دانلود و خرید کتاب وقتی از عشق حرف می‌زنیم ریموند کارور ترجمه پریسا سلیمان زاده

معرفی کتاب وقتی از عشق حرف می‌زنیم

ریموند کِلِوی کاروِر جونیور ( ۱۹۸۸- ۱۹۳۸)، نویسنده داستان‌های کوتاه و شاعر امریکایی است. او یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم و از جمله کسانی شمرده می‌شود که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دهه ۹۰ شده‌ است. «وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم»، نام داستان کوتاهی از کارور است که بر روی مجموعه داستان او نیز گذاشته شده است. این کتاب دومین کتاب مهم کارور است. این چاپ از زیر دست گوردون لیش، ویراستار برجسته امریکایی، گذشت و وی داستان‌های کوتاه آن را ویرایش اساسی کرد. «وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم»، به برداشت شخصیت‌های این داستان از عشق می‌پردازد. روایت با شب‌نشینی دو زوج آغاز می‌شود: یکی مرد راوی و همسرش لورا و دیگری ترزا و همسرش مل. ترزا که تری صدا زده می‌شود، از زندگی مشترک پیشینش با مردی که قبل از مل با او آشنا شده بود، می‌گوید. او تعریف می‌کند که این مرد «از بس عاشقش بوده»، مچ پای او را می‌گرفته و در خانه به این سو آن سو می‌کشانده: در حالی که سرم مدام به اثاثیه می‌خورد، می‌گفت، دوستت دارم! دوستت دارم! تری سپس می‌پرسد: آدم با چنین عشقی چه باید کند؟ مل، همسر تری معتقد است که این چرند محض است: این که نشد عشق! داستان که جلو می‌رود، مل که پزشک متخصص است، تعریف می‌کند که یک شب، زن و شوهر کهنسالی را به اورژانس می‌آورند و در حالی که تصادف سختی را پشت سر گذاشته بودند و امید به نجاتشان بسیار کم‌ بود، آن‌ها تاب می‌آورند اما مل مدتی بعد می‌فهمد پیرمرد بر روی تخت بیمارستان و زیر گچ و باندپیچی افسردگی گرفته است. اسامی داستان‌های این مجموعه عبارت است از: چرا نمی‌رقصید؟ / عدسی چشم / حمام / وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چی حرف می‌زنیم / این همه آب و این قدر نزدیک خانه/ صحبت جدی / آقای قهوه و آقای تعمیرکار / عمارت تابستانی / می‌توانستم کوچک‌ترین چیزها را ببینم / پاکت‌ها / آرامش / چیزهای کوچک / یک چیز دیگر/ دروغ / چند تا جعبه.
هومن ج
۱۳۹۴/۰۸/۱۳

خیلی هم عالیه

ولی الله
۱۴۰۰/۰۹/۲۱

کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاهه که همونطوری که تو مقدمش نوشته داستان ها مینی مالیستی هستن و کلا ریموند کارور ی نویسنده ی مینی مالیست به حساب میاد از این بابت خبری از طول و تفسیر تو کتاب

- بیشتر
محدثه حیدری
۱۳۹۹/۰۵/۲۵

خوب👌

نرگس
۱۴۰۰/۰۸/۰۴

چند داستان خیلی خوب داشت

«شماها هیجده ماه با هم بوده‌اید و همدیگر را دوست دارید. از سرتاپایتان پیداست، از عشق در تب و تاب هستید. اما هردوی شما قبل از آشنایی‌تان کسان دیگری را دوست داشتید. هردوی شما، مثل من و تری، قبلاً هم ازدواج کرده بودید. حتی شاید قبل از آن هم کسان دیگری را دوست داشتید. من و تری پنج سال است که با هم زندگی می‌کنیم و چهار سال آن را زن و شوهر بوده‌ایم. و حالا جنبه وحشتناک قضیه، جنبه وحشتناک و در عین حال خوب قضیه که می‌شود گفت حسنش هم هست، آن است که اگر بلایی به سر یکی از ماها بیاید ـ ببخشید که این‌ها را می‌گویم ـ اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر می‌کنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصه‌دار می‌شود اما بعدش همان آدم می‌رود و دل به کس دیگری می‌بندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا می‌کند، تمام این‌ها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم می‌زنیم، تبدیل به یک خاطره می‌شود. چه بسا که خاطره‌ای هم نشود.
Hamideh Rezaee
«خب، بعدش من بوسیدمش. می‌فهمی چی دارم می‌گویم؟ آدم عمری به تمام اصول پایبند باقی می‌ماند و مواقعی پیش می‌آید که آن همه پایبندی به هیچ دردش نمی‌خورد. می‌دانی، بخت و اقبال یک‌دفعه از آدم برمی‌گردد.»
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
«فکر کنم می‌دانم الان دردت چیه، عزیزم. بیا دکتر بازی، خب؟ حالا تو فقط بی‌خیال شو.» یک دستش را می‌اندازد دور کمرم و با دست دیگر شروع می‌کند به باز کردن دکمه‌های کتم، بعد دکمه‌های بلوزم. «نردبان، پله پله.» سعی می‌کند سر شوخی را باز کند. می‌گویم «حالا نه، ترو خدا.» ادای من را درمی‌آورد «حالا نه، ترو خدا.» بعد می‌رود پشت سرم و دستش را محکم می‌اندازد دور کمرم، یک دستش می‌رود زیر سوتین‌ام. می‌گویم «نکن، نکن، نکن.» با پا می‌کوبم روی پنجه پایش. و همان موقع بلندم می‌کند و می‌زند زمین. روی زمین می‌نشینم و سرم را بلند کرده، نگاهش می‌کنم و گردنم درد می‌گیرد و دامنم می‌رود بالای زانوهایم. خم می‌شود و می‌گوید «اصلاً برو به درک. گوش‌ات با من هست، پتیاره؟ اینقدر خودت را نگه دار تا پلاسیده شی.»
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
گاهی اصلاً سر در نمی‌آورم که چه‌طور زن اولم را هم دوست داشتم. اما دوستش داشتم. می‌دانم که داشتم. پس لابد از این نظر مثل تری هستم. مثل تری و اِد.» کمی توی فکر فرو رفت و ادامه داد «یک وقتی فکر می‌کردم زن اولم را بیشتر از جانم دوست دارم. اما حالا دیگر حالم ازش به هم می‌خورد. واقعاً به هم می‌خورد. این را چه‌طور می‌شود توجیه کرد؟ چی بر سر آن عشق آمده؟ سؤال من این است که چی بر سرش آمده؟ کاش یکی حالیم می‌کرد. حالا اِد را در نظر بگیریم. خب، باز رفتیم سرِ اِد. او آن‌قدر تری را دوست داشت که می‌خواست بکشدش و آخرش هم خودش را سر به نیست کرد.»
Hamideh Rezaee
«تری خیلی رومانتیک است. تری مرید مکتب " کتکم بزن تا بدونم دوستم داری " است. تری جون چرا آن‌طوری نگاهم می‌کنی؟» از روی میز دستش را دراز کرد و به گونه تری کشید. نیشخندی هم تحویلش داد.
Zahra
با دانستن این قضیه، وقتی طوری از عشق حرف می‌زنیم که انگار می‌دانیم داریم از چه صحبت می‌کنیم، باید از خودمان خجالت بکشیم
Zahra
کارور در مصاحبه‌هایش بارها شعار پیش کسوتش، همینگوی را تکرار کرد: «نثر به مثابه معماری‌ست نه در حکم تزیینات داخلی.»
ولی الله
مرد گفت «ورا، ناسلامتی کریسمس است. برای همین آمده‌ام.» زن گفت «کریسمس دیروز بود.» گفت «کریسمس آمد و رفت. دیگرحالم از هرچی کریسمس است به هم می‌خورد.» مرد گفت «من ‌چی؟ خیال می‌کنی من برای رسیدن تعطیلات لحظه شماری می‌کنم؟»
ولی الله

حجم

۱۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

حجم

۱۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان