دانلود و خرید کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف آنتوان چخوف ترجمه احمد گلشیری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

معرفی کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف نوشتهٔ آنتون پاولوویچ چخوف و ترجمهٔ احمد گلشیری است. مؤسسه انتشارات نگاه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر ۳۴ داستان کوتاه از این نویسندهٔ مشهور روسیه را در بر گرفته است.

درباره کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف شامل ۳۴ داستان کوتاه است که بین سال‌های ۱۸۸۴ تا ۱۹۰۳ میلادی نوشته شده‌‌اند. هر داستان بین ۵ تا ۱۵ صفحه است و شخصیت‌های مختلفی را در شرایط گوناگون روایت می‌کند. احمد گلشیری این داستان‌ها را گزینش و ترجمه کرده و مقدمه‌ای نیز بر این کتاب نوشته است.

به گفتهٔ احمد گلشیری در سراسر آثار چخوف با همهٔ تنوع آدم‌ها و رویدادها درنهایت تیپ‌های مشخص و جای‌های معینی به چشم می‌خورند. مشخص‌ترین آدم (چه آدمی که در داستان حضور دارد و چه آدمی که به تفسیر می‌پردازد) پزشکی درون‌گرا و منزوی است که چخوف از تصویر مألوفِ خرد و بینشِ شکاک قرن نوزدهم برگرفته و او را یا به قالب شخصی در می‌آورد که در منازعه میانِ قدرتمندان و ضعیفان نقش میانجی را بر عهده دارد یا به‌صورت تجسم تلاش انسانی ارائه می‌کند که در پیِ یافتن معنایی در جهان هستی است.

عنوان برخی از این داستان‌های کوتاه عبارت‌اند از «آشنای دست و دل‌باز»، «خواننده گروه همسرایان»، «خانم با سگ کوچک»، «مردی لای جلد» و «درباره عشق».

خواندن کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره آنتوان چخوف

آنتون پاولُویچ چخوف ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ به دنیا آمد. وی پزشک، داستان‌نویس، طنزنویس و نمایش‌نامه‌نویس برجستهٔ روس است. او را مهم‌ترین داستان‌کوتاه‌نویس می‌دانند؛ نویسنده‌ای که زندگی کوتاهی داشت اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.

چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی، به‌طور حرفه‌ای به داستان‌نویسی و نمایش‌نامه‌نویسی روی آورد. نخستین مجموعه داستان او، دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی‌اش به چاپ رسید. در داستان‌های او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدم‌های داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، روایت می‌شود. چخوف با پرهیز از شرح و بسط داستان، مفهوم طرح (پیرنگ) را نیز در داستان‌نویسی تغییر داد. او در داستان‌هایش به جای ارائهٔ تغییر، سعی می‌کند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در بعضی از داستان‌های او رویدادهای تراژیک، جزئی از زندگی روزانهٔ آدم‌های داستان را تشکیل می‌دهند.

تسلط چخوف بر نمایشنامه‌نویسی، باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگ‌های زیبا و جذاب، در داستان‌هایش، شده بود.

نخستین نمایشنامهٔ آنتوان چخوف «بی‌پدری» نام دارد. او پس از این، نمایشنامۀ «ایوانف» را نوشت. او با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در سال ۱۸۹۷ و در سالن تئاتر هنری مسکو، طعم نخستین موفقیت بزرگ‌اش را در زمینهٔ نمایشنامه‌نویسی چشید. با وجود اختلافاتی که دربرهه‌ای میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی (کارگردان) پیش آمد، آثار دیگری از چخوف نیز همچون «دایی وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... بر همان صحنه به اجرا درآمد.

چخوف در آثارش به فرصت‌های از دست رفتۀ زندگی اشاره می‌کند؛ او همچنین آدم‌هایی که حرف همدیگر را نمی‌فهمند و یا دچار تضاد طبقاتی هستند را به ما نشان می‌دهد؛ به ارزش‌های اشتباه اما رایج در اجتماع اشاره می‌کند و ماهیت خوارکنندۀ فحشا را به تصویر می‌کشد.

ویژگی‌های کلی آثار داستانی آنتوان چخوف را می‌توان در این محورها خلاصه کرد:

خلق داستان‌های کوتاه و بدون پیرنگ/ ایجاز و خلاصه‌گویی/ خلق پایان‌های شگفت‌انگیز با الهام از آثار «گی دوموپاسان»/ خلق پایان «هیچ» برای داستان با الهام از آثار «ویکتور شکلوفسکی»/ بهره‌گیری از جنبه‌های شاعرانه و نمادین/ نگاه رئالیستی به جهان و قهرمان‌های داستان/ استفاده از مقدمه‌ای کوتاه برای ورود به دنیای داستان/ استفاده از تصویرپردازی‌های ملهم از طبیعت و شرح آن برای پس‌زمینهٔ تصویری داستان.

چند نمایشنامۀ مشهور آنتوان چخوف:

ایوانف/ خرس/ عروسی/ مرغ دریاییسه خواهر/ باغ آلبالودایی وانیا/ در جاده بزرگ/ خواستگاری/ تاتیانا رپینا/ آواز قو.

چند داستان کوتاه از آنتوان چخوف:

۱۸۸۳ - از دفترچه خاطرات یک دوشیزه/ / ۱۸۸۴ - بوقلمون صفت/ ۱۸۸۷ - کاشتانکا/ ۱۸۸۷ - نشان شیر و خورشید/ ۱۸۸۹ - بانو با سگ ملوس/ ۱۸۸۹ - شرط‌بندی/ ۱۸۹۲ - همسر/ ۱۸۹۲ - اتاق شماره شش/ ۱۸۹۹ - زندگی من.

چند داستان بلند از آنتوان چخوف:

دکتر بی‌مریضداستان ملال‌انگیزدوئل.

آنتوان چخوف ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴ درگذشت. وی در گورستان نووودویچی در مسکو آرام گرفته است.

بخش‌هایی از کتاب ب‍ه‍ت‍ری‍ن‌ داس‍ت‍ان ه‍ای‌ ک‍وت‍اه‌ چخوف

«اُلِنکا پلِمیانیاکف، دختر ارزیاب بازنشسته، در ایوان حیاط خانه خود نشسته و غرق در اندیشه بود. هوا گرم بود، وزوزِ مداومِ مگس‌ها آدم را عصبانی می‌کرد و دختر از اندیشه این‌که چیزی به شب نمانده به وجد می‌آمد. ابرهای باران‌زای تیره آسمان مشرق را می‌انباشت و بادی که گهگاه از آن سو می‌وزید همراه خود رطوبت می‌آورد.

کوکین، رئیس تئاتر، که باغ تفریحیِ تیوُلی را اجاره کرده بود و در یک جانب حیاط دو اتاقی برای سکونت داشت، در وسط حیاط ایستاده بود و به آسمان خیره شده بود.

نومیدانه می‌گفت: «باز هم، باز هم می‌خواد بارون بیاد! روزی نیست که بارون نیاد، روزی نیست. انگار چشم دیدن منو نداره! با این ضررهایی که هر روز به من می‌خوره، دیگه حسابم پاکه، ورشکستگیم حتمی‌یه.»

دست‌هایش را به هم می‌کوفت، رو به اُلِنکا می‌کرد و ادامه می‌داد:

«ببینین، اُلگا سِمیونُف، این هم شد زندگی! باید به حال خودم گریه کنم. آدم کار می‌کنه، سنگ تموم می‌ذاره، پدر خودشو درمی‌آره، اون‌وقت به کجا می‌رسه؟ اولاً که مردم هِرّ و از بِرّ تشخیص نمی‌دن، وحشی‌اَن. بهترین نمایش‌های موزیکالو براشون تدارک می‌بینم، صحنه‌هایی آماده می‌کنم که روی دست ندارن، هنرپیشه‌های دست اول می‌آرم. اما مگه قدر این چیزها رو می‌دونن؟ از سرشون هم زیاده. این مردم نمایش‌های مضحک می‌خوان. دنبال چیزهای مبتذل‌اَن. حالا، هوا رو نگاه کنین! شبی نیست که بارون نباره. بارون از شب دهم ماه مِه شروع شد و تا آخر مِه و سرتاسرِ ژوئَن باریده. دارم بیچاره می‌شم. کسی به دیدن نمایش نمی‌آد. اون‌وقت اجاره باغو از کجا بپردازم؟ دستمزد هنرپیشه‌ها رو از کجا بیارم بدم؟»

روز بعد، طرف‌های عصر، آسمان دوباره ابری می‌شد و کوکین، که خنده‌های عصبی می‌کرد، می‌گفت:

«خوب، بارون، دست به کار شو، توی باغ سیلاب راه بینداز، منو غرق کن! من، هم در این دنیا و هم در اون دنیا، آدم بدبختی‌اَم. کاری کن که هنرپیشه‌ها از دست من شکایت کنن! کاری کن که منو به زندون بفرستن، به سیبِری بفرستن، دارم بزنن! ها، ها، ها!»

اُلِنکا، بی‌آن‌که حرفی بزند، با وقار گوش می‌داد و گهگاه چشمانش از اشک لبریز می‌شد. سرانجام بدبختی‌های مرد او را متأثر کرد و دلباخته‌اش شد. مرد کوتاه‌قد بود، اندامی لاغر و چهره‌ای زردگونه داشت و موهایش را روی شقیقه شانه می‌زد. صدای زیرِ مردانه داشت و وقتی حرف می‌زد لبش کج می‌شد و در چهره‌اش پیوسته حالت نومیدی موج می‌زد. با همه این‌ها احساس پاک و عمیقی در دل دختر ایجاد می‌کرد. دختر پیوسته دلباخته کسی بود و طور دیگری نمی‌توانست زندگی کند. ابتدا به پدرش علاقه داشت که بیمار بود و در اتاق تاریکی روی صندلی چرخدار می‌نشست و به‌سختی نفس می‌کشید. سپس شیفته عمه‌اش شد که، یک سال در میان، از بریانسک به دیدنش می‌آمد. و مدت‌ها پیش از آن، یعنی وقتی به مدرسه می‌رفت، به معلم زبان فرانسه‌اش علاقه پیدا کرده بود. کم‌حرف، مهربان و خوش‌قلب بود، چشمان مُوَرَّب و دوست‌داشتنی داشت و تندرست بود. مردها وقتی به گونه‌های گلگون او می‌نگریستند و به گردن سفید او با خال سیاهش نگاه می‌کردند و لبخند مهربان و ساده‌دلانه‌اش را، موقع گوش دادن به هر چیز مطبوع، می‌دیدند، با خود می‌گفتند: «چه دختر تو دل برویی!» و لبخند می‌زدند. و زن‌ها در چنین وقت‌هایی دست او را در دست می‌گرفتند و همچنان‌که به وجد آمده بودند، بلند می‌گفتند: «عزیزم!»»

معرفی نویسنده
عکس آنتوان چخوف
آنتوان چخوف
روس | تولد ۱۸۶۰ - درگذشت ۱۹۰۴

آنتوان پاولویچ چخوف، در سال ۱۸۶۰، در شهر تاریخی و بندریِ «تاگانروگ» در جنوب روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۰۴، درگذشت. با گذشت یک قرن از زندگی این نویسنده، او هنوز هم یکی از مهم‌ترین، چیره‌دست‌ترین و حرفه‌ای‌ترین داستان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان تاریخ ادبیات جهان است.

مسافر
۱۳۹۹/۰۵/۱۴

بینظیر...... این کتاب انقدر قشنگ هست که آدم نمیخواد تموم بشه.......

بید مجنون
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

داستانا خوب گلچین شدن و بیشترشون جذابن و ترجمه هم خوب بود اما می تونست بهترم باشه .داستان طنز زیاد داره چخوف اما تو این کتاب بیشتر داستانای غم انگیز آورده شده یه جورایی کمدی سیاهن بیشتر داستاناش

یلدا روشن
۱۴۰۱/۰۹/۰۹

۳۰)مگه میشه چخوف چیزی بنویسه و عالی نباشه مثل یه نقاش چیره دست اونقدر دقیق و نکته بینانه صحنه ها رو توصیف کرده که ناخودآگاه مخاطب یه تابلوی نقاشی رو تو ذهنش تجسم میکنه داستانهاش پر از نکته بود و با

- بیشتر
mlika8323
۱۳۹۸/۱۲/۲۱

من عاشق داستان های چخوفم خوب تونسته داستان کوتاه بنویسه

کاربر ۲۰۰۷۸۶۲
۱۳۹۹/۰۴/۰۳

اندر معجزات قلم چخوف

محمد هاجرپور
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

و باز هم قلم چخوف و زیبایی توصیف داستان

آسمان
۱۳۹۸/۰۵/۲۸

عالی.چه قدر این چخوف خوب مینویسه😍

hoor vzf
۱۴۰۰/۰۲/۰۱

با وجود اینکه هرچند وقت ی بار به خودت می گی ، بیخود نیست که چخوف تو داستان نویسی انقدر سرشناسه، ولی روند رو به رشد و سعود در داستان نویسی او را با توجه به سالهای درج شده زیر

- بیشتر
adelnia60
۱۴۰۰/۰۱/۲۸

آیا شگفت انگیز نیست که نویسنده ای بتواند هم‌آغازگر داستان کوتاه نویسی باشد هم همچنان بعد از یک قرن همچنان تازه و خواندنی باشد .این انسان نازنین دوست داشتنی با قلم و ذهن بی نظیر که از تک تک داستانهایش

- بیشتر
ناتانائیل
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

خیلی باحالن👌عالییی

چخوف از اعتقادات خود نیز سخن گفت، به خوشبختی اشاره کرد و گفت که خوشبختی در آن است که لحظه‌ها را دریابیم، مطابق خواسته‌های خود زندگی کنیم، و بگذاریم تا فردیت هر انسان، پیش از آن‌که پژمرده شود، رشد کند و ببالد.
محمد هاجرپور
اینو بدون که اگه یه دهاتی ورزشکار شد یا از خرید و فروش اسب سر درآورد، دیگه دور شخم زدنو خط می‌کشه. روح آزادی همین‌که تو وجود یه مرد راه پیدا کرد دیگه نمی‌شه ریشه‌کنش کرد. همین‌طور هم وقتی آدمی طعم هنرپیشگی یا هر هنر دیگه‌ای رو چشید دیگه محاله دنبال کار کارمندی یا حتی اربابی بره
عطیه رنگین کمان
مسافرها خیلی وقت است دارند راه می‌روند، اما با همه تلاشی که می‌کنند از همان جایی که هستند پیش‌تر نمی‌روند.
aram0_0
جانور نفرت‌انگیز، مهوع و وحشتناک بود، اما داشتم آن را می‌خوردم، با ولع می‌خوردم، و در آن حال می‌ترسیدم مزه و طعمش را تشخیص بدهم. همین‌که یکی را می‌خوردم، چشمان براق دومی را می‌دیدم، سومی را... آن‌ها را هم خوردم... دست آخر دستمال سفره را خوردم، بشقاب را، گالش‌های پدرم را، تابلو سفید را... هر چیزی را که چشمم به آن می‌افتاد می‌خوردم، چون احساس می‌کردم هیچ چیزی جز خوردن بیماری‌اَم را برطرف نمی‌کند. صدف‌ها چشمان وحشتناکی داشتند و نفرت‌انگیز بودند. تجسم آن‌ها مرا دچار لرز می‌کرد اما می‌خواستم بخورم! بخورم. ناگهان از درون من فریادی بلند شد: «صدف به‌م بدین! من چند تا صدف می‌خوام!»
محمد هاجرپور
«بهتره آدم عاشق بشه و شکست بخوره تا این‌که رنگ عشقو نبینه.»
Elena
گفت: «دیروز توی روستا یه معجزه اتفاق افتاد. پلاگیا شله، که یه سال بود می‌شلید و از هیچ دکتر و دوایی خوب نشده بود، دیروز با چند تا ورد یه پیرزن خوب شد و دیگه نمی‌شله.» گفتم: «این‌که چیزی نیست. ما نباید معجزه رو صرفاً توی خوب شدن بیماری آدم‌ها بدونیم. سلامتی خودش معجزه‌ست و همین‌طور خود زندگی. تموم چیزهایی که ازشون سردرنمی‌آریم معجزه‌ن.»
مرضی
به یاد آورد که پسر کشیش چطور یک بار از دست آشپزِ خانه عصبانی شده بود و داد زده بود: «الاغ یهوه!» و پدر سِمیون چیزی نگفته بود و تنها احساس سرافکندگی کرده بود؛ چون یادش نمی‌آمد که این الاغ در کجای انجیل آمده.
aram0_0
هر چند نادِنکا به دو چیز ـ من و باد ـ مشکوک بود و نمی‌دانست کدام یک اظهار عشق می‌کند، اما دیگر برایش تفاوتی نداشت؛ چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست می‌گیرد.
Javad
به قول پوشکین، دروغی که به ما اعتلا می‌بخشه برامون از صد تا راستِ معقول عزیزتره.
Naarvanam
هر غلطی می‌خواین بکنین، اما یه انسان واقعی رو دست نندازین! اگه به اون احترام نمی‌ذارین دست‌کم کاری به‌کارش نداشته باشین.»
Naarvanam
شکارچی جاده دراز و مستقیم را، که به بند چرمی کشیده شده‌ای می‌مانست، در پیش گرفت. پِلاگیا با رنگِ پریده و بی‌حرکت، مثل مجسمه، ایستاده بود و نگاهش هر قدمِ او را دنبال می‌کرد. رفته‌رفته رنگ قرمز پیراهن شکارچی با رنگ تیره شلوارش در هم آمیخت و دیگر قدم‌هایش دیده نمی‌شد، سگ نیز از چکمه‌هایش قابل تمیز نبود و جز کلاهش چیزی دیده نمی‌شد و... ناگهان یگُر در انتهای حاشیه بی‌درختِ جنگل پیچید وکلاه در زمینه سبز آن‌جا ناپدید شد. پِلاگیا زیر لب گفت: «خداحافظ، یگُر وِلاسیچ.» و روی پنجه‌های پایش بلند شد تا یک بار دیگر کلاه سفید را ببیند.
hoor vzf
آدم‌ها با یکدیگر برخورد می‌کنند و به کشمکش می‌پردازند نه بدین دلیل که می‌خواهند به مسائل مرگ و زندگی بپردازند بلکه از آن رو که گریز از یکدیگر برای‌شان امکانپذیر نیست.
AmirMasoud
بعضی آدم‌ها دوست دارن ودکا بخورن و دیگرونو زیر مشت و لگد بگیرن، اما من هر وقت فرصت پیدا کنم یه گوشه می‌شینم کتاب می‌خونم و یه‌ریز گریه می‌کنم... .» «چرا گریه می‌کنی؟» «چون از چیزهایی حرف می‌زنن که اشک آدمو درمی‌آرن. گاهی آدم پنج کوپِک بی‌قابلیت می‌ده و یه کتاب می‌خره اون‌وقت یه عالم اشک می‌ریزه... .»
م.ر
به خاطر چه چیزی باید صبر کنیم؟ صبر کنیم در حالی که دیگه رمقی برای زندگی کردن نداریم و این هم هست که باید زندگی کنیم و زندگی کردن آرزوی ماست.
Naarvanam
و نشان می‌داد که از زندگی چیزی می‌خواهند بیش از آنچه می‌تواند به آن‌ها بدهد،
Naarvanam
صدای آبوگین از دلواپسی می‌لرزید. لرزش بدن و لحن صدا خیلی بیش از حرف‌هایش متقاعدکننده بود
Naarvanam
دادستان دو سه جوانی را از نظر گذراند که اخراج شده بودند و زندگی‌شان به فلاکت کشانده شده بود و به این نتیجه رسید که مجازات، در بسیاری موارد، به جای آن‌که حاصلی داشته باشد به شرارت دامن می‌زند.
Naarvanam
کتاب ارزشمند جزیره ساخالین، همچون بهترین آثار چخوف در دوران پختگی، یک نکته را به‌عیان نشان می‌دهد و آن وجود نیکیِ بالقوه در هر فرد انسان و وجود شرارتِ بالقوه در هر نظامِ برخوردار از سلسله مراتب است.
Hanieh
به یادش آمد که در خانه پدرش، در روستا، گاهی تصادفاً پرنده‌ای وارد خانه می‌شد و، در جست‌وجوی راهی برای بیرون رفتن، دیوانه‌وار خودش را به پنجره‌ها می‌کوبید و همه چیز را می‌شکست. و حالا این زن حال همان پرنده را داشت، پرنده‌ای که از دنیای متفاوتی وارد زندگی‌اش شده بود و همه چیز را به هم ریخته بود و قشقرق به راه انداخته بود.
Elena
چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست می‌گیرد.
mehdi

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

حجم

۴۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۵۸۳ صفحه

قیمت:
۲۳۳,۰۰۰
۱۶۳,۱۰۰
۳۰%
تومان