کتاب نه داستان
معرفی کتاب نه داستان
کتاب نه داستان مجموعهداستانی نوشتهٔ جی دی سلینجر و ترجمهٔ کاوه میرعباسی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. این کتابْ بهترین داستانهای کوتاه سلینجر را در دل خود دارد که از محبوبترین داستانها در میان اهالی ادبیات هستند.
درباره کتاب نه داستان
جروم دیوید سلینجر، نویسندهٔ معاصر امریکایی و خالق رمان معروف ناتور دشت است. کتاب نُه داستان یا دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم مجموعهٔ نُه داستان کوتاه سلینجر است، اما دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم نام بلندترین و شاید بتوان گفت بهترین داستان کتاب است.
این داستان روایتگر جوانی است که پس از حدود نه سال زندگی در پاریس، حالا دوباره به نیویورک برگشته است، به یک مدرسه هنری میرود، به نمایشگاههای نقاشی سر میزند و نقاشی میکند و با دیدن یک آگهی در مجلهای سعی میکند مربی نقاشی بودن را بیازماید.
یک روز خوش برای موز ماهی نیز خاصترین و مرموزترین داستان مجموعه است که در آن جریان خودکشی سیمور گلس، بزرگترین فرزند خانواده گلس روایت میشود.
دیگر داستانها عبارتند از:
عمو ویگیلی در کانه تی کت؛
پیش از جنگ با اسکیموها؛
مرد خندان؛
انعکاس آفتاب بر تختههای بارانداز؛
تقدیم به ازمه با عشق و نکبت؛
دهانم زیبا و چشمانم سبز؛
تدی.
خواندن کتاب نه داستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام طرفداران داستان کوتاه و آثار سلینجر پیشکش میکنیم.
درباره جی دی سلینجر
جِروم ديويد سلينجر در اول ژانويه سال ۱۹۱۹ در مَنهتن نيويورک به دنيا آمد. وی یک نويسنده آمريكایی بود.
سلینجر پس از اتمام تحصيلات ابتدايی، به دانشكدۀ نظامی والی پِنسيلوانيا فرستاده شد و آنجا عنوان بدترين دانشجوی تاريخ دانشكده را بهدست آورد. او در هجدهسالگی، چند ماهی به اروپا رفت و بهمحض برگشتن به آمريكا، در سال ۱۹۳۸، وارد يكی از دانشگاهها شد اما باز هم تحصيلاتش را نيمهكاره رها كرد. سلینجر در جوانی عاشق اونا اونيل شد و تا توانست برايش نامه نوشت، بااينحال، اونا اونيل با چارلز چاپلين ازدواج كرد.
این نویسنده، در سال ۱۹۴۰ اولين داستانش را به نام «جوانان» در یک مجله چاپ کرد و سپس وارد ارتش شد. او در ارتش، بهعنوان گروهبان يكم پياده در جنگ جهانی دوم شركت كرد. سلینجر، وقتی متفقين در خاک فرانسه و ساحل نورماندی پياده شدند، شجاعت زيادی از خودش نشان داد.
ناتور دشت را سلينجر در سال ۱۹۴۵ بهعنوان نخستین رمانش، نوشت و توانست آن را در سال ۱۹۵۱ بهطور رسمی و بهصورت كتاب در آمريكا و بريتانيا به چاپ برساند. با اين حال، چاپ اين كتاب، به بهانۀ اينكه غيراخلاقی است در مناطقی از آمريكا ممنوع شد و در سال ۱۹۹۰ از طرف انجمن كتابخانههای ايالات متحده نیز، جزء كتابهای ممنوعالچاپ اعلام شد.
از رمانها و داستانهای بلند او میتوان به اینها اشاره کرد:
ناطور (ناتور) دشت، فرنی و زویی، تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور، جنگل واژگون، ۱۶ هپورث، ۱۹۲۶.
مجموعه داستانهای او هم عبارتاند از:
دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم، هفتهای یه بار آدمو نمیکشه، نغمهٔ غمگین، یادداشتهای شخصی یک سرباز، دختری که میشناختم.
از آثار سلینجر برای تولید آثاری در قالبهای دیگر نیز اقتباس شده است:
داریوش مهرجویی، کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی، فیلم پری را با برداشتی آزاد از رمان «فرنی و زویی» اثر سلینجر ساخته است؛ همچنین، مهرجویی در فیلم هامون، از زبان شخصیت اصلی، اشارهای به آن دارد.
کتاب ناطور (ناتور) دشت نیز در سریال Ghost in the Shell: Stand Alone Complex مورد بحث قرار گرفته است. جی دی سلینجر در ۹۱ سالگی، در ۲۷ ژانويه ۲۰۱۰، به مرگ طبيعی درگذشت.
بخشی از کتاب نه داستان
نود و هفت کارگزار تبلیغات نیویورکی توی هتل بودند و تمام خطوط تلفن راه دور را قبضه کرده بودند، درنتیجه دختر ساکن اتاق ۵۰۷ ناچار شد از ظهر تا حدود ساعت دوونیم صبر کند تا تماسش برقرار شود. البته در این مدت بیکار ننشست. مقالهای خواند در یک مجلهٔ زنانهٔ جیبی با عنوان «آمیزش جنسی، مسرت یا مصیبت؟» بعد شانه و برس سرش را شست، لکهای را از روی کت ودامن بِژَش پاک کرد، دگمهٔ بلوزش را که از فروشگاه ساکس خریده بود جابهجا کرد و دو تارمویی را که تازه روی خالش درآمده بودند از ریشه درآورد. وقتی بالاخره تلفنچی به اتاقش زنگ زد، روی هرّهٔ پنجره نشسته بود و داشت آخرین ناخن دست چپش را لاک میزد.
از آن دخترها نبود که با زنگ تلفن دست وپایشان را گم میکنند. طوری رفتار میکرد انگار از وقتی دست چپ وراستش را از هم تشخیص داده، تلفنش یکبند زنگ میخورده است.
همچنانکه تلفن زنگ میزد، با فرچهٔ کوچک مخصوصش یک لایه لاک دیگر روی ناخن انگشت کوچکش مالید تا هلال سفید انتهای آن بیشتر به چشم بیاید. بعد درِ شیشهٔ لاک را بست، بلند شد و دست چپش را که هنوز مرطوب بود مثل بادبزن تکان داد. با دست خشکش، زیرسیگاری لبریز از تهسیگار را از روی هرّهٔ پنجره برداشت و رفت سمت میز پاتختی که تلفن روی آن بود. نشست روی یکی از دو تخت مرتب و چسبیده به هم. صدای زنگ پنجم یا ششم تلفن بلند شده بود که گوشی را برداشت.
گفت: «الو.» انگشتهای دست چپش را جدا از هم و دور از لباسخواب سفید ابریشمیاش نگه داشته بود. جز آن لباسخواب و دمپاییهایش چیزی نپوشیده بود. انگشترهایش توی حمام بودند.
اپراتور گفت: «تماس تلفنیتون با نیویورک برقرار شده، خانوم گلس.»
دختر گفت: «متشکرم.» بعد روی میز پاتختی برای زیرسیگاری جا باز کرد.
صدای زنی را از آن سوی خط شنید. «موریل، خودتی؟»
دختر گوشی را کمی از گوشش دور کرد و گفت: «بله، مامان. حالت چطوره؟»
«مُردم از دلشوره. چرا زنگ نزدی؟ حالت خوبه؟»
«هم دیشب سعی کردم تماس بگیرم هم پریشب. خطهای تلفن اینجا» «خوبی، موریل؟»
دختر زاویهٔ بین گوشی و گوشش را بیشتر کرد. «خوبم. گرممه. امروز فلوریدا عین جهنمه، گرمترین روز توی تموم ـ»
«چرا باهام تماس نگرفتی؟ دلم از نگرانی داشت مثل سیروسرکه ـ»
دختر گفت: «مامانجان، انقدر توی گوشم جیغ نزن. همینجوری هم صدات رو خوب میشنوم. دیشب دوبار بهتون زنگ زدم. یه بار درست بعد از» «به بابات گفتم احتمالا دیشب تماس گرفتهای. اما گوشش بدهکار نبود... خودت خوبی، موریل؟ راستش رو بگو.»
«خوبم. تو رو خدا بس کن.»
«کی رسیدین؟»
«چه میدونم. چهارشنبه، صبح زود.»
«کی پشت فرمون بود؟»
دختر گفت: «اون. اما نمیخواد هول کنی. خیلی خوب میروند. تعجب کردم.»
«اون پشت فرمون بود؟ موریل، مگه بهم قول نداده بودی که ـ»
دختر پرید وسط حرفش: «مامان، همین الان بهت گفتم. رانندگیش حرف نداشت. ببین، تمام مدت سرعتمون زیر پنجاه تا بود.»
«با درختها از او خُلبازیا درنیاورد؟»
«گفتم که، خیلی خوب رانندگی میکرد، مامان. لطفآ دیگه کوتاه بیا. ازش خواستم از خط سفید دور نشه، فقط همین. اون هم متوجه منظورم شد و همون کاری رو که گفتم کرد. حتی یه نگاه هم به درختها ننداخت... باور کنین. راستی، بابا داد ماشین رو تعمیر کنن؟»
«هنوز نه. چهارصد دلار آب میخوره، اونم فقط واسه اینکه...»
«مامان، سِیمور به بابا گفت هزینهش رو میده. اصلا جای نگرانی ـ»
«باشه، ببینیم و تعریف کنیم. حالا رفتارش چطور بود، توی ماشین و جاهای دیگه؟»
دختر گفت: «خوب بود.»
«هنوز با همون اسم چندشآور صدات میزنه، همون ـ»
«نه. یه چیز تازه رو کرده.»
حجم
۲۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
حجم
۲۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
نظرات کاربران
من این ترجمه رو نخوندم ولی فکر نمیکنم نشر ماهی ترجمه ضعیفی بده بیرون ، کاوه میر عباسی هم مترجم ناآشنایی نیست.چیزی که از نظرات برداشت میشه اینه، افرادی که نه مطالعه ای دارند نه آشنایی با داستان کوتاه حمله
دوستان عزیز این طرح چندروزهی کتاب «رایگانه» نه کتاب «اجباری». اگر دوست نداریداصلا مجبور نیستید دانلودش کنید
اقا من میگم ی نظرسنجی بذارین بین 5 تا کتاب کاربرا نظر بدن که کدومش رایگان شه
جا داره ما هم مثل بعضی دوستان کتابخوان(!!!) و بافرهنگ(!!!) بیاییم کلی غر بزنیم و کل سیستم نشر و طاقچه و عالم و آدم رو ببریم زیرسوال که چرا تو موضوع مورد علاقهی ما کتاب نذاشتید؟؟ چرا این کتابها رو
ای کاش خیلی از روزها همین طرح کتاب رایگان رو داشته باشین،هم برای پیشرفت طاقچه خوبه هم برای علاقه مندان به کتاب خوانی.ممنون از شما
• امتیاز: ۴.۵ • ژانر: ادبی • ترجمه و ویرایش کاملا حرفهای صورت گرفته. • داستانهای مورد علاقم «مرد خندان» و «به ازمی؛ با عشق و نفرت» بودن. • داستانهای کتاب بیشتر از اینکه احساسی باشن ادبی هستن و پیشنهاد میکنم حداقل
سلینجر بر بام بلند ادبیات امریکای معاصر ایستاده، شما از سلینجر توقع حکایت نداشته باشید، او روزمرگی انسان معاصر را بر صفحه نگاشته است.
احتمالا این آخرین کتاب رایگان باشد و آخرین فرصتی که به بروبچ طاقچه بگم، باهم هماهنگ بشیم که مترجمانی که به زبان و ادبیات فارسی توجه نمیکنند و به سلیقه شخصی خودشون ترجمه میکنند از صحنه طاقچه و کتاب محو
۱۲ تومن تو این دوره برای غرق شدن در ادبیات محض هیچ پولی نیست، ممنون طاقچه، ولی کاش میتونستی یه مقدار "زمان" رایگان بهمون بدی.
انگار که سلینجر داشته تمرین نویسندگی میکرده! :) برای خودش نوشته، نه خواننده. از نظر نثر و شیوه ی روایت و شخصیت پردازی خوبه ولی داستان ها هیچ کدوم سر انجام ندارن. بعضی هاش حتی اتفاق خاصی هم درشون رخ