دانلود و خرید کتاب باغ آلبالو آنتوان چخوف ترجمه پرویز شهدی
تصویر جلد کتاب باغ آلبالو

کتاب باغ آلبالو

نویسنده:آنتوان چخوف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب باغ آلبالو

«باغ آلبالو» نمایشنامه‌ای از نویسنده نام‌دار روس، آنتوان چخوف است. داستان درباره باغ آلبالویی است که قرار است به علت بدهی صاحبش به فروش گذاشته شود. همه اعضای خانواده دور هم جمع می‌شوند تا فکری برای رفع این مشکل بزرگ بکنند اما حتی در این موقعیت بحرانی هم دست از خوشگذرانی و تفریح برنمی‌دارند پنداری هیچ کدام از اعضای خانواده متوجه اتفاقی که دارد می‎‌افتد، نیست. تنها در انتهای نمایش است که آنها متوجه فروپاشی‌ای می‎‌شوند که همه از فهمیدن آن سر باز می‌‎زدند: لیوبو: تا ده دوازده دقیقه‌ی دیگر باید سوار کالسکه شد... [نگاهی به دوروبرش می‌کند.] خداحافظ خانه‌ی عزیزِ اجدادی‌ام... زمستان که تمام شود و بهار برسد، تو دیگر وجود نخواهی داشت، خرابت خواهند کرد... این دیوارها چه چیزهایی که ندیده‌اند! [با حرارت دخترش را می‌بوسد.] عزیز دلم، چه می‌درخشی، چشم‌هایت مانند دو نگین الماس برق می‌زنند. راضی هستی؟ خیلی راضی؟ آنیا: خیلی راضی. زندگی جدیدی را شروع می‌کنیم، مامان.

معرفی نویسنده
عکس آنتوان چخوف
آنتوان چخوف
روس | تولد ۱۸۶۰ - درگذشت ۱۹۰۴

آنتوان پاولویچ چخوف، در سال ۱۸۶۰، در شهر تاریخی و بندریِ «تاگانروگ» در جنوب روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۰۴، درگذشت. با گذشت یک قرن از زندگی این نویسنده، او هنوز هم یکی از مهم‌ترین، چیره‌دست‌ترین و حرفه‌ای‌ترین داستان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان تاریخ ادبیات جهان است.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۳/۲۹

(۳-۳۰-[۳۸]) این نمایشنامه فراز و فرود آنچنانی نداره و به صورت خیلی معمولی پیش میره، ولی اگر بخواهیم از منظر تاریخی بهش نگاه کنیم، اثر ارزشمندی به شمار میره چون تغییراتی که در روسیه ی اون زمان در شرف وقوع بوده

- بیشتر
مهدی
۱۳۹۸/۰۶/۰۲

این اسامی روسی روی اعصاب!

Amin D
۱۴۰۰/۱۱/۰۳

فیرز، مستخدم کهنسال باغ آلبالو، در اواخر نمایش با خودش زمزمه می‌کند: "عمرم همچین تمام‌شده که انگار اصلاً زندگی نکرده‌بودم". شاید این اندیشه آشنایی باشد برای کسانی که در انتهای یک دوران، یا در دوران گذار زندگی کرده‌باشند. به‌هم‌ریختن نظم اشرافی،

- بیشتر
سياه مشق
۱۳۹۸/۰۵/۲۲

نمایشنامه جالبی بود

lili
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

عنوانش،انتظار یا بهتر بگم تصور دیگه‌ای در من ایجاد کرده بود. اپیخودوف: کاش عشقی،دو سر قلب تنها مانده‌ام را گرم می‌کرد... (:

احسان
۱۴۰۱/۱۰/۰۷

این نمایشنامه چخوف بسیار ساده است به گونه ای که شاید بتوان گفت عملا خط داستانی پررنگی ندارد. ولی احتمالا معنای ان بسیار استعارگونه، تفسیر چخوف از وضعیت زمانه اش را ارائه می کند. گذشته ای که فکر می کنیم بهتر

- بیشتر
Zaq
۱۴۰۱/۰۴/۰۴

بنده کم نمایشنامه میخوندم اما این از هر لحاظ بنظر بنده عالی بود

کاربر ۵۸۱۶۳۴۹
۱۴۰۳/۰۸/۲۰

عالی🦋🌹

•Pinaar•
۱۴۰۳/۰۳/۰۳

من خیلی نمایشنامه نمیخونم برای همین نمیدونم چه نظری باید داشته باشم. یه نمایشنامه خیلی کلاسیکه که داستان عجیب غریبی هم نداره. بسیار معمولیه. به شخصه با هیچکدوم از شخصیت ها به جز واریا ارتباط نگرفتم. مخصوصا از یاشا متنفرم. با اینکه

- بیشتر
لونا لاوگود
۱۴۰۱/۰۶/۰۳

نمایشنامه ای درمورد یه سری از افراد که باغ آلبالوشون رو کسی میخره که پدرش برده بوده اما خودش بازرگان...ته داستان هم زندگی فیرس منو غمگین کرد.داستان ساده و یکدست و بدون هیجان... القاب و اسامی روسی زیاد و حفظ کردنش

- بیشتر
من آدمی آزاد هستم، همه‌ی چیزهایی که برای شما این‌همه بزرگند، این‌همه ارزشمند، برای شما ثروتمندها یا فقرا، برای من به اندازه‌ی پر کاهی که در هوا سرگردان است ارزش ندارند.
Mohammad
ما رودرروی یکدیگر نقش آدم‌های مغرور را بازی می‌کنیم و زندگی بی‌آن‌که به ما اعتنایی داشته باشد، می‌گذرد.
mahsa
من آدم روشنفکری هستم، کتاب‌های جالبی می‌خوانم، بااین‌همه نمی‌توانم مسیر افکارم را دنبال کنم و بفهمم کی هستم؛ به‌درستی چه می‌خواهم: دوست دارم زندگی کنم، یا شاید هم گلوله‌ای توی مغزم شلیک کنم؟ به‌هرحال همیشه تپانچه‌ای با خودم دارم.
raha
این هم از زندگی‌ام که گذشت، انگار هرگز زندگی نکرده‌ام.
mahsa
امروزه در روسیه کسانی که کار و فعالیت می‌کنند، خیلی کم هستند. اکثریت قریب به اتفاق روشنفکرانی که من می‌شناسم، دنبال چیزی نیستند، اما به خدمتکارهاشان تو می‌گویند، با رعیت‌ها مثل حیوان‌ها رفتار می‌کنند؛ چیزی یاد نمی‌گیرند، کتاب‌های جدی و ارزشمند نمی‌خوانند، همه‌چیز را مسخره می‌کنند و دست‌کم می‌گیرند، فقط به این اکتفا می‌کنند که درباره‌ی دانش حرف بزنند، اما از هنر چی سر درمی‌آورند؟... بااین‌همه، فقط بلدند خودشان را بگیرند، قیافه‌ای جدی داشته باشند، پرسش‌های مهم مطرح کنند، فلسفه‌بافی و گنده‌گویی کنند، حال آن‌که در برابر چشمان‌شان، کارگرها به‌طور وحشتناکی دچار کمبود و سوء تغذیه‌اند، بدون متکا سرشان را روی زمین می‌گذارند و می‌خوابند، سی یا چهل نفرشان در یک اتاق زندگی می‌کنند، اتاق هم پر از ساس، رطوبت و بوی گند است و با چه ناپاکی‌های اخلاقی. روشن است که این حرف‌های قشنگ برای این گفته می‌شوند که سر خودمان و دیگران شیره بمالیم.
Elahe Ebrahimi
توده‌ی مردم آدم‌های پاک و ساده‌ای هستند، اما بی‌شعورند، از هیچ‌چیز سردرنمی‌آورند.
پویا پانا
این‌جا کشوری عقب‌مانده است، با مردمانی که اخلاق سرشان نمی‌شود، این‌جا آدم ملول می‌شود،
پویا پانا
ما دست‌کم دویست سال عقبیم، هنوز چیزی درک نکرده‌ایم، حتا قادر نیستیم درباره‌ی گذشته‌مان داوری کنیم، فقط بلدیم فلسفه ببافیم، از کسل شدن شکوه کنیم و بنوشیم. روشن است، برای این‌که بتوانیم در زمان حال زندگی کنیم، باید گذشته‌مان را پاک کنیم، گناهان‌مان را بشوییم، این کار جز با رنج بردن، کار کردن زیاد و دائمی امکان‌پذیر نیست.
پویا پانا
یادم می‌آید همگی خوشبخت بودند، بابت چی، خودشان هم نمی‌دانستند.
mahsa
من آدمی آزاد هستم، همه‌ی چیزهایی که برای شما این‌همه بزرگند، این‌همه ارزشمند، برای شما ثروتمندها یا فقرا، برای من به اندازه‌ی پر کاهی که در هوا سرگردان است ارزش ندارند. می‌توانم شما را نادیده بگیرم، می‌توانم بی‌اعتنا از کنارتان بگذرم، چون هم قوی هستم و هم مغرور. بشریت به سوی حقیقت متعالی پیش می‌رود، به سوی بزرگ‌ترین خوشبختی‌ای که ممکن است روی کره‌ی زمین وجود داشته باشد، و من در صف اول این پیشروی قرار دارم.
پویا پانا
باید بپذیرم که سرنوشت خیلی نسبت به من بی‌رحم بوده است: مثل قایق کوچکی هستم در دل توفانی عظیم.
پویا پانا
مفهوم زندگی ما پرهیز کردن از همه‌ی چیزهای مسکینانه و واهی است، همه‌ی چیزهایی که ما را از آزاد و خوشبخت بودن بازمی‌دارد.
pejman
اپیخودوف: من آدم روشنفکری هستم، کتاب‌های جالبی می‌خوانم، بااین‌همه نمی‌توانم مسیر افکارم را دنبال کنم و بفهمم کی هستم؛ به‌درستی چه می‌خواهم: دوست دارم زندگی کنم، یا شاید هم گلوله‌ای توی مغزم شلیک کنم؟
پویا پانا
خداحافظ خانه‌ی عزیزِ اجدادی‌ام... زمستان که تمام شود و بهار برسد، تو دیگر وجود نخواهی داشت، خرابت خواهند کرد... این دیوارها چه چیزهایی که ندیده‌اند!
raha
امروزه در روسیه کسانی که کار و فعالیت می‌کنند، خیلی کم هستند. اکثریت قریب به اتفاق روشنفکرانی که من می‌شناسم، دنبال چیزی نیستند، اما به خدمتکارهاشان تو می‌گویند، با رعیت‌ها مثل حیوان‌ها رفتار می‌کنند؛ چیزی یاد نمی‌گیرند، کتاب‌های جدی و ارزشمند نمی‌خوانند، همه‌چیز را مسخره می‌کنند و دست‌کم می‌گیرند، فقط به این اکتفا می‌کنند که درباره‌ی دانش حرف بزنند، اما از هنر چی سر درمی‌آورند؟... بااین‌همه، فقط بلدند خودشان را بگیرند، قیافه‌ای جدی داشته باشند، پرسش‌های مهم مطرح کنند، فلسفه‌بافی و گنده‌گویی کنند، حال آن‌که در برابر چشمان‌شان، کارگرها به‌طور وحشتناکی دچار کمبود و سوء تغذیه‌اند، بدون متکا سرشان را روی زمین می‌گذارند و می‌خوابند، سی یا چهل نفرشان در یک اتاق زندگی می‌کنند، اتاق هم پر از ساس، رطوبت و بوی گند است و با چه ناپاکی‌های اخلاقی.
raha
این‌جا راحت نیستم، نمی‌توانم به این‌جا عادت کنم... کاری نمی‌شود کرد. از دیدن این‌همه جهالت دلم به هم می‌خورد... دیگر کافی است.
پویا پانا
این آدم‌ها چه‌قدر زبان‌نفهمند.
پویا پانا
ما رودرروی یکدیگر نقش آدم‌های مغرور را بازی می‌کنیم و زندگی بی‌آن‌که به ما اعتنایی داشته باشد، می‌گذرد.
پویا پانا
سرنوشت مرا به کجاها که نکشانده... کجاها که پرسه نزده‌ام.
پویا پانا
مثل قایق کوچکی هستم در دل توفانی عظیم.
mahsa

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰
۵۰%
تومان