بریدههایی از کتاب بهترین داستان های کوتاه چخوف
۴٫۱
(۵۳)
چخوف از اعتقادات خود نیز سخن گفت، به خوشبختی اشاره کرد و گفت که خوشبختی در آن است که لحظهها را دریابیم، مطابق خواستههای خود زندگی کنیم، و بگذاریم تا فردیت هر انسان، پیش از آنکه پژمرده شود، رشد کند و ببالد.
محمد هاجرپور
اینو بدون که اگه یه دهاتی ورزشکار شد یا از خرید و فروش اسب سر درآورد، دیگه دور شخم زدنو خط میکشه. روح آزادی همینکه تو وجود یه مرد راه پیدا کرد دیگه نمیشه ریشهکنش کرد. همینطور هم وقتی آدمی طعم هنرپیشگی یا هر هنر دیگهای رو چشید دیگه محاله دنبال کار کارمندی یا حتی اربابی بره
عطیه رنگین کمان
مسافرها خیلی وقت است دارند راه میروند، اما با همه تلاشی که میکنند از همان جایی که هستند پیشتر نمیروند.
aram0_0
جانور نفرتانگیز، مهوع و وحشتناک بود، اما داشتم آن را میخوردم، با ولع میخوردم، و در آن حال میترسیدم مزه و طعمش را تشخیص بدهم. همینکه یکی را میخوردم، چشمان براق دومی را میدیدم، سومی را... آنها را هم خوردم... دست آخر دستمال سفره را خوردم، بشقاب را، گالشهای پدرم را، تابلو سفید را... هر چیزی را که چشمم به آن میافتاد میخوردم، چون احساس میکردم هیچ چیزی جز خوردن بیماریاَم را برطرف نمیکند. صدفها چشمان وحشتناکی داشتند و نفرتانگیز بودند. تجسم آنها مرا دچار لرز میکرد اما میخواستم بخورم! بخورم.
ناگهان از درون من فریادی بلند شد: «صدف بهم بدین! من چند تا صدف میخوام!»
محمد هاجرپور
«بهتره آدم عاشق بشه و شکست بخوره تا اینکه رنگ عشقو نبینه.»
Elena
گفت: «دیروز توی روستا یه معجزه اتفاق افتاد. پلاگیا شله، که یه سال بود میشلید و از هیچ دکتر و دوایی خوب نشده بود، دیروز با چند تا ورد یه پیرزن خوب شد و دیگه نمیشله.»
گفتم: «اینکه چیزی نیست. ما نباید معجزه رو صرفاً توی خوب شدن بیماری آدمها بدونیم. سلامتی خودش معجزهست و همینطور خود زندگی. تموم چیزهایی که ازشون سردرنمیآریم معجزهن.»
مرضی
شکارچی جاده دراز و مستقیم را، که به بند چرمی کشیده شدهای میمانست، در پیش گرفت. پِلاگیا با رنگِ پریده و بیحرکت، مثل مجسمه، ایستاده بود و نگاهش هر قدمِ او را دنبال میکرد. رفتهرفته رنگ قرمز پیراهن شکارچی با رنگ تیره شلوارش در هم آمیخت و دیگر قدمهایش دیده نمیشد، سگ نیز از چکمههایش قابل تمیز نبود و جز کلاهش چیزی دیده نمیشد و... ناگهان یگُر در انتهای حاشیه بیدرختِ جنگل پیچید وکلاه در زمینه سبز آنجا ناپدید شد.
پِلاگیا زیر لب گفت: «خداحافظ، یگُر وِلاسیچ.» و روی پنجههای پایش بلند شد تا یک بار دیگر کلاه سفید را ببیند.
hoor vzf
هر غلطی میخواین بکنین، اما یه انسان واقعی رو دست نندازین! اگه به اون احترام نمیذارین دستکم کاری بهکارش نداشته باشین.»
Naarvanam
به قول پوشکین، دروغی که به ما اعتلا میبخشه برامون از صد تا راستِ معقول عزیزتره.
Naarvanam
هر چند نادِنکا به دو چیز ـ من و باد ـ مشکوک بود و نمیدانست کدام یک اظهار عشق میکند، اما دیگر برایش تفاوتی نداشت؛ چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست میگیرد.
Javad
به یاد آورد که پسر کشیش چطور یک بار از دست آشپزِ خانه عصبانی شده بود و داد زده بود: «الاغ یهوه!» و پدر سِمیون چیزی نگفته بود و تنها احساس سرافکندگی کرده بود؛ چون یادش نمیآمد که این الاغ در کجای انجیل آمده.
aram0_0
چون چیزی که مهم است سرمستی است و نه نوع جامی که آدم به دست میگیرد.
mehdi
به یادش آمد که در خانه پدرش، در روستا، گاهی تصادفاً پرندهای وارد خانه میشد و، در جستوجوی راهی برای بیرون رفتن، دیوانهوار خودش را به پنجرهها میکوبید و همه چیز را میشکست. و حالا این زن حال همان پرنده را داشت، پرندهای که از دنیای متفاوتی وارد زندگیاش شده بود و همه چیز را به هم ریخته بود و قشقرق به راه انداخته بود.
Elena
کتاب ارزشمند جزیره ساخالین، همچون بهترین آثار چخوف در دوران پختگی، یک نکته را بهعیان نشان میدهد و آن وجود نیکیِ بالقوه در هر فرد انسان و وجود شرارتِ بالقوه در هر نظامِ برخوردار از سلسله مراتب است.
Hanieh
دادستان دو سه جوانی را از نظر گذراند که اخراج شده بودند و زندگیشان به فلاکت کشانده شده بود و به این نتیجه رسید که مجازات، در بسیاری موارد، به جای آنکه حاصلی داشته باشد به شرارت دامن میزند.
Naarvanam
صدای آبوگین از دلواپسی میلرزید. لرزش بدن و لحن صدا خیلی بیش از حرفهایش متقاعدکننده بود
Naarvanam
و نشان میداد که از زندگی چیزی میخواهند بیش از آنچه میتواند به آنها بدهد،
Naarvanam
بعضی آدمها دوست دارن ودکا بخورن و دیگرونو زیر مشت و لگد بگیرن، اما من هر وقت فرصت پیدا کنم یه گوشه میشینم کتاب میخونم و یهریز گریه میکنم... .»
«چرا گریه میکنی؟»
«چون از چیزهایی حرف میزنن که اشک آدمو درمیآرن. گاهی آدم پنج کوپِک بیقابلیت میده و یه کتاب میخره اونوقت یه عالم اشک میریزه... .»
م.ر
آدمها با یکدیگر برخورد میکنند و به کشمکش میپردازند نه بدین دلیل که میخواهند به مسائل مرگ و زندگی بپردازند بلکه از آن رو که گریز از یکدیگر برایشان امکانپذیر نیست.
AmirMasoud
کتاب ارزشمند جزیره ساخالین، همچون بهترین آثار چخوف در دوران پختگی، یک نکته را بهعیان نشان میدهد و آن وجود نیکیِ بالقوه در هر فرد انسان و وجود شرارتِ بالقوه در هر نظامِ برخوردار از سلسله مراتب است.
شریفی
در آثار من حتی یک سطر پیدا نمیکنید که برای نوشتنِ آن احساس شرمساری کنم. اگر شما با واژه «بیوجدانی» به این واقعیت تلخ اشاره میکنید که من، فردی تحصیلکرده و با پشتوانه آثار بسیار، برای کسانی که دوستشان داشتهام کاری نکردهام و فعالیتهایم تأثیری بر شوراهای روستایی، قوانین جدید دادگاهها، آزادی مطبوعات، آزادی بهطور کلی و جز اینها نداشته است؛ در این صورت، گردانندگان مجله اندیشه روسی باید مرا همکار خود بدانند نه اینکه متهم کنند؛ زیرا آنها نیز در زمینههایی که برشمردم، تاکنون، کاری بیش از من انجام ندادهاند و این جرم ما نیست.
کاربر ۳۷۲۳۹۹۸
روح هر آدم حکم جنگل تاریکی رو داره.
Naarvanam
میکرد. بیتردید این یکی از قوانین جامعه است که هرچه شرارت کمتر قابل درک باشد محکمتر و خشنتر مورد تاخت و تاز قرار میگیرد.
Naarvanam
در چنین لحظهای نه هدفی داشت، نه آرزویی و نه به چیزی میاندیشید
Naarvanam
معمولاً حرف هر چقدر سنجیده و دلنشین باشد تنها بر آدمهای بیغم تأثیر میگذارد و کسانی را که اندوهگین یا خوشحالند کمتر راضی میکند؛ چون بیشترِ وقتها سکوت بهتر از هر واژهای خوشحالی یا اندوه را توصیف میکند.
Naarvanam
عشاق وقتی لب فروبستهاند بهتر زبان یکدیگر را درک میکنند
Naarvanam
«بدبخت، با این کلمه بازی نکنین، چون حال شما رو نمیرسونه. ولخرجهایی هم که چکشون تبدیل به پول نمیشه خودشونو بدبخت میدونن. خروس اخته هم بدبخته چون چربیهای اضافیِ تنش وبال جونشه، آدم عوضی!»
Naarvanam
از کارهایشان پیدا بود که مثل همه آدمهای اندوهگین اسیر خودخواهی بودند. آدمهای غمگینِ خودخواه، شریر و ستمکار میشوند و کمتر از آدمهای بیشعور میتوانند همدیگر را درک کنند. نباید خیال کرد که غم سبب اتحاد مردم میشود چون آنقدر که در میان آدمهای اندوهگین بیعدالتی و ستمدیده میشود در میان آدمهای دلشاد دیده نمیشود.
Naarvanam
«ازدواج گام مهمی تو زندگی آدمه، آدم باید تموم جوانبِشو بررسی بکنه، سبک و سنگین بکنه؛ عجولانه که نباید اقدام کرد. دوراندیشی همیشه پسندیدهست بهخصوص در امر ازدواج که مرد دیگه دوران تجردو کنار میذاره و میخواد زندگی تازهای رو شروع کنه.»
Naarvanam
عزیزم، امیدوارم حتی بعد از ازدواج هم همان گلسرخ همیشگی باقی بمونی.»
Naarvanam
حجم
۴۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۵۸۳ صفحه
حجم
۴۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۵۸۳ صفحه
قیمت:
۲۳۳,۰۰۰
۱۶۳,۱۰۰۳۰%
تومان