دانلود و خرید کتاب بیگانه آلبر کامو ترجمه لیلی گلستان
تصویر جلد کتاب بیگانه

کتاب بیگانه

نویسنده:آلبر کامو
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بیگانه

رمان بیگانه نوشتهٔ آلبر کامو و ترجمهٔ لیلی گلستان است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. بیگانه «اولین رمان کلاسیک بعد از جنگ» است. کلاسیک به این معنا که تمام مضامینی را که فاجعهٔ این قرن را شکل می‌دهند با ترکیبی کاملا استادانه گرد هم آورده است: «همبستگی» انسان با دنیایی که درک نمی‌کند. در بیگانه زندگی مردی را می‌خوانیم که بی‌اینکه بخواهد قهرمان باشد، می‌پذیرد که برای واقعیت بمیرد.

درباره رمان بیگانه

اگر به بیگانه از بیرون نگاه شود به نظر کتابی می‌آید به دور از تمام تفاسیر روان‌شناسانه، کتابی است که در آن به درون روح شخصیت‌ها وارد می‌شویم، در حالی‌که جوهره احساسات و کیفیت تفکرات آن‌ها را ندیده می‌گیریم.

این کتابی است که تصور ذهنی از موضوع را محو می‌کند، هرآنچه که در آن نشان داده شده است گرفتار فرم عینی است: ما به دور اتفاق‌ها می‌چرخیم، به دور قهرمان مرکزی، انگار فقط از منظر بیرونی می‌توانیم آن‌ها را نگاه کنیم، انگار برای شناخت بیشتر آن‌ها، همیشه باید همچون تماشاگری آن‌ها را نگاه کنیم و افزون اینکه تصور کنیم راه دیگری برای به‌دست‌آوردن آن‌ها نیست مگر همین شناخت بیگانه.

کتاب کامو مربوط به مردی است که می‌شود او را بازشناخت، هرچند اگر نتوانیم چیزی را که فکر و یا حس می‌کند تشخیص دهیم مگر از طریق رفتارهایش که بنابراین کس دیگری هم می‌توانست آن را ببیند، اما این خودِ قهرمان است که خود را تعریف و تشریح می‌کند، به‌طوری که اشارات، رفتار و شکل عمل کردنش را آشکار می‌کند اما نه شکل بودنش را. روایت با اول شخص مفرد به خدمت کامو می‌آید. این نوع روایت اغلب مختص اعترافات و یا مونولوگ‌های درونی یا وصف‌های بی‌پایان از درون است. تا بتواند تمام تحلیل‌های وضعیت درونی و تمام امکانات خیالپردازی را پَس بزند و باز به خدمت می‌آید تا فاصله دست‌نیافتنی مابین حقیقت انسانی و فرم‌هایی که اتفاق‌ها و اعمال را آشکار می‌کند، خلق کند. مردی که داستان به او مربوط می‌شود، اینطور به‌نظر می‌آید که چیزی از دگرگونی واقعی‌اش را آشکار نمی‌کند و در واقع حس‌هایی را برملا می‌کند که با نیروی ساده‌بودن او را به هرچه دورتر از ما پرتاب می‌کند، او را از نظر ما بیگانه‌تر می‌کند، بیگانه‌تر از آنکه اگر هیچ نمی‌گفت. یک عینیت غیرقابل تجاوز به‌دست می‌دهد. او در مورد خودش انگار کس دیگری نگاهش می‌کند و از او حرف می‌زند. رفتارهایش او را کاملا به خود جذب می‌کنند. او کاملا در بیرون است. او هیچ زندگی درونی دیگری ندارد جز تحرکات به شدت بیرونی احساسی.

او وقتی خودش است که نه فکر می‌کند و نه حس می‌کند و نه با خودش صمیمی است.

کامو خود این‌گونه کتابش را خلاصه می‌کند: «در جامعه ما هر آدمی که در تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را می‌کند که به مرگ محکوم شود». قهرمان کتاب محکوم می‌شود چون بازی را بازی نکرد. از این جهت او از دید جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند بیگانه است. جامعه‌ای که او منزوی و لذت‌جو در حاشیه و در کناره‌های زندگی خصوصی پرسه می‌زند. برای همین است که خوانندگان وسوسه می‌شوند تا او را یک واخورده بدانند. اما اگر از خود بپرسیم چرا «مورسو» بازی را بازی نمی‌کند، آن‌وقت می‌توان تصور درست‌تری از این شخصیت به‌دست آورد. تصوری موافق‌تر با نیت نویسنده آن.

جواب آن ساده است: او از دروغ گفتن ابا دارد.

دروغ گفتن فقط گفتن آن چیزی نیست که وجود ندارد. افزون اینکه، بیش از آنچه که هست، بگوییم و وقتی به حس آدمی ربط پیدا می‌کند، گفتنِ بیش از آنچه حس می‌شود، است.

این کاری است که هر روز، همه ما در جهت آسان‌تر کردن زندگی، می‌کنیم. مورسو، برخلاف آن‌طور که نشان می‌دهد، نمی‌خواهد زندگی را آسان کند. او همان چیزی را می‌گوید که هست. او نمی‌خواهد بر حس‌هایش نقاب بزند. و به همین دلیل جامعه، خود را مورد تهدید می‌بیند. به‌طور مثال از او می‌خواهند که طبق روال همیشگی از جنایتی که کرده اظهار پشیمانی کند. او می‌گوید بیشتر حس ملال دارد تا حس یک پشیمانی واقعی و بیانِ این تفاوت جزیی او را محکوم می‌کند. پس، از نظر من مورسو یک واخورده نیست، بلکه مردی است مسکین و مجرد. عاشق آفتابی است که سایه‌ای از خود نداشته باشد، از حساسیت یا شوق عمیق بی‌بهره است. با سماجت تمام تحرک دارد و شیفته محض و واقعیت است. واقعیتی هنوز منفی، واقعیتِ بودن و حس کردن، واقعیتی که بدون آن هیچ فتحی بر خود و دنیا ممکن نمی‌شود.

این رمان به ظاهر سـاده است. و این را کامو به شدت احساس کرده است: یک «اضطراب» در تمـام طول کتاب وجود دارد، حتی در لحظاتی که احساس می‌شود همه چیز دارد راحـت می‌گذرد، خواننـده کنجکاو می‌شـود و وادار می‌شـود در مـورد تردیدهایش از خود سـؤال کند. انگار نویسنـده خواستـه اسـت به او یـادآوری کنـد که در این‌جا چیزی رازآمیز وجود دارد که باید کشف شود.

خواندن رمان بیگانه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب رمان بیگانه را به دوستداران شاهکارهای ادبی دنیا پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ آلبر کامو

آلبر کامو (Albert Camus)، فیلسوف و روزنامه‌نگار مشهور، ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در الجزایر فرانسه در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد. او با داستان‌های زیبایی که آفرید در سال ۱۹۵۷ موفق شد تا جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. به دلیل «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد» او پس از رودیارد کیپلینگ جوان‌ترین برنده‌ی جایزه نوبل است.

آلبر کامو در سال ۱۹۴۹ یک اتحادیه بین‌المللی را تأسیس کرد. اساس کار این اتحادیه، «محکوم کردن هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی» بود. آندره بروتون نیز یکی از اعضای آن بود.

آلبر کامو در طول دوران فعالیتش رمان‌ها و نمایشنامه‌های بسیاری را نوشت طاعون، سقوط، بیگانه، نمایشنامه کالیگولا، نمایشنامه صالحان، افسانه‌ سیزیف و خطاب به عشق که مجموعه نامه‌های عاشقانه‌ی او و ماریا کاسارس است از آن جمله‌اند. کامو در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ در ۴۶ سالگی در ویل‌بلویل فرانسه به علت یک سانحه‌ی رانندگی چشم از دنیا فروبست.

بخشی از رمان بیگانه

«امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: «مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه.» این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.

آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر.

ساعت دو اتوبوس سوار می‌شوم و عصر می‌رسم. اینجوری می‌توانم شبِ احیا بگیرم و فردا شب برمی‌گردم. از رئیسم دو روز مرخصی خواستم و با چنین عذری نمی‌توانست درخواستم را رد کند. اما قیافه‌اش راضی نبود. حتی به او گفتم: «تقصیر من نیست.» جوابی نداد. فکر کردم نباید این را به او می‌گفتم. به هر حال لزومی نداشت عذر بیاورم. در واقع باید خودش به من تسلیت می‌گفت. بدون شک وقتی مرا پس‌فردا عزادار ببیند این کار را می‌کند. در حال حاضر انگار مثل این است که مادرم نمرده است. برعکس، کارها پس از خاکسپاری ردیف می‌شوند و همه چیز حالت رسمی‌تر بخودش می‌گیرد.

ساعت دو سوار اتوبوس شدم. هوا حسابی گرم بود. در رستوران غذاخورده بودم، مثل همیشه در رستوران سلست بخاطر من همه‌شان ناراحت بودند و سلست به من گفت: «آدم فقط یک مادر دارد.» وقتی رفتم، تا دم در مرا بدرقه کردند. کمی قاطی کرده بودم، چون باید پیش امانوئل می‌رفتم و از او یک کراوات سیاه و یک بازوبند قرض می‌کردم.

چند ماه پیش دایی‌اش مرده بود.

دویدم تا اتوبوس را از دست ندهم. لابد بدلیل عجله و دویدن بود که با تکان‌های اتوبوس و بوی بنزین و هُرم گرمای جاده و آسمان کرخ شدم. تقریباً تمام طول سفر را خوابیدم. وقتی بیدار شدم دیدم به سرباز کناری‌ام تکیه داده‌ام. به من لبخندی زد و پرسید آیا از راه دوری می‌آیم. من گفتم: «بله» تا دیگر حرفی نزده باشم.»

دانیال کاظم پور
۱۴۰۳/۰۳/۲۶

کاراکتر داستان در انتهای کار به آرامش رسید. تمام شخصیت هایی که در کنارش هستن اعم از مقتول،معشوقه، کشیش و .. رو مثل آدمک هایی میبینه که اطرافش پرسه میزنن و اتفاقاتی حتی از قبیل مرگِ مادر هم توانایی تکون دادن

- بیشتر
Hamid
۱۴۰۲/۰۱/۱۲

با وجودی که مورسو در پایان به رضایت قلبی و آرامش رسید اما من رو خیلی متاثر کرد.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۱۲۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان