دانلود و خرید کتاب لعنت به داستایوسکی عتیق رحیمی ترجمه مهدی غبرایی
تصویر جلد کتاب لعنت به داستایوسکی

کتاب لعنت به داستایوسکی

معرفی کتاب لعنت به داستایوسکی

کتاب لعنت به داستایوسکی نوشتۀ عتیق رحیمی و ترجمۀ مهدی غبرائی است. نشر ثالث این کتاب را روانۀ بازار کرده است. نویسنده، در این اثر، گویی با فئودور داستایوسکی و به‌ویژه رمانِ «جنایت و مکافات» او، دیالوگ برقرار می‌کند.

درباره کتاب لعنت به داستایوسکی

کتاب لعنت به داستایوسکی، به‌وسیلۀ شخصیتی به نام رسول روایت می‌شود. او همچون راسکلنیکوف (مخلوق داستایوفسکی) قصد دارد پیرزنی را به قتل برساند. تفاوت اما آنجاست که این داستان نه در سنت‌پترزبورگ که در کابل و در هنگامۀ جنگ‌های داخلی افغانستان رخ می‌دهد؛ از این‌رو، هر چند رسول شباهت زیادی به راسکلنیکوف دارد اما سرنوشت او با سرنوشت راسکلنیکف بسیار متفاوت است.

کتاب لعنت به داستایوسکی، از این می‌پرسد که در جایی که خدا هست، چگونه باز همه چیز ممکن است.

عتیق رحیمی، نویسندۀ این کتاب، در سال ۱۹۶۲ به دنیا آمده است. او نویسندۀ فرانسوی-افغان و برندۀ جایزۀ کنگور ۲۰۰۸ است.

خواندن کتاب لعنت به داستایوسکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب لعنت به داستایوسکی

«دوباره خواب رفتم؟

و این سکوت ــ که گهگاه پچ‌پچه‌ها، صدای گام‌های خفه، فریادهای فروخورده آن را درهم می‌شکندــ دارم خواب می‌بینم؟

چشم واکن، می‌فهمی.

فوری چشم‌ها را وا می‌کند، اما نور سفیدی چشم‌هایش را می‌زند. باز چشم‌ها را می‌بندد و به ملایمت باز می‌کند. باز همان نور. گوش می‌خواباند. باز همان صداها. پس خواب نیست؟

نه. از این بابت مطمئن است. نور شدید، دیوارهای سفید، فریاد فروخورده، همه وادارش می‌کند احساس کند در بیمارستانی است.... جز این‌که لباس سفید بیمارستان تنش نیست. ولنگ و واز روی کاناپه چرمی کهنه‌ای افتاده، با حفره‌ای در حافظه‌اش که می‌کوشد آن را با تصاویر و صداهایی که بمبارانش می‌کند پر کند: دو مرد که در اتاقش به او یورش آوردند؛ درِ «وزارت اطلاعات و فرهنگ» ؛ نور خیره‌کننده نگهبانی که جلوشان را گرفت؛ درد شدید قوزک پایش؛ راهروی درازی که لامپ‌های کم‌نور روشنش کرده بود، با مردهای جوان مجروحی که در گوشه کنار چرت می‌زدند و عده‌ای دیگر که روی صندلی‌ها یا کاناپه‌های فکسنیِ کهنه سیگار می‌کشیدند؛ جلوتر باز مردهای بیش‌تر که روی کف زمین دور سفره‌ای نشسته بودند و نان و پنیر می‌خوردند؛ و باز جلوتر، سه‌ـ چهار مرد که نشسته بودند و سلاح‌های کهنه روسی را تمیز می‌کردند؛ پیرمردی قرآن می‌خواند؛ یکی دیگر روی اجاقی قابل حمل آشپزی می‌کند و اتاق را از بوی روغن و ادویه پر می‌کند.... ناگهان حس دلتنگی غریبی وجود رسول را می‌آکند، انگار این صحنه را پیش‌تر دیده باشد. انگار همیشه زیر نگاه هوشیار و ظنین این مردها از این راهرو بالا و پایین رفته باشد. از هوش می‌رود. همه چیز سیاه می‌شود.

حالا این‌جاست، نشسته جلو جدی‌ترین مرد، پشت میزی بزرگ که کتاب‌های روسی‌اش را ورق می‌زند و برگه‌های کاغذی را که لابلایشان است می‌خواند؛ پشت سر او همان دو نگهبان ریشو که او را به این‌جا آورده‌اند دیده می‌شوند.

رسول می‌نشیند و توجه مرد پشت میز را جلب می‌کند. با آن کلاه پکول و صورت نوک‌تیز و آفتاب‌زده و ریش‌چیده مرد آرامی به نظر می‌رسد. از خواندن دست می‌کشد و با لبخندی خفیف از رسول می‌پرسد: «اهل کجایی، وطندار؟»

وطندارــ حالا کلمه دلداری‌دهنده، عبارتی قشنگ که از شروع این جنگ برادرکشی کم و بیش فراموش شده. این روزها مردم یکدیگر را «هموطن» صدا نمی‌زنند، مگر این‌که در یک جبهه باشند. پس جای ترس نیست!

در حقیقت چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. خیلی قشنگ روی این کاناپه می‌نشینم و در آرامش کامل جواب می‌دهم که اهل کابلم.

لب‌هایش می‌جنبد. نام زادگاهش فقط مثل نفسی برمی‌آید، خفه، ناشنیدنی. مرد روی میز خم می‌شود و می‌گوید: «صدایت را نمی‌شنوم.»

یادش رفته که صدایش درنمی‌آید؟»

taravat
۱۳۹۶/۱۲/۰۸

هر وقت به زبان زیبا و اصیل فارسی دری، یعنی زبان اصلی این کتاب منتشر حتما می‌خرم ، ستاره پایین به علت ترجمه از انگلیسی یک کتاب فارسی دری به فارسی!

مهدی
۱۳۹۶/۰۷/۱۴

توی نمایشگاه کتاب امسال با ناشر افغانستانیش صحبت کردم، کتابو ۱۷ تومن می فروخت. یعنی کتاب ترجمه شده اون ور مرز و رد شده به این ور مرز، اونم به پول افغانستان نه ایران، ۱۷ تومن. چطور نسخه اندرویدیش ۱۰ تومن

- بیشتر
سین.ز
۱۳۹۶/۱۱/۱۸

بنده خدا داستایوسکی!

فریبا
۱۳۹۹/۰۶/۰۷

بسیار زیبا آلام بشریت را به تصویر کشیده

مروارید ابراهیمیان
۱۳۹۹/۰۲/۲۳

اول باید جنایت و مکافات داستایوسکی رو بخونید تا این رو بفهمید

کاربر ۵۳۶۵۰۴۶
۱۴۰۱/۰۹/۲۸

داستان قشنگی بود، اما با پایان نامعلوم. بعضی جاها زیادی تکرار شده بود. پایان داستان خوب تمام نشده بود بنظرم. ترجمه هم خوب بود.

فرزاد
۱۳۹۶/۰۸/۱۸

داستانی بر پایه جنایت و مکافات داستایوسکی است نویسنده در صدد طرح کردن موضوعی است برای مقایسه قتلی که رسول (شخصیت اصلی داستان) انجام داده و قتل های گسترده ای که توسط جنگاوران در افغانستان صورت میگیرد. داستان تشریح حال خود رسول

- بیشتر
helia_rabanizade
۱۳۹۶/۰۲/۱۸

ولی به نظر من اسمش هم جالبه.امیدوارم کتاب خوبی باشه

sama
۱۴۰۰/۰۵/۲۳

این کتاب انسان را ب تفکر در مورد اعمال خود وا می‌دارد ولی هر کسی نمیتونه با داستان ارتباط بگیره در کل کتاب خوبی بود و توصیه میشه

saba
۱۴۰۰/۰۱/۲۳

این کتاب عالیه، توصیفات قشنگی از احوال و افکار انسان داره

رسول می‌خندد. نخند. تو را می‌فرستند تیمارستان علی‌آباد پیش دیوانه‌ها. خب، مگر حالا کجا هستم؟
فریبا
این تهی بودن است: وقتی کسی به من نیاز نداشته باشد، وقتی چیزی ندارم به کسی بدهم. وقتی چه زنده باشم، چه بمیرم، فرقی به حالشان نکند.
Judy
برگشتن به صحنه جنایت؟ چه تله‌ای! همه می‌دانند خطای مرگباری است. خطایی که بسیاری از جنایتکاران توانا را به نابودی کشانده. مگر آن مَثلِ خردمندانه را نشنیده‌ای: پول مثل آب است: وقتی جاری شود، دیگر برنمی‌گردد؟ تمام شد. هرگز فراموش نکن که دزد فقط یک بار شانس دارد؛ اگر گندش بزنی، کارت زار است؛ هر کوششی برای راست و ریست کردن به فاجعه ختم می‌شود.
مهدی
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟ وز تار وجودِ عمر ما پودی کو؟ در چنبر چرخ جان چندین پاکان می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟
Judy
تا بدان‌جا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم، جوهرِ خِرد است.
Judy
مگر من کیم که تصمیم بگیرم کی زنده بماند و کی بمیرد؟ کشتن جنایت است، هولناک‌ترین جنایتی که آدمیزاد می‌تواند مرتکب شود.
Judy
خودکشی تسلیم جان است بدون سپاس. پیش از دفن به تنت شلاق می‌زنند. علتش این است که کسی خودکشی را نمی‌پذیرد.
Judy
خون روی دست‌هایم، اما هیچی تو جیب‌هایم. چه جنونی! لعنت به داستایوسکی!
سَعَیِدہِ
ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز از روی حقیقتی، نه از روی مجاز یک‌چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز.
مهدی
کاکا سرور با چشم‌های بسته به نرمی می‌خواند: «ای مفتی شهر، از تو هشیارتریم / با باده ناب از تو بیدارتریم / تو خون کسان خوری و ما خون رزان / انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟»
masoom
اگر بشنویم یارای سخن گفتنمان نیست! همه چیز را باید گفت! همه چیز را باید شنید!
Judy
تن ویرانه‌ای است توانفرسا. نیازمند اثیر. نیازمند تخدیر. اکنون و همیشه.
Judy
گاندی مدام می‌گفت چشم در برابر چشم دنیا را پر از کورها می‌کند.
Judy
من گیجم و منگ و در به در، ای یاران! در خواب و خیال سر به سر، ای یاران! دنیا همه در ورطه خواب است، بلی. من لالم و آن‌ها همه کر، ای یاران!
Judy
روزی ملا شاد و خندان به خانه برمی‌گردد. زنش می‌پرسد چه شده. ملا می‌گوید خرم گم شد. ` زنش جواب می‌دهد همین خوشحالت کرد؟ ` ملا می‌گوید بله! خوشحالم، چون وقتی گم شد خودم سوارش نبودم، وگرنه خودم هم گم می‌شدم!
Judy
ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز از روی حقیقتی، نه از روی مجاز یک‌چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز.
Judy
اگر خدا وجود نداشته باشد... هر چیزی مجاز است.
Judy
راه می‌پیماید او سایه‌اش در زیر پا چشم نابینا شده بر چهره‌ها گوش می‌بندد به روی هر صدا اعتنایی نیست او را بر هیاهویی دگر بی‌نصیب است از همه شادی جمع راه می‌پیماید او گام‌هایش بی‌حساب.
Judy
از کی باید بیش‌تر ترسید؟ انسان یا خدا؟
Judy
به قول داستایوسکی آیا خدا وجود دارد که نگذارد کسی خودکشی کند؟
Judy

حجم

۱۷۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۷۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان