دانلود و خرید کتاب مسخ و داستان های دیگر فرانتس کافکا ترجمه علی اصغر حداد
تصویر جلد کتاب مسخ و داستان های دیگر

کتاب مسخ و داستان های دیگر

معرفی کتاب مسخ و داستان های دیگر

کتاب مسخ و داستان‌های دیگر نوشته فرانتس کافکا است که با ترجمه علی اصغر حداد منتشر شده است. این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌های ماندگار کافکا است که با یک نافرمانی نجات پیدا کردند.

درباره کتاب مسخ و داستان‌های دیگر

در این کتاب علاوه بر داستان مسخ، چند داستان دیگر هم از فرانتس کافکا می‌خوانید. کافکا وصیت کرده بود که نوشته‌هایش بعد از مرگش سوزانده شوند اما دوست صمیمی‌اش ماکس برود به این وصیت عمل نکرد و تعدادی از شاهکارهای ادبی قرن بیستم را از نابودی نجات داد. علاوه بر مسخ، در این کتاب، در سرزمین محکومان، گزارشی به فرهنگستان، هنرمند گرسنگی و لانه را می‌خوانید.

مسخ داستان جوانی به اسم گرگور زامزا است که یک روز صبح در هیبت یک حشره بزرگ از خواب بیدار می‌شود. هدف کافکا از نوشتن این داستان، بیان ناتوانی انسان در مقابله با تغییرات محیطی و مشکلات اجتماعی و روانی حاکم بر جامعه است. کافکا این مشکلات حل‌نشدنی را در ماجرای این کتاب که در خانواده گرگور می‌گذرد، نشان می‌دهد.

فرانتس کافکا در مسخ مضامینی همچون کم‌رنگ شدن انصاف و مهر و محبت حتی از سوی افراد نزدیک و عزیز خانواده و ناامیدی و حیرانی انسان در شرایط سخت را به تصویر کشیده است.

خواندن کتاب مسخ و داستان‌های دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فرانتس کافکا

فرانتس کافکا ۳ ژوییهٔ ۱۸۸۳ در پراگ در دامان خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد، چهل سال و یازده ماه زندگی کرد، شانزده سال و شش ماه از زندگی خود را صرف درس و مدرسه کرد (دریافت دکترای حقوق در سال ۱۹۰۶) و چهارده سال و هشت ماه سرگرم کار اداری بود. کافکا ازدواج نکرد، سه بار نامزد کرد، دو بار با فلیسه بائر۱، یک‌بار با یولی وُریتسک. کافکا گذشته از اقامت‌هایی در آلمان، تقریبآ ۴۵ روز از زندگی خود را در خارج از کشور گذراند؛ برلین، مونیخ، زوریخ، پاریس، میلان، ونیز، ورونا، دریای بالتیک و آدریا را دید و شاهد یک جنگ جهانی بود.

از کافکا تقریبا چهل اثرِ به‌پایان‌رسیده، بسیاری نوشته‌های کوتاه و چندین اثر ناتمام به‌جا مانده است. سه اثر بزرگ او ــ رمان‌های محاکمه، قصر و امریکا ــ هم ناتمام‌اند. کافکا در ۳۹ سالگی بازنشسته شد و سرانجام سوم ژوئن ۱۹۲۴ در اثر سل حنجره در آسایشگاهی در وین چشم از جهان فروبست.

کافکا، نویسنده‌ای که «آثار عجیب و غریبی» می‌نوشت، در طول عمر چهل‌سالهٔ خود از لذایذی همچون عشق، زندگی خانوادگی و استقلال فردی محروم ماند، در سی‌سالگی هنوز در خانهٔ پدری زندگی می‌کرد و به پدر و مادر خود وابسته بود. اما زندگی او بُعد دیگری هم دارد: بُعد درونی. زندگی درونی کافکا در عمقی ظاهرآ گسسته از گذران روزمرگی‌ها جریان داشت. نیرویی نشأت‌گرفته از درون او را وامی‌داشت با تلاشی وصف‌ناپذیر، با چشم‌پوشی از کامروایی، با پذیرش درد و رنج جسمانی، ادبیات منحصربه‌فردی پدید بیاورد، ادبیاتی یگانه که سبک و سیاق آن تقلیدناپذیر است.

بخشی از کتاب مسخ و داستان‌های دیگر

چشم به پنجره دوخت، و هوای گرفته ــ صدای خوردن قطره‌های باران به لبهٔ فلزی پنجره به گوش می‌رسید ــ سخت غمناکش کرد. با خود گفت: «چه می‌شود اگر باز کمی بخوابم و این دیوانگی‌ها را فراموش کنم.» ولی خوابیدن شدنی نبود. زیرا او عادت داشت به پهلوی راست بخوابد، ولی در وضع فعلی نمی‌توانست به پهلو بغلتد. با هر نیرویی هم خود را به راست می‌کشید، باز تاب می‌خورد و به پشت برمی‌گشت. چه‌بسا صدبار تلاش کرد، چشم‌ها را می‌بست که جنب‌وجوش پاهای خود را نبیند، و سرانجام وقتی دست از تلاش کشید که در پهلوی خود دردی ناآشنا، گنگ و خفیف احساس کرد.

فکر کرد: «وای خدایا، چه شغل پرزحمتی انتخاب کرده‌ام. مدام در سفر. دردسرهای کاری‌ام خیلی بیش از گرفتاری‌های خودِ تجارتخانه است؛ علاوه بر این، رنج سفر هم به دوشم افتاده است، نگرانی از این قطار به آن قطار رسیدن، غذای ناجور و نامرتب، حشرونشرهای متغیر و ناپایدار که هرگز رنگ صمیمیت به خود نمی‌گیرد. لعنت به این شغل!» روی شکم خود کمی احساس خارش کرد. خود را، به پشت، آرام‌آرام به‌سمت میلهٔ تخت کشید تا بهتر بتواند سر را بالا بگیرد. محل خارش را پیدا کرد. دوروبر آن را نقطه‌های کوچک و سفیدی پوشانده بود. به چندوچون آنها پی‌نبرد. خواست با یکی از پاهایش آنها را لمس کند، ولی بلافاصله پا را پس کشید، زیرا با کم‌ترین تماس، اندامش را لرزشی سرد فرامی‌گرفت.

مسعود
۱۳۹۸/۱۲/۲۰

خود کافکا در روزهای آخر عمرش گفته بود که تنها داستان‌های کامل‌اش از نظر خودش، «مسخ»، «در سرزمین محکومان»، «هنرمند گرسنگی»، «حکم» و «آتش‌انداز» (فصل اول رمان «آمریکا») اند. حالا اینکه شخصیت فوق‌العاده حساس و توانا به شناسایی کوچک‌ترین جزئیاتی

- بیشتر
Sepehr
۱۳۹۸/۰۶/۰۹

اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال‌پردازی حشره‌شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته‌است. ولادیمیر ناباکوف

naeme
۱۳۹۸/۰۸/۲۸

شاهکار

amirali
۱۴۰۱/۰۸/۳۰

شاهکار،شاهکار،شاهکار. من آدمی نیستم که بخوام کافکا رو نقد یا تحسینش کنم،هیچ کسی نمیتونه. فقط میتونم بگم شاهکار،مخصوصا با این ترجمه. داستان درباره ی تاثیر قدرت حرف میزنه،درباره ی خانواده حرف میزنه،درباره ی عشق و ارزش حرف میزنه،اما اگه به مسخ فقط یه

- بیشتر
حانیه
۱۳۹۹/۰۹/۰۷

من صوتیش رو گوش کردم جالب بود تو سبک خودش

rahil
۱۳۹۹/۰۲/۰۹

مسخ رو دوست داشتم...

mohsen jalili
۱۳۹۸/۱۲/۲۸

فقط خود داستان مسخ خوب بود و پایان خوبی هم داشت فضا سازی داستان خیلی خوب بود

غریب اما قریب
۱۴۰۳/۰۵/۲۹

کتاب سرگذشت کارمندی جزئی را روایت می کند که صبح یک روز هنگام بیدار شدن حس عجیبی را در پشت خود دارد و نمی تواند از جایش بلند شود ، گویی توده ای بشقاب مانند پشتش را سفت کرده!! این داستان

- بیشتر
mahan
۱۴۰۰/۰۶/۲۱

کتاب مسخ داستان عجیب و جذابی بود

کاربر 5170118
۱۴۰۳/۰۶/۲۹

کتاب خوبی برای خوانندگان که نیاز به فکر کردن داره و بعضی داستان هلش واقعا عالیه

همان‌طور که آزادی از والاترین احساس‌ها به شمار می‌آید، فریب حاصل از آن هم جزو والاترین فریب‌ها است
Matthew
صبح زود، وقتی که درها همه قفل بودند، همه می‌خواستند به اتاق او بیایند، اما حالا که او خود یکی از درها را باز کرده بود و ظاهراً درهای دیگر را هم در طول روز باز کرده بودند، دیگر کسی نمی‌آمد. حالا درها را از بیرون قفل کرده بودند.
Arman ekhlaspour
ولی ناچار بود به خود بگوید این‌جا سرزمین محکومان است و در سرزمین محکومان معیارهای دیگری حاکم است
Arman ekhlaspour
حالا اگر چنین ادعایی می‌کرد، بی‌شک سروکلهٔ رییس با پزشک بیمه پیدا می‌شد، پدر و مادرش را به خاطر چنین فرزند تنبلی به باد سرزنش می‌گرفت، و به شهادت پزشک بیمه که عقیده داشت همهٔ آدم‌ها سالم‌اند ولی نمی‌خواهند تن به کار بدهند، هر عذرو بهانه‌ای را مردود می‌شمرد.
Prof. Woland
به راستی چشم‌پوشی از هرگونه خودسری والاترین فرمانی بود که خود را به پیروی از آن ملزم کردم.
miladehn
آن‌جا که سخن از حقیقت در میان است، هر شرافتمندی حتی ظریف‌ترین نزاکت‌ها را هم کنار می‌گذارد.
miladehn
او که این‌گونه مسحور موسیقی شده بود، به‌راستی حیوان بود؟
مرتضی بهرامیان
پدر برای کارمندان دون‌پایهٔ بانک صبحانه می‌آورد، مادر نیروی خود را فدای لباس‌های زیر دیگران می‌کرد، خواهر به فرمان مشتری‌ها پشت پیشخان این‌سو و آن‌سو می‌دوید،
miladehn
او که این‌گونه مسحور موسیقی شده بود، به‌راستی حیوان بود؟
miladehn

حجم

۱۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان