دانلود و خرید کتاب در انتظار بربرها جی. ام. کوتسی ترجمه محسن مینوخرد
تصویر جلد کتاب در انتظار بربرها

کتاب در انتظار بربرها

نویسنده:جی. ام. کوتسی
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در انتظار بربرها

کتاب در انتظار بربرها نوشتهٔ جی. ام. کوتسی و ترجمهٔ محسن مینوخرد است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. کوتسی برای این رمان برندهٔ نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۳ شد.

درباره کتاب در انتظار بربرها

کوتسـی در این کتاب پنجره‌ای دیگر به روان انسانی می‌گشاید و به‌گونه‌ای یاد‌آور جرج اورول، عوالم روحی یک مقام رسمی را که در یک امپراتوری خیالی مواجه با انجام وظایفی بی‌رحمانه است، توصیف می‌کند. داستان او توصیف سرشت فریب‌کارانه و طمع‌کارانه‌ٔ جنگی است که علیه «بربرها» که در واقع کسی جز بومیان ساکن اطراف نیستند، جریان دارد و نشان می‌دهد آدمیان، آنگاه که قدرتش را داشته باشند، در رسیدن به آنچه خود بر حق و درست می‌دانند تا چه اندازه آماده‌‌ٔ ستم بر دیگر انسان‌هایند. توانایی کوتسی در وصف ژرف‌نگرانه‌ٔ نومیدی و درماندگی قهرمان داستان در مواجهه با شرایطی است که توان تغییر یا تعدیل آن را در خود نمی‌یابد.

خواندن کتاب در انتظار بربرها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جی. ام. کوتسی

جی. ام. کوتسی برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۳ در کیپ تاون آفریقای جنوبی در ۱۹۴۰ متولد شد و در همین کشور و سپس در آمریکا تحصیل کرد. نخستین اثر داستانی او سرزمین‌های شفقق (۱۹۷۴) بود و پس از آن در قلب کشور را نوشت که نخستین جایزهٔ ادبی آفریقای جنوبی، جایزهٔ سی‌ان‌آ را از آن خود کرد. در انتظار بربرها (۱۹۸۰) جایزهٔ یادبود جفری فیبر، جایزهٔ یادبود جفری فیبر، جایزهٔ یادبود تیت بلک و جایزهٔ سی‌ان‌آ را تصاحب کرد. زندگی و روزگار مایکل ک جایزهٔ بوکر و جایزهٔ پری اترانژه را گرفت. رمان دشمن را در سال ۱۹۸۶ منتشر کرد و رمان عصر آهن (۱۹۹۰) او جایزهٔ کتاب سال ساندی اکسپرس را برد. کتاب بعدی او، ارباب پترزبورگ (۱۹۹۴) برندهٔ جایزهٔ بین‌المللی داستان ایریش تایمز شد و کتاب رسوایی برای دومین بار جایزهٔ بوکر را در ۱۹۹۹ نصیب او ساخت.

هنگام اعطای جایزهٔ نوبل، او به دلیل توانایی‌اش در تصویرکردن درگیری‌ها و دغدغه‌های بیگانگان در نقاب‌های مختلف، خصلت اخلاقی آثارش، نثر استادانه، گفت‌وگوهای جاندار و تحلیل درخشانش ستوده شد. کوتزی اکنون شهروند استرالیا است.

بخشی از کتاب در انتظار بربرها

«هرگز همچون چیزی ندیده بودم: دو تکه شیشهٔ کوچک و گرد تو دو حلقه سیم جلوی چشم‌هاش بودند. کور است؟ اگر نابینا بود و می‌خواست چشم‌هاش را از من قایم کند متوجه می‌شدم. ولی او کور نیست. شیشه‌ها تیره‌اند. از بیرون کدر می‌زنند ولی او می‌تواند از پشت‌شان ببیند. می‌گوید آن‌ها اختراع جدیداند. «چشم را از تابش آفتاب محفوظ نگه می‌دارند. به درد دشت و صحرا می‌خورند. دیگر لازم نیست آدم اخم‌هاش را دایم تو هم بکشد. کم‌تر هم سردرد می‌گیرد.» به نرمی به گوشهٔ چشم‌ها دست می‌کشد. «ببینید، از چین و چروک خبری نیست.» شیشه‌ها را دوباره می‌گذارد. راست می‌گوید. پوست‌اش جوان است. «شهر ما همه از این‌ها می‌زنند به چشم‌شان.»

ما در بهترین اتاق مهمان‌سرا نشسته‌ایم. یک بُتری و یک پیاله بادام بین ما است. از دلیل آمدن‌اش به این‌جا حرفی نمی‌زنیم. او با اختیارات تام آمده، همین. در عوض از شکار حرف می‌زنیم. او از آخرین شکار گروهیش با ماشین تعریف می‌کند. می‌گوید یک عالمه گوزن و گراز و خرس کشته‌اند، آن‌قدر زیاد که یک کوه لاشه از خودشان به جا گذاشته‌اند تا بپوسند «که البته حیف بود». من از گله‌های مرغابی و اردک که هرساله سرِ راه مهاجرت‌شان روی دریاچه می‌نشینند و از دوز و کلک‌های مردم محل برای به تله انداختن‌شان برای‌اش می‌گویم. به‌ش پیشنهاد می‌کنم شب با یک قایق محلی برویم ماهی‌گیری. می‌گویم «همچین فرصتی را نباید از دست داد. ماهی‌گیرها مشعل می‌آورند و روی آب طبل می‌زنند تا ماهی‌ها را به طرف توری که پهن کرده‌اند بتارانند.» سر تکان می‌دهد. از سرکشی کردن‌اش به جایی نزدیک مرز تعریف می‌کند که غذای خوش‌مزهٔ مردمان‌اش یک‌جور مار بوده، می‌گوید آن‌جا یک گوزن خیلی گنده زده است.

از لابه‌لای میز و صندلی‌های ناآشنا با احتیاط رد می‌شود ولی شیشه‌های دودی را از جلوی چشم‌ها برنمی‌دارد. شب‌ها زود به رخت‌خواب می‌رود. تخت و پوست‌اش را توی این مهمان‌سرا انداخته است، آخر این بهترین جا و مکانی است که شهر می‌تواند در اختیارش بگذارد. به کارکنان این‌جا فهمانده‌ام که او مهمان مهمی است، «سرهنگ جول از ادارهٔ سوم. ادارهٔ سوم این روزها مهم‌ترین گردان گارد غیرنظامی است.» به هر حال این‌ها همان حرف‌هایی‌است که دهان‌به‌دهان و با تأخیر زیاد از پایتخت به‌گوش ما می‌رسد. مهمان‌سرادار با تکان دادن سر تصدیق می‌کند، دختران خدمت‌کار دزدیده سرک می‌کشند. «باید کاری کنیم که از ما خاطرهٔ خوشی داشته باشد.»

تشک‌ام را برمی‌دارم می‌برم پهن می‌کنم روی حصار تا با نسیم شبانه کمی خنک شوم. هیکل‌های مردم که روی پشت‌بام‌های تخت خوابیده‌اند توی مهتاب پیدا هستند. از زیر درختان فندق توی میدان هنوزصدای پچ‌پچ به گوش می‌رسد. شاخهٔ نوری در تاریکی مثل کرم ابریشم می‌درخشد. کم‌نور می‌شود، و باز دوباره می‌درخشد. تابستان آهسته‌آهسته به پایان‌اش نزدیک می‌شود. درختان میوه در زیربارهای سنگین‌شان ناله می‌کنند. از جوانی تا به حال پایتخت راندیده‌ام.»


مانا
۱۴۰۳/۰۹/۲۰

بربریت انسان را نشان میدهد! عمیقا تفکر برانگیز!

حجم

۲۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان