اریک فروم
زندگینامه و معرفی کتابهای اریک فروم
اریک فروم (Erich Fromm) نویسنده و روانتحلیلگر آلمانی آمریکایی است که در ابتدا از پیروان مکتب زیگموند فروید بود، اما پس از مدتی راهش را جدا کرد و نظرات خودش درمورد شخصیت و انسان را ارائه داد. او را با عقاید مارکسیستی و نگاه چپگرایه و ضدسرمایهداری منحصربهفردش میشناسند. او ایدههای سوسیالیستی که در شوروی و چین اجرا شد را قبول نداشت و از سوی دیگر سرمایهداری را هم منحط میدانست. فروم روانتحلیلگری بود با روحیهی سازنده که در هر گوشهی دنیا از آلمان گرفته تا مکزیک و آمریکا، محلی را برای درمان و اندیشیدن ساخت و البته اعتقاد داشت که باید تمام باورها را به چالش کشید تا در بند دگماتیسم مذهبی یا خودکامگی گرفتار نشد. آثار منتشرشده از او منحصر به روانشناسی نیست و مفاهیم جامعهشناختی مثل آزادی را هم دربرمیگیرند.
بیوگرافی اریک فروم
اریک فروم در سال ۱۹۰۰ میلادی در آلمان متولد شد و در ۱۸ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۸۰سالگی در سوئیس درگذشت. او که هشت دهه از قرن بیستم را زیسته بود، طبیعتا با زمانهی خود یعنی باورهای مارکسیستی و اخلاقگرایانه همراه شد و البته ظهور و افول حکومتهای مارکسیستی در اروپا را به چشم دید. البته با قدرتگرفتن حزب نازی در آلمان و چیرگیشان بر نیمی از کشور، مجبور به ترک کشورش شد و به آمریکا، مهد آزادی دنیا مهاجرت کرد.
اریک فروم را علاوه بر روانتحلیلگر، بهعنوان فیلسوف، تحلیلگر جامعه و همچنین یک مارکسیست نظری هم میشناسند. او در سال ۱۹۲۲ از دانشگاه هایدلبرگ آلمان در مقطع دکترا فارغالتحصیل و بعد در مونیخ و موسسهی روانکاوی این شهر مشغول به کار شد. در آن زمان پیرو مکتب فروید بود، اما پس از مدتی کوتاه با برخی نظرات او، مثل انگیزههای غریزی و رانهها ناخودآگاه مخالفت میکرد و دیگر پیرو نظرات او نماند.
جنگ جهانی و تاثیر آن بر اریک فروم
اریک فروم که در یک خانوادهی یهودی متولد شده بود، بعد از قدرتگرفتن حزب نازی و شعلهورشدن جنگ جهانی اول و دوم به چشم خود نابودی باورها و دیدگاههای قبلی خود را دید. این جنگهای ویرانگر و خونبار فروم را عمیقا تغییر داد. به طوری که اریک فروم بعدها درمورد روزهای جوانی خودش و پایان جنگ جهانی گفت که «وقتی شعلههای جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ خاموش شد، من یک جوان نگران و پریشان بودم و تمام هم و غم من این بود که بفهمم چطور ممکن است جنگی چنین خانمانبرانداز و کشنده به راه بیفتد. نمیتوانستم درک کنم که چرا گونهی انسان به شکل دستهجمعی رفتاری غیرمنطقی و تخریبگر را در پیش گرفته است. نهتنها توقع داشتم، بلکه در آتش اشتیاق یک صلح و درک عمومی در سطح بینالملل میسوختم. از طرف دیگر، مشاهدهی ماحصل ایدئولوژیهای مختلف و بیانیههای رسمی باعث شده بود تا نسبت به تمامی ایدئولوژیها و باورهای عمومی مشکوک باشم و هیچ یک را نپذیرم. تمام اینها باعث شد تا با خود به این جمعبندی برسم که به همه چیز باید شک داشت.»
البته این تنها تاثیر جنگ بر او نبود. او یک سال پس از پایان جنگ جهانی اول، از رشتهی نظریه حقوق از دانشگاه فرانکفورت فارغالتحصیل شد. اما دیگر اشتیاقی برای حقوق نداشت، بنابراین به جامعهشناسی و دانشگاه هایدلبرگ روی آورد و با راهنمایی جامعهشناس برجسته، آلفرد وبر، در سال ۱۹۲۲ موفق به دریافت مدرک دکترا شد. تا این زمان کمترین درکی از روانشناسی نداشت، اما در میانهی دههی ۲۰ میلادی، فروم به روانشناسی روی آورد. فرصتی برای آموزش روانکاوی از طریق فریدا رایشمن برای او فراهم شد. او چند سال بعد در سن ۲۶سالگی با فریدا ازدواج کرد. ازدواجشان به خاطر عواملی مثل اختلاف سنی یا چالشهایی که رابطهی درمانگر و بیمار برایشان ایجاد کرد، با شکست مواجه شد؛ گرچه این دو پس از جدایی ارتباط دوستانه و حرفهایشان را حفظ کردند.
بین دو جنگ جهانی و فعالیتهای حرفهای اریک فروم
دغدغهها و نظریات جامعهشناختی اریک فروم خیلی زود پای او را به مکتب فرانکفورت باز کرد. مکتب فرانکفورت یک انجمن جامعهشناسی بود که شهرت بسیاری داشت و موسس آن ماکس هورکهایمر بود. در حقیقت محلی برای بحثهای انتقادی و فلسفی و جامعهشناختی بود و مارکسیسم بهعنوان سیستم فکری غالب این انجمن به شمار میرفت. اریک فروم از فرصتش برای ورود به این انجمن نهایت استفاده را برد و موسسهی روانکاوی فرانکفورت را تاسیس کرد و بعد هم با دعوت هورکهایمر به موسسهی مطالعات اجتماعی فرانکفورت پیوست.
حدودا سه سال، فروم در هر دو موسسه تدریس میکرد و در این زمان که پیش از بهحکومترسیدن هیتلر بود، تمایلات کارگران آلمانی به حکومتهای تمامیتخواه موضوع تحقیقات او بود. این تحقیقات بعدها و پس از مرگ او، تحت عنوان «طبقهی کارگر در آلمان وایمار» در سال ۱۹۸۴ منتشر شد.
کتاب تاثیرگذار دیگر از اریک فروم «گریز از آزادی» است که در سال ۱۹۴۲ در میانهی جنگ جهانی دوم منتشر شد. او تحت تاثیر آزادی در آمریکا توانست به این موضوع داغ و نو در زمانهی خود بپردازد که آزادسازی افراد از محدودیتهای سنتی قرون وسطایی، درحالیکه استقلال تازهای برای آنها به ارمغان میآورد، باعث ایجاد احساس انزوا، تردید و اضطراب نیز میشود و آنها را به سمت سرنهادن به اوامری غیرمنطقی و رفتارهای اجباری سوق میدهد.
فعالیتهای اریک فروم در ایالات متحدهی آمریکا
با بهقدرترسیدن هیتلر و رژیم نازی، اریک فروم مجبور به ترک وطن شد و ابتدا به ژنو و سپس به ایالات متحدهی آمریکا پناه برد. در سال ۱۹۳۴، به دانشگاه کلمبیا پیوست و از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۰ در دانشگاه ییل و کالج بنینگتون تدریس کرد. سالهای اقامت او در آمریکا آغازگر همکاری مؤثرش با کارن هورنای بود؛ جایی که آنها به تبادل دیدگاههای خود در زمینهی نظریههای روانکاوی و جامعهشناسی پرداختند.
اریک فروم در دانشگاههای آمریکایی مهمی مثل دانشگاه نیویورک و میشیگان تدریس میکرد و تا سال ۱۹۶۹ که بازنشسته شد، به تدریس ادامه داد. همزمان با تدریس در دانشگاه و رواندرمانگری، به تالیف کتاب و انتشار آنها هم مشغول بود.
رابطه فروم با فروید
اریک فروم در سالهای نخستی که به روانتحلیلگری وارد شده بود، به مکتب فروید علاقهای شگرف داشت، اما پس از آنکه به آمریکا مهاجرت کرد، از باورهای پیشین خود دست شست. در این دوران اتفاقا روانکاوی و روانشناسی آمریکایی تحت سیطرهی آثار و ایدههای فروید بود و دستشستن اریک فروم از فروید بهنوعی ارتداد به شمار میرفت!
فروم بر نظر خود پافشاری میکرد و روان انسان را فقط تاثیریافته از عوامل بیولوژیک و جامعه میدانست. به علاوهی اینکه هنوز تحت تاثیر باورهای مارکسیستی بود و جامعهی آمریکایی را بهشدت مصرفگرا میدید. به همین علت نقدهای تیزی را هم روانهی جامعهی کشور دومش میکرد.
علاوه بر اینها، فروم در بررسی عمیق نظریات فروید، تغییرات قابل توجهی را در ایدههای او قبل و بعد از جنگ جهانی اول تشخیص داد. پیش از جنگ، فروید امیال انسانی را بهعنوان نبردی بین نیازها و سرکوب آنها توصیف میکرد، اما پس از جنگ، این نبرد به تقابل میان اروس (غریزهی زندگی) و تاناتوس (غریزهی مرگ) تغییر یافت. به گفتهی فروید، این امیال درون افراد با هم ترکیب شده و در تقابل بودند.
اروس نمایندهی خصوصیات زندگیبخش مانند عشق، جنسیّت، تخیل، غرور و تولید مثل بود، درحالیکه تاناتوس شامل امیال زندگیگریز مانند خشونت، بیرحمی، نابودی و مرگ میشد. فروم از فروید و نئو-فرویدیها انتقاد کرد که عامدانه تناقضهای میان این دو فرضیه را نادیده میگرفتند.
انتقادات اریک فروم بر مفاهیم فرویدی
اریک فروم به بسیاری از مفاهیم فرویدی، از جمله عقدهی ادیپ، غرایز زندگی و مرگ و نظریهی لیبیدو، نقد داشت. او بنا به تحصیلات و پژوهشهای جامعهشناختی و حقوقی که از پیش داشت، نقش جامعه و فرهنگ در توسعهی فردی انسان را موثرتر و پررنگتر میدید و این موضوع با نظریات فروید در تضاد بود.
فروم با بررسی بیشتر تفکر دوگانهی فروید، معتقد بود که توصیف فروید از آگاهی انسانی بهعنوان نبردی بین دو طیف افراطی، محدودکننده است. او فروید را به دلیل دستوپابستگی و گردننهادن به هنجارهای مردسالارانهی زمان خود و حتی زنستیزی متهم کرد. با این حال، فروم احترام زیادی برای فروید قائل بود و او را در کنار افرادی چون آلبرت انیشتین و کارل مارکس، از پیشگامان عصر مدرن میدانست، هرچند انتقاداتی که هرازگاهی تند و آتشین محسوب میشد را بر نظریات او روا میدانست.
گرایش فروم به مارکسیسم
کارل مارکس تاثیر عمیقی بر اریک فروم داشت، کسی که او را یکی از بزرگترین متفکران تاریخ میدانست. کتاب فروم در سال ۱۹۵۵، با عنوان «جامعهی سالم»، از آموزههای اولیهی مارکس الهام گرفته بود. سوسیالیسم و کمونیسم مدنظر فروم هم سرمایهداری غرب و هم کمونیسم مکانیزه و زندگیگریز اتحاد جماهیر شوروی را رد میکرد.
او معتقد بود که کمونیسم شوروی منجر به انزوای جهانی میشود. با پذیرش ایدههای اولیهی مارکس، فروم به یکی از پیشگامان انسانگرایی سوسیالیستی تبدیل شد و از این فلسفهی منحصربهفرد خود در جوامع غربی دفاع میکرد.
در سال ۱۹۴۴، فروم با هنی گورلند ازدواج کرد که در نهایت منجر به دریافت تابعیت آمریکایی او شد. در سال ۱۹۵۰، به دلیل بیماری همسرش، به مکزیک مهاجرت کرد، چراکه پزشک همسرش آب و هوای مکزیک را برای بهبودی او مناسب میدانست. با این حال، هنی در سال ۱۹۵۲ درگذشت.
اریک در مکزیک هم دست از فعالیت و سازندگی برنداشت و در دانشگاه مکزیکوسیتی تدریس کرد و بعد هم موسسهی روانکاوی مکزیک را تاسیس کرد. او تا ۱۹۷۶ مدیریت موسسه را هم به عهده داشت.
دیدگاه سیاسی و اجتماعی اریک فروم
نوشتههای اریک فروم بازتابی از فلسفه و عمق باور او به انسان هستند که به هستی انسان، رشد فکری و تاثیر جامعه و تکنولوژی بر او میپردازند. فروم در دنیای تکنوکراتیک به دنبال راههایی برای حفظ روح انسان، جوهرهی زندگی و همبستگی اجتماعی بود. او که شاهد پیامدهای ویرانگر دو جنگ جهانی بود، به بررسی اثرات هولناک و مخرب تکنولوژی مدرن پرداخت. فروم سرنهادن به انواع و اقسام نازیسم و فاشیسم را هولناک و غیرانسانی میدانست، اما سرمایهداری را هم مورد نقد قرار میداد.
دیدگاه فروم دربارهی نیازهای اساسی انسان
اریک فروم دیدگاه مثبتی نسبت ادیان و مذاهب در قدرت نداشت، اما وقتی صحبت از نیازهای اساسی انسان به میان میآید، مذهب و ایمان را یکی از عناصری میداند که میتواند موجب رشد و تعالی انسان شود.
اریک فروم در کتاب آناتومی ویرانگری انسانی پنج نیاز اساسی را برای انسان مطرح میکند: ارتباط، تعلق، تعالی، هویت و جهتگیری. او معتقد بود که نیاز به ارتباط برای سلامت انسان ضروری است. تعلق هم به تمایل انسان برای پیوند با جهان پیرامون برمیگردد و بدون آن، زندگی غیرقابل تحمل میشود. انسانها همچنین به هیجان نیاز دارند که از طریق لذت و علاقه به دست میآید. انسانها خواهان کار معنادار و خلاقانهای هستند که اثری بر جهان بگذارد و حس زندهبودن آنها را تقویت کند. نیاز به هویت انسان با احساس توانمندی و ارتباط با دیگران گره خورده است. در نهایت، فروم بر نیاز به داشتن یک چارچوب جهتگیری منسجم برای درک جایگاه خود در جهان و نیاز به تعالی از خودمحوری که از طریق ارتباط و گاه مذهب یا ایمان تامین میشود، پافشاری میکرد.
دیدگاه فروم دربارهی تیپهای شخصیتی
فروم معتقد بود که شخصیت انسان در بستر جامعه شکل میگیرد و به همین دلیل، شرایط اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی در تعیین نوع شخصیت افراد نقش دارند. او در کتاب «بودن یا داشتن» ساختار شخصیت انسان را به پنج نوع اصلی تقسیم کرد که هرکدام ویژگیها و الگوهای رفتاری مشخصی دارند:
شخصیت گیرنده (Receptive): افرادی که به دنبال پذیرش و حمایت از دیگران هستند و به وابستگیهای عاطفی تمایل دارند.
شخصیت استثماری (Exploitative): افرادی که به تملک دیگران و بهرهبرداری از آنها تمایل دارند.
شخصیت انباشتگر (Hoarding): افرادی که به جمعآوری و انباشتن چیزها، افکار و تجربیات علاقه دارند.
شخصیت بازاری (Marketing): افرادی که شخصیت و رفتار خود را با بازار تطبیق میدهند و دائما در حال تبلیغ و فروش هستند.
شخصیت مولد (Productive): این نوع شخصیت، ایدئال فروم است و شامل افرادی است که به خود و دیگران احترام میگذارند، خلاق و مستقل هستند، و در کار و زندگی خود به شکلی مثبت و سازنده مشارکت میکنند.
معرفی آثار و کتابهای اریک فروم
روانکاوی و دین
در این کتاب، فروم به تحلیل رابطهی بین روانکاوی و دین میپردازد و بررسی میکند که چگونه باورهای دینی میتوانند به بهبود روانی انسانها کمک کنند و همچنین از دیدگاه روانکاوی به تحلیل موانع روانی موجود در بسیاری از مفاهیم دینی میپردازد. اریک فروم در این کتاب تفاوت میان دینهای تمامیتطلب و انسانگرا را بررسی میکند. او معتقد است که دینهای تمامیتطلب بر تسلط خداوند با قدرت مطلق تأکید دارند و انسانها را در مقابل این قدرت تسلیم میکنند، درحالیکه دینهای انسانگرا بر این باورند که قدرت خدا در درون هر فرد قرار دارد و او را به رشد شخصی خود هدایت میکند. فروم تأکید میکند که در دینهای تمامیتطلب، هویت فردی نادیده گرفته میشود، اما در دینهای انسانگرا زمینه برای شکوفایی هویت شخصی فراهم میآید. او در این کتاب همچنین به چالشهای دینی و فلسفی دنیای مدرن پرداخته و به تحلیل روابط میان نیازهای مادی و معنوی در زندگی انسانها میپردازد.
هنر بودن
در این کتاب، فروم به تفکر در مورد مفهوم «بودن» در مقابل «داشتن» پرداخته و مفهوم وجود انسان را از دیدگاه روانشناختی و فلسفی بررسی میکند. او بر این باور است که «بودن» به معنای درک و تجربهی زندگی است، نه فقط جمعآوری و مصرف. او در این کتاب از مفاهیمی همچون اندیشههای فروید، بودا و مارکس استفاده میکند تا راهی جدید برای دستیابی به خودآگاهی و رضایت در زندگی ارائه دهد. او در این کتاب تأکید میکند که برای زندگیکردن به معنای واقعی، باید هدف وجودی خود را بشناسیم و موانع آن را شناسایی کنیم.
داشتن یا بودن
یکی از آثار معروف فروم است که در آن دو شیوهی زندگی انسان را مورد بررسی قرار میدهد: زندگیای که بر «داشتن» تأکید دارد و زندگیای که بر «بودن» تکیه میکند. فروم معتقد است که فرهنگ مدرن انسانها را به سمت «داشتن» سوق داده است که منجر به بیمعنایی و بیهدف بودن در زندگی میشود. در این کتاب، فروم تلاش میکند تا به مخاطبان کمک کند نگاهشان به زندگی را تغییر دهند و به جای تمرکز بر داشتن، از روش بودن برای شادتر و راحتتر زیستن استفاده کنند.
هنر عشق ورزیدن
فروم در این کتاب به بررسی مفهوم عشق میپردازد و آن را نه به عنوان یک احساس گذرا، بلکه به عنوان یک هنر میبیند که نیاز به آموزش، تمرین و آگاهی دارد. او عشق را به عنوان یک نیروی تغییردهنده و توانمند در زندگی انسانها معرفی میکند. این کتاب راهنمایی برای درک و تجربهی عشق است.
گریز از آزادی
در این کتاب، فروم به بررسی دلایل روانشناختی و اجتماعی فرار انسانها از آزادی میپردازد. او معتقد است که آزادی مطلق ممکن است به احساس بیهدفی و اضطراب منجر شود و بسیاری از افراد به دنبال امنیت و وابستگی به قدرتهای بیرونی میروند. او نگرانیهای انسان معاصر دربارهی آزادی را بررسی کرده و به واکاوی مکانیسمهایی میپردازد که افراد برای فرار از آزادی به کار میبرند. این مکانیسمها از جنبههای فرهنگی و اجتماعی اهمیت دارند و فروم معتقد است که برای درک پدیدههای اجتماعی همچون فاشیسم و دموکراسی مدرن، باید این مکانیسمها به دقت مورد تحلیل روانشناختی قرار گیرند.
سرشت راستین انسان
این کتاب به تحلیل ویژگیهای بنیادی انسانها و تمایلات ذاتی آنها میپردازد. فروم در این اثر سعی دارد که انسان را از منظر روانشناختی و جامعهشناختی درک کند و به پاسخگویی به پرسشهایی دربارهی طبیعت انسان بپردازد. او در این کتاب تلاش کرده است اندیشههای کارل مارکس را به شکلی سادهتر برای مخاطب شرح دهد. فروم در این کتاب از اختلافات خود با مارکس خودداری کرده و فقط به بررسی فلسفه و تاریخ اندیشه مارکسیستی پرداخته است. او بر این باور است که اگر معنای واقعی اندیشههای مارکسیستی را درک کنیم و آن را از نسخههای تحریفشدهی روسی و چینی متمایز کنیم، میتوانیم واقعیتهای جهان امروز را بهتر بشناسیم و به چالشهای آن پاسخ دهیم. فروم در این کتاب همچنین به شخصیت مارکس و تصورات نادرست دربارهی او پرداخته و هدفش ارائهی تصویری دقیقتر از مارکس به عنوان یک انسان است.
زبان از یاد رفته
این کتاب کمتر شناخته شده است، ولی در آن فروم به تحلیل مفاهیم و زبانهای فراموششدهای میپردازد که در اثر تغییرات اجتماعی و فرهنگی از بین رفتهاند. او تلاش دارد تا نشان دهد چطور زبانها و مفاهیم به هویت و فهم انسانها وابسته هستند. این کتاب به ما کمک میکند رویاها و دنیای نمادها را بهتر درک کنیم. این کتاب که نخستین بار در سال ۱۹۵۱ منتشر شد، فروم را در نقش راهنمایی به دنیای زبان نمادها معرفی میکند. او بر این باور است که آشنایی با زبان سَمبلیک برای فهم عمیقتر خود و دیگران ضروری است. این زبان به ما امکان میدهد تا به لایههای پنهان شخصیت خود پی ببریم و به درک بهتری از تجربیات و احساسات دیگران برسیم. در این کتاب، فروم علاوه بر تفسیر تاریخچهی رویاها، تحلیلهای خود از انواع مختلف رویاها را نیز ارائه میدهد، تا به ما کمک کند از حکمت موجود در اسطورهها برای بهبود زندگی خود بهرهبرداری کنیم.
انسان برای خویشتن
در این کتاب، فروم به بررسی مسئلهی خودشناسی و ضرورت آن در زندگی انسان میپردازد. او انسان را موجودی میداند که برای تحقق خود باید در درون خود به جستوجو بپردازد و از وابستگیهای خارجی رها شود. این کتاب که به نوعی ادامهی گریز از آزادی است، به اصول اخلاقی و هنجارهایی میپردازد که به فهم بهتر نفس و استعدادهای درونی انسان کمک میکند. این کتاب در سال ۱۹۴۷ منتشر شد و به مشکلات اخلاقی و سردرگمیهایی اشاره میکند که افراد به دلیل نداشتن باور به اصول هدایتکننده زندگی با آن روبهرو میشوند. فروم در این اثر نشان میدهد که روانشناسی نمیتواند از مسائل فلسفی و اخلاقی جدا باشد و برای درک انسان، باید ارزشها و چالشهای اخلاقی را در نظر گرفت. او استدلال میکند که یک نظام اخلاقی میتواند بر اساس سرشت انسانی، نه الهامها و سنتها، شکل بگیرد.
جامعه سالم
فروم در این کتاب به تحلیل ویژگیهای جوامع سالم میپردازد و اینکه چگونه جوامع میتوانند به رشد فردی و اجتماعی کمک کنند. او به بررسی عوامل اجتماعی و روانی مؤثر در شکلدهی به جوامع سالم میپردازد. این کتاب منتشرشده در سال ۱۹۵۵، به تحلیل ساختارهای اجتماعی و تأثیر آنها بر سلامت روان افراد میپردازد. اریک فروم در این اثر بررسی میکند که آیا ممکن است یک جامعه خود دچار بیماری باشد و به این سوال پاسخ مثبت میدهد. او در کتاب خود نقش کاپیتالیسم مدرن در ایجاد احساس بیگانگی را تحلیل کرده و پیشنهادهایی برای بازسازی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ارائه میدهد که در راستای ارتقای سلامت روان افراد و برآورده ساختن نیازهای اساسی انسانها به عشق و آزادی هستند.
انقلاب امید
در این اثر، فروم به نقد شرایط اجتماعی و سیاسی معاصر میپردازد و بر لزوم یک انقلاب فرهنگی تأکید میکند. او معتقد است که انقلابهایی که تنها به تغییرات ظاهری یا سیاسی محدود میشوند، نمیتوانند پاسخگوی نیازهای بنیادی انسانها باشند و باید انقلابهایی در سطح انسانی و فرهنگی رخ دهد. این کتاب با پرسش «چگونه انسانها به نظامهای غیرانسانی تن دادند؟» آغاز میشود. اریک فروم در این کتاب از شبح یک جامعهی مکانیزهشده سخن میگوید که برای بسیاری از مردم نادیدنی است، اما برای کسانی که با دید جامعهشناسانه و روانشناسانه به زندگی نگاه میکنند، کاملاً قابل درک است. فروم توضیح میدهد که در قرن نوزدهم، با پیشرفت صنعت و تکنولوژی، انسانها فکر میکردند که به رفاه دست یافتهاند، اما امروز همان تکنولوژیها به شکلی پیش رفتهاند که حتی کیفیت زندگی انسانها را تحت تاثیر قرار داده و جایگاه انسان و ماشین تغییر کرده است.