این ژانر داشته است. وولف که بیشتر به خاطر رمانهایش، به ویژه خانم دالووی (۱۹۲۵) و به سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷) شناخته میشود، مقالات پیشگامانهای درباره تئوریهای هنری، تاریخ ادبیات، نویسندگی زنان و سیاستهای قدرت نیز از خود بر جای گذاشت.
وولف نویسندهای پرکار در نوشتن مقالات، خاطرات، نامهها و زندگینامهها بود. آثار ویرجینیا وولف هم از نظر سبک و هم از نظر موضوع، دنیایی را به تصویر میکشند که به سرعت در حال تغییر است؛ از تغییرات در نقشهای جنسیتی، جنسیت و طبقهی اجتماعی گرفته تا فناوریهایی مانند اتومبیل، هواپیما و سینما. آثار وولف تحت تاثیر نویسندگان و هنرمندان برجستهی آن دوره مانند مارسل پروست، ایگور استراوینسکی و پستامپرسیونیستها، به بررسی نقشهای کلیدی مدرنیسم، از جمله ناخودآگاه، زمان، ادراک، شهر و تأثیر جنگ میپردازند. تکنیک «جریان آگاهی» او را قادر ساخت تا زندگی درونی شخصیتهایش را به تصویر بکشد و نقش مونتاژمانند حافظه را به تصویر بکشد.
آثار وولف اغلب شیفتگی او را به موارد حاشیهای و نادیدهگرفتهشده نشان میدهد. او خود اینگونه اظهار میکرد:
«اکنون این سؤال را از خود میپرسم که آیا فقط زندگی انسانهای بزرگ باید ثبت شود؟ آیا کسی که یک زندگی را گذرانده و سابقهای از آن زندگی را به جا گذاشته است، شکستها و همچنین موفقیتها، فروتنیها و همچنین برجستگیهای او شایسته ثبتشدن نیستند؟»
بیوگرافی ویرجینیا وولف
ویرجینیا وولف در ۲۵ ژانویهی ۱۸۸۲، در لندن و در خانوادهای آزاداندیش و ممتاز چشم به جهان گشود. پدرش یک شخصیت برجستهی ادبی، مورخ، اولین ویراستار دیکشنری بیوگرافی ملی و همچنین یکی از برجستهترین چهرههای عصر طلایی کوهنوردی بود. مادر وولف نیز که در هند به دنیا آمده بود، پرستار بود و با افراد مهمی در حوزههای اجتماعی و هنری، مانند جولیا مارگارت کامرون نشستوبرخاست داشت. مادر وولف همچنین مدل چندین نقاشی پیشارافائلی بود.
پدر و مادر وولف هر دو پیش از متولد شدن او، ازدواج کرده بودند و از ازدواج قبلی خود دارای فرزند شده بودند، به همین خاطر وولف مجموعا هفت خواهر و برادر داشت. دو تن از برادران وولف در کمبریج تحصیل کرده بودند، اما همهی دختران خانواده در خانه آموزش می دیدند و از محوطهی باشکوه کتابخانهی سرسبز ویکتوریایی خانواده استفاده میکردند. متولد شدن در چنین خانوادهای، باعث شد وولف نوشتن را از زمانی که سن بسیار کمی داشت، آغاز کند.
خانوادهی ویرجینیا وولف تابستانها از خانهی شهری خود در لندن به خانهی کوچکتری در تالند، که امروزه نیز پابرجاست، در ساحل ناهموار کورنوال نقل مکان میکردند. این جابهجایی دنیای کودکی وولف را با مفاهیم متضادی روبهرو کرد: شهر و کشور، زمستان و تابستان، سرکوب و آزادی، چندپارگی و یکپارچگی. وولف در خاطرات خود از این خانه با علاقهی فراوانی یاد کرده است. این خانه به فانوس دریایی گودروی دید داشت و همین باعث نوشتن رمان به سوی فانوس دریایی توسط وولف شد.
افسردگی ویرجینیا وولف چگونه آغاز شد؟
ویرجینیا کودکی کنجکاو، سبکبال و بازیگوش بود. او یک روزنامهی خانوادگی به نام هاید پارک گیت نیوز راهاندازی کرد تا حکایات طنز خانوادهاش را مستند کند. با این حال، آسیبهای دوران کودکی او، مانند مورد آزار جنسی قرار گرفتن توسط برادران ناتنیاش، که بعدها نیز دربارهی آن در مقالات خود نوشت، او را دچار افسردگی کرد. دنیای وولف با مرگ مادرش در سال ۱۸۹۵ و در سن چهلونهسالگی با تیرگیهای بیشتری مواجه شد. وولف که از ۹ سالگی داستانهایی سرگرمکننده دربارهی خانوادهی خود مینوشت، در سیزدهسالگی بر اثر افسردگی ناشی از اتفاقات ناخوشایند خانوادگی این کار را متوقف کرد. وولف در حال عبور از مراحل اولیهی افسردگی بود که در سال ۱۸۹۷، خواهر ناتنیاش استلا داکورث در بیستوهشتسالگی درگذشت، رویدادی که خود وولف در دفتر خاطراتش از آن به عنوان «امری که نوشتن از آن غیرممکن است» یاد کرده است.
ویرجینیا وولف در حین جبران آسیبهای روحی خود، تحصیلاتش را به زبانهای آلمانی، یونانی و لاتین در دپارتمان بانوان کالج کینگ لندن ادامه داد. چهار سال تحصیل او را با تعدادی فمینیست تندرو در راس اصلاحات آموزشی آشنا کرد. در سال ۱۹۰۴، پدرش بر اثر سرطان معده درگذشت. این فقدان منجر به شکست عاطفی دیگری شد که منجر شد وولف دچار حملات عصبی شود. چنین آسیبهایی تا آخر عمر بر نوشتههای وولف تاثیرگذار بود.
در سال ۱۹۰۵، او بهعنوان مشارکتکننده در ضمیمهی ادبی تایمز، شروع به نوشتن به صورت حرفهای کرد. یک سال بعد، توبی برادر بیستوششسالهی وولف پس از یک سفر خانوادگی به یونان، بر اثر تب حصبه درگذشت.
غلبه بر افسردگی، به روش وولف
وولف در این دوران با نوشتن بر افسردگی خود غلبه میکرد. این موضوع باعث شد وولف در گردهماییهای آوانگارد گروهی که به عنوان گروه بلومزبری شناخته میشد، حرفی برای گفتن داشته باشد. او در این دوران نوشتن کتاب خاطرات را آغاز کرد که در رابطه با دوران کودکی او بود و در سال ۱۹۰۸ منتشر شد. به گفتهی خودش، وولف علاقه داشت تا پرواز ذهن را تسخیر کند.
پس از مرگ پدرشان، خواهر ویرجینیا وولف، ونسا، و برادرش، آدریان، خانهی خانوادگی را در هاید پارک گیت فروختند و خانهای در منطقه بلومزبری لندن خریدند. در این دوره، ویرجینیا با تعدادی از اعضای روشنفکر و هنرمند گروه بلومزبری از جمله کلایو بل، منتقد هنری، که با خواهر ویرجینیا، ونسا ازدواج کرد، دانکن گرانت نقاش، لیتون استراچی زندگینامهنویس، جان مینارد اقتصاددان و لئونارد وولف مقالهنویس ملاقات کرد.
گروه بلومزبری در سال ۱۹۱۰ به خاطر حقهی Dreadnough (Dreadnought Hoax) شهرت یافت؛ یک شوخی که در آن اعضای گروه لباس هیاتی از خانوادهی سلطنتی اتیوپی را به تن کردند. ویرجینیا وولف نیز در این حقه شرکت کرد و لباسهایی را پوشید که او را شبیه به یک مرد ریشو کرد. گروه بلومزبری طی این شوخی، با موفقیت نیروی دریایی سلطنتی انگلیس را متقاعد کردند که کشتی جنگی خود یعنی HMS Dreadnought را به آنها نشان دهد. پس از انجام این شوخی، لئونارد وولف و ویرجینیا به یکدیگر نزدیکتر شدند و در نهایت در ۱۰ آگوست ۱۹۱۲ با یکدیگر ازدواج کردند.
اولین رمان
وولف در سال ۱۹۰۸ و چند سال پیش از ازدواج با لئونارد، کار بر روی اولین رمان خود را آغاز کرده بود. ویرجینیا وولف تصمیم گرفت که این رمان را با ایجاد فرم کلنگری که دربردارندهی جنبههایی از زندگی در رمان ویکتوریایی «فرار» بود، بازنویسی کند. عنوان اصلی این رمان Melymbrosia (عبارتی به معنای هرگز توضیح داده نشده) بود، با این حال پس از نه سال و تهیهی پیشنویسهای بیشمار، این کتاب در سال ۱۹۱۵ با نام سفر به بیرون منتشر شد. وولف از این کتاب برای بهکارگیری و امتحان چندین ابزار ادبی مختلف، از جمله دیدگاههای روایی جذاب و غیرمعمول، حالتهای رویایی و نثر تداعی آزاد استفاده کرد.
بین سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۵، سلامت روان وولف چندان شرایط خوبی نداشت. وولف بسیاری از شخصیتهای رمانش را بر اساس اشخاص واقعی، مانند خواهرها و برادرهایش، که به طور مستقیم یا غیرمستقیم بر زندگی و سلامت روان او اثر گذاشته بودند، خلق کرد. خود او نیز از جملهی همین شخصیتهای اثرگذار در رمان محسوب میشد. ریچل وینریس، شخصیت اصلی رمان، زن جوان و پناهندهای است که در سفری به آمریکای جنوبی، با آزادیهای مختلفی مواجه میشود (اگرچه از ابتدای رمان قرار بود قبل از ازدواج بمیرد).
وولف ابتدا ترنس، خواستگار ریچل در داستان را شخصیتی شبیه به کلایو بل تصویر کرد، اما پس از تجدیدنظرهای متعدد، ترنس به شخصیتی حساستر و شبیه لئونارد بدل شد. پس از گشتوگذار در آمازون، ریچل به بیماری وحشتناکی مبتلا میشود که او را در هذیان و سپس به مرگ فرو میبرد. به عنوان دلایل احتمالی برای این فاجعه، شخصیتهای رمان وولف همهچیز را از سبزیجات بد شستهشده گرفته تا بیماریهای جنگلی و حتی یک جهان بدخواه مسبب مرگ ریچل میدانند، اما کتاب نهایتا هیچ توضیحی را تایید نمیکند. این عدم تعیین، در تضاد با قطعیتهای دوران ویکتوریایی، در توصیفهایی منعکس میشود که ادراک خواننده را مخدوش میکند. در حالی که روایتهای اغلب افراد، ساختمانها و اشیاء طبیعی را بهعنوان اشکالی بیویژگی توصیف میکنند، ریچل، در رویاها و سپس هذیانهای خود، سفرهایی به جهانهای سورئالیستی دارد. سفر ریچل به جهان ناشناخته، آغاز کار ویرجینیا وولف در افقهایی فراتر از قراردادهای رئالیسم بود.
دیگر آثار ویرجینیا وولف
وولف علاوه بر این رمان، رمان ضداستعماری دهکده در جنگل (۱۹۱۳) و باکرههای خردمند (۱۹۱۴) را نوشت که نوعی افشاگری دربارهی فعالیتهای گروه بلومزبری بود. این نویسنده پس از نوشتن این رمانها، به نویسندهای سیاسی و مدافع صلح و عدالت تبدیل شد.
دو سال بعد از نوشتهشدن اولین رمان وولف، زوج وولف یک ماشین چاپ دست دوم خریدند و هوگارث پرس را تأسیس کردند، انتشارات خودشان که خارج از خانهشان، هوگارث هاوس، راهاندازی شده بود. ویرجینیا و لئونارد برخی از نوشتههای خود و همچنین آثار زیگموند فروید، کاترین منسفیلد و تی اس. الیوت را در این انتشارات به چاپ رساندند.
یک سال پس از پایان جنگ جهانی اول، وولفها خانهی راهبان، کلبهای در دهکده رودمل را در سال ۱۹۱۹ خریداری کردند و در همان سال ویرجینیا رمانی به نام شب و روز را منتشر کرد که داستان آن در انگلستان دورهی ادواردی میگذرد. سومین رمان او، اتاق جیکوب توسط انتشارات هوگارث در سال ۱۹۲۲ منتشر شد. این رمان که داستانش بر اساس زندگی برادر وولف، توبی نوشته شده بود، با دارا بودن عناصر مدرنیستی جدید، اثری متفاوت از رمانهای قبلی او تلقی میشد.
در سال ۱۹۲۵، ویرجینیا وولف برای خانم دالووی، چهارمین رمانش، نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرد. داستان مسحورکننده مونولوگهای درونی را در هم آمیخته و مسائل مربوط به فمینیسم، بیماریهای روانی و همجنسگرایی را در انگلستان پس از جنگ جهانی اول مطرح کرده است. خانم دالووی در سال ۱۹۹۷ در فیلمی با بازی ونسا ردگریو مورد اقتباس واقع شد و الهامبخش ساعتها، رمانی از مایکل کانینگهام در سال ۱۹۹۸ و مورد اقتباس فیلمی با همین نام در سال ۲۰۰۲ نیز واقع شد.
کتابِ خانم دالاوی مهمترین رمان ویرجینیا وولف است. این رمان در لیست ۱۰۰ رمان برتر انگلیسیزبان جهان به گزینش مجله تایم و در رتبه ۵۰ همین لیست به انتخاب مجله گاردین جای دارد. این کتاب در زمانِ خود از منظرِ سبک نگارش و ساختار، جدید بود. وولف که از شیوهی سنتی رماننویسی انتقاد میکرد، از ابتدا در پی کشف شیوههایی نو برای بیان واقعیتهای ذهنی و حالات درونی انسان بود.
وولف در سالِ ۱۹۲۵ با نوشتن رمانِ خانم دالاوی برای اولین بار الگوی زمان را در قالب رمانی بلند برهم زد و با جسارت طرحِ داستان را به یک روز واحد، یک منطقه (شهر لندن) و یک شخصیت واحد در مرکز داستان محدود کرد. ولف در این رمان با نظارهگری چیزهای بسیار عادیِ زندگی به بیان احساسات میرسد و با تکرار تکگفتارها، نداهای درونی هریک از شخصیتها را مینمایاند. به گفتهی بسیاری از منتقدان بیست صفحهی اول رمان «خانم دالاوی» پیچیدهترین اثر ویرجینیا ولف است. در این اثر، وولف یک روز ماه ژوئن از زندگی خانم کلاریسا دالاوی در لندن پس از جنگ جهانی اول را از زاویه دید این زن توصیف میکند. خواننده چنین فکر میکند، که گویا پا به پای راوی در خیابانهای لندن گام برمی دارد و از دریچه نگاه کلاریسا آدمها و محلههای شهر را میبیند. در این گذار تند و ناگسسته، وولف از شهر و آدمهایش تابلویی به پهنای افق در دیدرس خواننده قرار میدهد:
«ایتالیا دور بود و خانههای سفید و اتاقی که خواهرانش در آن مینشستند و کلاه درست میکردند، و خیابانها هر شب پر از آدمهایی میشد که گردش میکردند، با صدای بلند میخندیدند، نه نیمه جان مثل آدمهای اینجا که در "باث" روی صندلیها مینشستند و به گلهای زشت گلدانها نگاه میکردند!
لوکرزا بلند گفت: " آخر شما باید باغهای میلان را ببینید." اما به کی میگفت؟
هیچ کس نبود. کلماتش رنگ باختند. مثل فشفشهای که رنگ ببازد. پس از این که شعلههایش دل شب را میشکافتند، به آن تسلیم میشدند؛ تاریکی پایین میآید و بر خطوط دیوارها، خانهها و برجها فرو میریزد؛ شیبهای برهنهی تپهها نرمتر میشوند و در آن فرو میروند»
رمان دیگر ویرجینیا وولف، به سمت فانوس دریایی، که در سال ۱۹۲۸ نوشته شده بود نیز موفقیت دیگری به شمار میرفت و به دلیل جریان داستانسرایی آگاهانه، یک انقلاب در ادبیات تلقی شد. این رمان که دارای عناصر رمانهای کلاسیک مدرن است، زیرمتن روابط انسانی را از طریق زندگی خانوادهی رمزی در حین گذراندن تعطیلات در جزیرهی اسکای در اسکاتلند بررسی میکند.
وولف علاقهای ادبی به ساکویل-وست پیدا کرد؛ علاقهای که الهامبخش رمان اورلاندو در سال ۱۹۲۸ شد، که داستان یک نجیبزادهی انگلیسی را روایت میکند که به طور مرموزی در سیسالگی تبدیل به یک زن میشود و بیش از سه قرن در تاریخ انگلیس به زندگی خود ادامه میدهد. این رمان موفقیت بزرگی برای وولف بود که به خاطر پیشگامانه بودن، مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و همچنین سطح جدیدی از محبوبیت را برای وولف و ادبیات او رقم زد.
در سال ۱۹۲۹، ویرجینیا وولف مقالهی فمینیستی اتاقی از آن خود را بر اساس سخنرانیهایی که در کالجهای زنان ایراد کرده بود، منتشر کرد و در آن به بررسی نقش زنان در ادبیات پرداخت. او در این اثر، این ایده را مطرح میکند که یک زن اگر بخواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی برای خودش داشته باشد. وولف در اثر بعدی خود، امواج (۱۹۳۱)، مرزهای داستاننویسی روایی را جابجا کرد. خود وولف این اثر را یک شعر نمایشی خواند که با صدای شش شخصیت مختلف سروده شده بود. وولف به عنوان آخرین رمان خود که در زمان حیاتش و در سال ۱۹۳۷ منتشر شد، کتاب ساعتها را منتشر کرد. این کتاب دربارهی تاریخچه یک خانواده در طول یک نسل است. سال بعد او سه گینه را منتشر کرد، مقالهای که مضامین فمینیستی اتاقی از آن خود را ادامه داده بود و به مفاهیمی از جمله فاشیسم و جنگ میپرداخت.
وولف در طول زندگی حرفهایاش به طور منظم در کالجها و دانشگاهها صحبت و سخنرانیهای متعددی ایراد کرد، نامههای خواندنی و مقالههای تکاندهندهای نوشت و فهرست بلندی از داستانهای کوتاه را خودش منتشر کرد. در اواسط دههی چهل زندگی، وولف خود را به عنوان یک روشنفکر، نویسندهای مبتکر و تأثیرگذار و فمینیستی پیشگام تثبیت کرده بود. توانایی او در ایجاد تعادل بین صحنههای رویایی با خطوط داستانی عمیقا پرتنش، احترامی باورنکردنی را از سوی همسالان و عموم مردم برایش به ارمغان آورد. علیرغم موفقیتهای بیرونی، او در زندگی شخصی خود دائما از حملات ناتوانکننده افسردگی و تغییرات خلقی چشمگیر رنج میبرد.
همسر وولف، لئونارد، که همیشه در کنار او بود، طی سالها زندگی با ویرجینیا وولف کاملا از علائمی که نشاندهندهی افسردگی او بود آگاه شده بود. وولف در حالی که مشغول کار بر روی آخرین دستنوشتهاش، بین اعمال (که پس از مرگش و در سال ۱۹۴۱ منتشر شد) بود، دریافت که در ناامیدی عمیقی فرو رفته است. در آن زمان، جنگ جهانی دوم در حال رخ دادن بود و این زوج تصمیم گرفته بودند که اگر انگلستان توسط آلمان مورد حمله قرار گرفت، با هم خودکشی کنند؛ زیرا یهودی بودن لئونارد ممکن بود این زوج را در معرض خطرهای خاصی قرار دهد. در سال ۱۹۴۰، خانهی این زوج در لندن در جریان بمباران بلیتس که توسط آلمانیها انجام شد، ویران شد.
وولف که دیگر قادر به کنار آمدن با ناامیدی خود نبود، پالتویش را پوشید، جیبهای آن را پر از سنگ کرد و در ۲۸ مارس ۱۹۴۱ وارد رودخانهی اوس شد. همانطور که او با پای خود داخل آب میرفت، جریان آب او را با خود برد. مقامات جسد او را سه هفته بعد پیدا کردند. لئونارد وولف جسد او را سوزاند و بقایای او را در خانهشان، خانهی مونک، پراکنده کرد.
ویرجینیا وولف در آخرین یادداشتِ خود با روحیهای افسرده، برای همسرش چنین نوشت:
«عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شدهام. احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.
بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای. هرآنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد. میدانم. گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. میبینی؟ حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم. نمیتوانم چیزی بخوانم.
میخواهم بگویم همه شادیِ زندگیام را مدیونِ توام. تو با همهچیزِ من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای. همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته است. دیگر نمیتوانم به تباه کردنِ زندگیات ادامه دهم. گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند.»
اگرچه محبوبیت ویرجینیا وولف پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافت، اما آثارش دوباره با نسل جدیدی از خوانندگان در طول جنبش فمینیستی دهه ۱۹۷۰ طنینانداز شد. به همین دلایل است که وولف یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستویکم محسوب میشود.