دانلود و خرید کتاب سرگیجه ژوئل اگلوف ترجمه موگه رازانی
تصویر جلد کتاب سرگیجه

کتاب سرگیجه

نویسنده:ژوئل اگلوف
انتشارات:انتشارات کلاغ
امتیاز:
۴.۴از ۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرگیجه

«سرگیجه» نوشته ژوئل اگلوف(-۱۹۷۰)، نویسنده فرانسوی و برگزیده سی و یکمین دوره جایزه کتاب «فرانس انتر» است. این کتاب داستان مردی است که در کشتارگاه کار می‌کند ولی از کارش راضی نیست. او در همین حال عاشق آموزگاری می‌شود که همراه دانش‌آموزانش برای بازدید علمی به کشتارگاه می‌آید. در بریده‌ای از این رمان می‌خوانیم: «ممکن نیست از کنار گورستان ماشین‌ها رد شوم و به کوپی پیر سر نزنم. همیشه یک چیز کوچکی برایش دارم. خوش‌حال می‌شود. ــ برایتان قلوه آورده‌ام، می‌دانم دوست دارید. ــ لطف کردید، اما لازم نبود این کار را بکنید، من به چیزی احتیاج ندارم. و بعد کمی با هم صحبت می‌کنیم. از من می‌خواهد برایش از کشتارگاه و ماجراهایمان حرف بزنم. خیلی خوشش می‌آید. می‌داند از چه حرف می‌زنم. او هم مدتی طولانی، تا زمان حادثه‌یی که برایش پیش آمد، آن‌جا کار می‌کرد. خیلی‌وقت نیست به این‌جا آمده. قبل از آن در پست برق زنده‌گی می‌کرد. آن‌جا هم که بود مرتب به دیدنش می‌رفتم. باید وضع‌اش را می‌دیدید، هیچ خوش‌آیند نبود. وقتی او را بیرون پیدا نمی‌کردم، درِ آهنی زیر تابلو‌های «خطر مرگ» و «راهنمای کمک به افراد برق‌گرفته» را می‌زدم. مرا به داخل می‌بُرد و مراقب بود احتیاط کامل را رعایت ‌کنم. می‌گفت «فقط به هیچ‌چیز دست نزن، هر کار من می‌کنم بکن، از کنار دیوار راه برو و به هیچ‌چیز دست نزن» . واقعاً نمی‌شود گفت در خانه‌ی ‌قشنگ و راحتی زنده‌گی می‌کرد. فقط یک چهارپایه داشت که بیش‌تر وقتش را روی آن می‌گذراند و یک میز پیک‌نیک که روزها آرنج و شب‌ها سرش را روی آن می‌گذاشت. میدان‌های مغناطیسی، وزوز مداوم ترانسفورماتورها، این‌که مدام مراقب کوچک‌ترین حرکاتت باشی، بتوانی بدون این‌که برق بگیردت به خودت کش‌وقوس بدهی یا حتا عطسه کنی قابل‌تحمل نبود. باید قیافه‌اش را آن زمان می‌دیدید، اصلاً حال‌وروز خوبی نداشت. نگرانش بودم و اغلب این را به او می‌گفتم. به او می‌گویم: «وقتی فکرش را می‌کنم، می‌بینم به‌هرحال در گورستان ماشین‌ها وضعتان بهتر از جای قبلی است.»
hossein n
۱۳۹۵/۰۷/۱۸

من از فضاسازی این کتاب بینهایت لذت بردم. منطقه ای پر از دود، مه و کابلهای برق، پر از روزمرگی و کسالت. جایی که ایستگاه تصفیه آب جز مناطق دیدنی و گردشگریش است. درست در لحظه ای که گویی دیگر

- بیشتر
i._.shayan
۱۳۹۸/۰۲/۰۴

فضا سازی فوق‌العاده خوب و یه دارک کمدی بی نظیر که میشه یه سریال فوق العاده از روش ساخت کیفیت این کتاب در برخی از لحظه ها مثال زدنیه پیشنهاد ۱۰۰ درصدی برای خوندن

سیامک
۱۳۹۷/۰۸/۲۹

فضاسازی خیلی خوبی داشت. با وجود روزمرگی و تمام شرایط بدی که شخصیت اصلی داستان هر روز با اون دست و پنجه نرم میکنه و تصمیم داره که اونجا رو ترک کنه، ولی باز هم نمیتونه از اون شهر دل

- بیشتر
motahareh
۱۳۹۷/۰۹/۰۵

خیلی فضاسازی خوبی داشت ترجمه هم روان بود. خیلی از داستانش خوشم اومد حتی با اینکه تقریبا فضای مثبتی و روشنی نداره

rezvan arabi
۱۳۹۶/۰۳/۳۰

نمایش اقتباس شده از این کتاب را سال۹۴ دیدم و حس غریب اون فضای مه آلود و پر از ناامیدی و افسردگی هنوز بعد از یک‌سال ونیم مثل یک موج سرد از توی دلم رد میشه و الان هم باشروع

- بیشتر
AS4438
۱۴۰۰/۰۸/۲۴

طنزتلخی اززندگی یکنواخت عده ای که درنامناسب ترین مکان کاروزندگی میکنند، خیلی جالب بود.

Smnhgh
۱۴۰۰/۰۷/۲۶

کتاب در مورد مردیه که در فضایی تلخ و خاکستری‌ با مادربزرگش زندگی و در کشتارگاه کار می‌کنه، اطرافش به زور نشانه‌ی زیبایی از زندگی که برای اکثریت قابل فهمه پیدا می‌شه . طنز تلخ واقع در خط به خطِ کتاب و

- بیشتر
دل
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

عالی بود

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

عالی بود ولی حیف که کوتاه بود ای کاش داستان بلندتری بود باتشکر

کاربر ۷۰۵۲۳۲
۱۴۰۱/۰۳/۲۳

من این کتابو با ترجمه ی آقای اصغر نوری خوندم که محاوره اییه .کتاب زیباییه مخصوصا فصل پایانی کتاب .فضاسازی داستان بسیارعجیب و لذت بخشه .با اینکه سیر خطی نداره و روایت های مختلفی رو در زمانهای مختلفی بیان کرده

- بیشتر
در خانه‌ی ما هر سال می‌گفتند بابانوئل امسال نمی‌آید چون سخت مریض است و شاید نتواند از زمستان جان سالم درببرد. تا این‌که بالاخره برای این‌که خیالشان برای همیشه راحت شود گفتند بابانوئل مُرد و هیچ‌کس جایش را نمی‌گیرد. و قضیه حل شد.
Johnny
آدم حتا به بدترین جاها هم دل‌بستگی پیدا می‌کند. مثل دوده‌یی که به ته بخاری می‌چسبد.
Johnny
آدم حتا به بدترین جاها هم دل‌بستگی پیدا می‌کند. مثل دوده‌یی که به ته بخاری می‌چسبد.
Nilch
اگر چیزی نداشته باشی سر قلاب بزنی، مهم نیست، نباید نگران باشی. کافی است قلاب را توی آب بیاندازی و بعد از چند ثانیه، حتماً چوب‌پنبه زیر آب می‌رود. موضوع این نیست که ماهی‌های این‌جا احمق‌تر از ماهی‌های جاهای دیگر هستند، مسأله فقط این است که می‌خواهند از آب بیرونشان بیاوری، از آن‌جا نجاتشان دهی.
MoonShadow
به محض این‌که وسط یک کابوس بیدار می‌شوی، باید به این فکر باشی که باید دوباره به آن برگردی. صبح به تصوری که از صبح داری شباهت ندارد. اگر عادت نداشته باشی، حتا متوجه آن نمی‌شوی. تفاوت آن با شب خیلی ظریف است، باید باریک‌بین باشی. فقط یک پرده روشن‌تر است. حتا خروس‌های پیر هم دیگر تفاوت بین آن‌ها را تشخیص نمی‌دهند. بعضی روزها، چراغ خیابان‌ها خاموش نمی‌شود. اما خورشید بالا آمده، حتماً یک‌جایی، بالای افق، پشت مه، دود، ابر غلیظ و ذرات معلق قرار دارد.
Mhrnsh
دختر سبزه‌ی روی تقویم را از همه بیش‌تر دوست داریم، یک دختر اهل جنوب است که نگاهی پُرمعنا دارد و همیشه پشتش به دوربین است. قسم خورده‌ایم که به خاطر چشم‌هایش، دیگر صفحه‌ی تقویم را عوض نکنیم. حالا شش ماه است که در ماه مه مانده‌ایم.
سیامک
همیشه ساعتی هست که خیال تمام‌شدن ندارد. شبیه همه‌ی ساعت‌های دیگر است، به‌حدی‌که به آن شک نمی‌کنیم. بعد به آن قدم می‌گذاریم و به‌آرامی تا خرخره در آن فرو می‌رویم. ساحل آن طرف را می‌بینیم اما به نظرمان می‌رسد هیچ‌وقت به آن نمی‌رسیم. هرقدر می‌توانیم تلاش می‌کنیم اما انگار به‌تدریج که زمان می‌گذرد از آن دور می‌شویم. درحالی‌که زمان به پشتمان چسبیده، درحالی‌که هر دقیقه را مثل وزنه‌یی که به پای زندانیان بسته شده به دنبال خودمان می‌کشیم، تصور می‌کنیم بیرون، روزها و شب‌ها و فصل‌ها پشت‌سرهم می‌گذرند و ما را آن‌جا از یاد برده‌اند.
Zahra Nouri
اما خورشید بالا آمده، حتماً یک‌جایی، بالای افق، پشت مه، دود، ابر غلیظ و ذرات معلق قرار دارد. هوای بد یک شب قطبی را تصور کنید. روزهای آفتابی ما به آن شباهت دارد.
Mohammad Ghanavati
انگار کار خودبه‌خود به‌اندازه‌ی‌کافی زجرآور نیست، تازه باید بداخلاقی بالادستی‌هایمان را هم که مرتب بی‌دلیل سرمان داد می‌زنند، تحمل کنیم.
mina3062

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان