کتاب دشمن
معرفی کتاب دشمن
کتاب دشمن نوشتۀ جی ام کوتسی و ترجمۀ ونداد جلیلی است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این رمان، نگاهی تازه به داستان «رابینسون کروزو» اثر «دانیل دفو» دارد و درواقع، روایت دوبارۀ آن اثر مشهور، آن هم در شهر لندن است. این کتاب، داستانی دربارۀ داستانپردازی و نمایانگر هوشمندی، قدرت تخیل و مهارت نویسندۀ آن است.
درباره کتاب دشمن
کتاب دشمن را باید آفرینش دوبارۀ رمان مشهور «رابینسون کروزو» دانست.
در کتاب حاضر، «سوزان بارتن»، زنی تنهاست که مدتی در جزیرهای متروک گرفتار بوده. او به سراغ نویسندۀ معروف، «دانیل دفو» میرود و از او میخواهد داستان آشناییاش با مردی مرموز در جزیره را بنویسد؛ مردی به نام «کروزو» که در آن جزیره، نجاتدهنده، همراه و گاهی معشوق او بوده است.
سوزان بسیار میکوشد تا یک تصویر درست و حقیقی از آن مرد توصیف کند اما خیالپردازی و آرمانگراییاش باعث میشود قصه را آنطور که خودش دوست دارد، بازگو کند. در هیچ جای داستان نمیتوانیم از این که سوزان دربارۀ زندگیاش حقیقت را میگوید یا نه، مطمئن شویم.
سوزان در رویارویی با دانیل فو، از او میخواهد در کتابش حقایق را بیان کند اما دانیل فو بیشتر به داستانپردازی و موضوعاتی مثل تعلیق و هیجان داستان فکر میکند و این چالش اصلی داستان است.
جی ام کوتسی، نویسندۀ رمان دشمن، در این داستان بهطرزی هوشمندانه پرسشهایی را مطرح میکند: چهطور فردی میتواند داستان فردی دیگر را بفهمد و روایتش کند؟ ما چهطور تفسیرهایمان را با تفسیرهای دیگران انطباق میدهیم؟ یک نویسنده، ممکن است، چه مسئولیتهایی را در قبال موضوع کار و منبع هنرش داشته باشد؟
خواندن کتاب دشمن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و علاقهمندان به هنر نویسندگی پیشنهاد میکنیم.
درباره جی ام کوتسی
جان مکسول کوتسی در ۹ فوریه ۱۹۴۰ به دنیا آمد. وی نویسندهٔ هلندیتبار اهل آفریقای جنوبی و برندهٔ جایزۀ نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ میلادی، برندۀ جایزۀ بینالمللی رمان ایریش و برندۀ دو جایزۀ ادبی «من بوکر» و... شده است.
پدر جی ام کوتسی، حقوقدان و مادرش آموزگار بود. او در سال ۱۹۵۷ به دانشگاه کیپتاون وارد شد و به تحصیل در رشتههای زبان انگلیسی و ریاضیات پرداخت؛ سپس، در سال ۱۹۶۰ مدرک کارشناسی ادبیات و در ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی ریاضیات خود را دریافت کرد. او همچنین، در سال ۱۹۶۵ دورهٔ آموزش دکترای خود را در رشتهٔ زبانشناسی در دانشگاه تگزاس در آستین آغاز کرد و در ۱۹۶۸ مدرک دکترایش را در رشتههای زبان انگلیسی، زبانشناسی و زبانهای آلمانی دریافت کرد. موضوع پایاننامهٔ دورهٔ دکترای جان مکسول کوتسی، کارهای اولیهٔ ساموئل بکت، اندیشمند و نویسندهٔ مشهور ایرلندی بود که تحتتأثیر سبک نگارشیاش قرار گرفته بود.
منتقدان، کوتسی را یک شکّاک دقیق مینامند؛ کسی که بیرحمانه از منطق سفاک، اصول اخلاقی سطحی و بزککردهٔ تمدن انتقاد میکند. سبک پاکیزه و جمع و جور این نویسنده را میتوان نمایانگر نحوۀ زندگی پارسایانۀ او دانست. منتقدان همچنین وی را وارث برحق کافکا میخوانند و آثارش را شبیه به آثار این نویسندهٔ اگزیستانسیالیست قرن بیستم میدانند.
کوتسی، گیاهخوار و عاشق دوچرخهسواری است و از مشروبات الکلی استفاده نمیکند. او را مردی گوشهگیر و آرام میدانند که بهندرت با رسانههای گروهی ارتباط میگیرد.
«سرزمینهای گرگ و میش» نخستین اثر داستانی کوتسی بود که در سال ۱۹۷۴ منتشر شد: بر دو داستان جداگانه («پروژهٔ ویتنام» و «حکایتِ یاکوبوس کوتزی»). اینگونه بود که او را بهعنوان نویسندهای قدرتمند در سبک ادبیات پسااستعماری شناختند.
او، پس از آن، در سال ۱۹۷۷، رمان «در مرکز (قلب) کشور» را منتشر کرد و جایزهٔ اول ادبی آفریقای جنوبی را بُرد.
«در انتظار بربرها» در سال ۱۹۸۰ منتشر شد و در مجموعهٔ «آثار بزرگ قرن بیستم» انتشارات پنگوئن جای گرفت.
رمان بعدی کوتسی، «زندگی و زمانهٔ مایکل ک» نام دارد که در ۱۹۸۳ به چاپ رسید و در همان سال جایزهٔ ادبی بوکر را از آن خود کرد.
«فو» که در ۱۹۸۶ منتشر شد، حول محور طرح داستانی رابینسون کروزوئه ساخته و پرداخته شده و «عصر آهن» (۱۹۹۰) که جزو عامهپسندترین کتابهای اوست، در ساندی اکسپرس بهعنوان کتاب سال معرفی شد؛ او در این اثر، تصویری تراژیک از اوضاع سیاسی و اجتماعیِ کشوری ویرانشده بهوسیلۀ نژادپرستی و خشونت ارائه میدهد.
«ارباب پترزبورگ» (۱۹۹۴) اگرچه داستانی خیالی است اما شخصیت اول آن فئودور داستایوفسکی، نویسندهٔ نامدار روس است. این اثر قدرتمند و ژرف در سال ۱۹۹۵ جایزهٔ داستانسرایی بینالمللی آیریشتایمز را دریافت کرد.
جی ام کوتسی در سال ۲۰۰۲ به استرالیا مهاجرت کرد و استاد پژوهشگر افتخاری در دانشگاه آدلاید شد.
او در جایی نوشته است: «راه سومی میان حرف زدن و سکوت کردن وجود دارد و آن ادبیات است. زبانی که من با آن سخن میگویم مناسب نوشتن است، نه گفتوشنود».
از این نویسنده، آثار بسیاری در قالبهای گوناگون منتشر و بعضی از آنها به فارسی نیز برگردانده شدهاند.
بخشی از کتاب دشمن
«راهپله تاریک و پلکان فرسوده بود. به در که کوبیدم انگار طنینی تهی داشت. دوباره به در کوبیدم. دیگر میشد صدای لخلخِ کشیده شدن پا را بر زمین از پشت در شنید و صدایی را. صدای او بود، محتاط و خفیف. گفتم: «منم، سوزان بارتن. تنها هستم، با جمعه.» در باز شد و روبهروم ایستاد. همان فویی که اولینبار در کنزینگتن رو دیده بودم، گیرم نحیفتر و فرزتر. کمغذایی و احتیاط را میشد در چهرهاش دید.
گفتم: «اجازه هست؟»
کنار رفت و وارد پناهگاهش شدیم. اتاق فقط یک پنجره داشت که نور آفتابِ بعدازظهر را به درون جاری میکرد. پنجره رو به شمال بود، رو به بام ساختمانهای وایتچپل. میز و صندلی داشت و تختخوابی که خیلی نامرتب بود. یک گوشه از اتاق پردهای افتاده داشت.
گفتم: «آنجوری که خیال میکردم نیست. انتظار داشتم کف اتاق غبار نشسته و اتاق تاریک باشد. اما زندگی هیچوقت آنجور که انتظار داریم نیست. شنیدهام نویسندهای گفته شاید بعدِ مرگ خود را جای همنشینی با فرشتههای خوشآواز، در جایی بسیار معمولی، معمولی مانند گرمابهای در بعدازظهری داغ با عنکبوتهایی که در چهار کنج چرت میزنند بیابیم. مثل یکشنبههای انگلستان. مدتی طول خواهد کشید تا بفهمیم در ابدیتِ پس از مرگ هستیم.»
«لابد نویسندهای است که من از او چیزی نخواندهام.»
«این حرف از کودکی با من مانده است. اما چیزی که آمدهام دربارهاش پرسوجو کنم داستان دیگری است. دربارهٔ سرگذشت ما و جزیره. به کجا رسیده؟ چیزی نوشتهای؟»
«کارهایی کردهام، اما کند پیش میرود سوزان. داستان کندی است، سرگذشت کندی است. چهطور توانستید پیدام کنید؟»
«صرفاً به یاری بخت. بعدِ اینکه با جمعه از بریستل برگشتیم (در راه بریستل نامههایی برایت نوشتهام که همراهم دارمشان، سر فرصت به تو میدهم) خانهدار پیرت، خانم تراش، را در کاونت گاردن دیدم. خانم تراش ما را پیش پسری برد که کارهای روزانهات را انجام میدهد و نشانهٔ آشنایی به ما داد که پسرک اعتماد کند، او هم ما را به این خانه آورد.»
«خیلی خوب شد که آمدی چون باید چیزهای بیشتری دربارهٔ باییا بدانم و تنها تو میتوانی به من بگویی.»
جواب دادم: «باییا ربطی به قصهٔ من ندارد، اما هر چه بتوانم بهات میگویم. باییا شهری است که بر تپهها بنا شده. بنابراین تجار برای انتقال کالاهاشان از بندر به انبارها با نقاله و فلکه دورتادور شهر مفتول فلزی کشیدهاند. در خیابانها که راه میروی بستهبسته بار از بالای سرت بر مفتول رد میشود. خیابانها پرِ مردمی است که به کار خود مشغولاند، برده یا آزاد، پرتغالی یا سیاه، سرخپوست یا دورگه. اما زنهای پرتغالی را بهندرت میشود خارج از خانههاشان دید. پرتغالی جماعت حسودی است. بین خودشان میگویند زن فقط سهبار خانه را ترک میکند: برای غسل تعمید، ازدواج کردن و به خاک سپرده شدن.
زنی که آزاد و بیهوا بیرون میرود روسپی دانسته میشود. مرا روسپی میدانستند.»
حجم
۱۵۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۱۵۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
نظرات کاربران
کوتزی نویسندهی ادبیات استعمار و پسا استعماره و این اثر هم مرتبط با همین موضوعاته! نویسنده برای این اثر جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۳ رو گرفته و به نظرم ارزش خوندن داره... داستان تا فصل اخر روان و قابل درکه
خوب بود
ایدهی درخشان و به غایت بدیع و پرداخت فوقالعادهای آن، بیتردید این رمان را در زمرهی شاهکارهای ادبی قرار میدهد.
مقدار زیادی نامفهوم بود و زیاد پیچیده و از حوصله خارج بود.
نمونه کتاب رو خوندم زیاد کشش نداشت برای من بیخیالش شدم
چیزی نیست بشه ممکنه هرکسی خوشش بیاد و لذت ببره و در یک جذابیت و تعلیق آنچنانی سیر کند. بیشاز این نخواهمش خواند از ایشون هم فکر نکنم بخونم پیشنهادی هم برای کسی ندارم