دانلود و خرید کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل
معرفی کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل
کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل نوشتهٔ شرلی جکسون و ترجمهٔ نیلوفر رحمانیان است. میلاد فتوحی گویندگی این رمان ترسناک صوتی را انجام داده و رادیو گوشه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل
شرلی جکسون کتاب تسخیر عمارت هیل را در ژانر وحشت نوشته است. این رمان صوتی فضای تاریکی و دنیایی ترسناک دارد؛ دنیایی که در آن مکانهای شیطانی از انسانها انتقام میگیرند. این اثر کلاسیک در سال ۱۹۵۹ اولین بار منتشر شده است. در این داستان چهار نفر به یک عمارت عجیب میروند تا دربارهٔ آن مکان که شایعات هولناکی دربارهٔ آن وجود دارد تحقیق کنند. دکتر «مونتاگ» دانشمند امور ماوراءالطبیعه است که به دنبال شواهد محکم و حقیقی است. «تئودورا»، دستیار قابل اعتماد او است. «النورا»، یک زن جوان تنها و شکننده که با وقایع مربوط به تسخیر روح آشنا است و «لوک»، وارث آیندهٔ هیل هاوس. عمارت هیل چه نقشههایی برای این چهار نفر دارد؟ این رمان صوتی را بشنوید تا بدانید.
شنیدن کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به علاقهمندان به داستانهای ترسناک و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره شرلی جکسون
«شرلی هاردی جکسون» در ۱۴ دسامبر ۱۹۱۶ در فرانسیسکو در آمریکا به دنیا آمد. او نویسندۀ رمان و داستان کوتاه آمریکایی است که با داستان کوتاهی به نام «لاتاری» که از مشهورترین داستانهای کوتاه قرن بیستم است، مشهور شد. این داستان نخستینبار در سال ۱۹۴۸ در مجلۀ نیویورکر به چاپ رسید. او بیش از ۱۰۰ داستان کوتاه نوشته که بر اساس برخی از آنها مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی نیز خلق شده است. شرلی، همسرِ خجالتی و کمروی یک استاد دانشگاه بود؛ زنی که در شهر کوچکی در نیوانگلند منزوی شده بود. او در اواخر عمرش دچار اگورافوبیا و انزواطلبی نیز بود. شرلی جکسن خشونت، روابط پیچیدۀ انسانی، غافلگیرشدن انسان و تنهایی آدمی را در داستانهایش نشان میدهد. او هشت رمان نوشت که «آشیانهٔ پرنده» و «ما همیشه در قلعه زندگی میکنیم» (یا «ما همیشه قلعهنشینان») از جملهٔ آنها است؛ او همچنین، چهار کتاب برای کودکان نوشته است. کتابهای «همراه من بیا» و «بختآزمایی» اثر او در ایران ترجمه و منتشر شده اما معروفترین داستان او «قرعهکشی» است که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد. در سال ۲۰۰۷ جایزۀ «شرلی جکسون» بهوسیلۀ بنیاد او تأسیس شد. شرلی جکسون در ۸ اوت ۱۹۶۵ درگذشت.
فهرست آثار شرلی جکسون (بهجز داستانهای متعددی که در مجلات مختلف منتشر کرده و آثار احتمالی منتشرنشدهاش) بهترتیب عبارت است از رمانهای «راهی از میان دیوار» (۱۹۴۸)، «هنگزامان» (۱۹۵۱)، «لانهٔ پرنده» (۱۹۵۴)، «ساعت خورشیدی» (۱۹۵۸)، «شبح هیل هاوس» (۱۹۵۹) و «ما همیشه قلعهنشینان» (۱۹۶۲)؛ خاطرات او عبارت است از «زندگی در میان وحشیان» (۱۹۵۳)، «پرورش شیاطین» (۱۹۵۷)؛ مجموعههای داستان او عبارت است از «قرعهکشی و داستانهای دیگر» (۱۹۴۹)، «جادوی شرلی جکسن» (۱۹۶۶)، «همراه من بیا» (۱۹۶۸) و «فقط یک روز معمولی» (۱۹۹۵). او در حوزهٔ ادبیات کودکان کتابهای «جادوگران دهکدهٔ سیلم» (۱۹۵۶)، «بچههای بد» (۱۹۵۹)، «نُه آرزوی جادویی» (۱۹۶۳) و «سالیِ نامدار» (۱۹۶۶ را نوشته است. داستان کوتاه «جدال محترمانه» هم از این نویسنده است.
بخشی از کتاب صوتی تسخیر عمارت هیل
«النور ونس سیودوساله بود که به عمارت هیل آمد. حالا که مادرش مرده بود، از بین تمام مردم جهان، بهراستی فقط از خواهرش متنفر بود. از شوهرخواهر و خواهرزادهٔ پنجسالهاش هم خوشش نمیآمد و هیچ دوستی نداشت. یکی از دلایل اصلیاش یازده سالی بود که از مادر ناتوانش مراقبت کرده بود؛ کاری که ارمغانش برای او اندکی مهارت پرستاری و ناتوانی در مواجهه با نور شدید آفتاب، بدون پلکزدن مدام بود. به یاد نداشت در این سالهای بزرگسالی روز خوش دیده باشد و واقعاً احساس خوشبختی کرده باشد. سالهایی که با مادرش بود، فداکارانه حول گناهان کوچک و سرزنشهای کوچک بنا شده بود؛ حول خستگی مدام و ناامیدی بیپایان. بیآنکه بخواهد خجالتی و محتاط شود، از آنجا که مدتی طولانی تنها زندگی کرده بود و هیچکس را نداشت که دوستش داشته باشد، حرف زدن برایش سخت شده بود، حتی حرف زدن معمولی؛ نمیتوانست بدون معطوف کردن صددرصدیِ حواسش به حرف زدن چیزی بگوید و بهطرز عجیبی بهسختی کلمات موردنیازش را پیدا میکرد. اسمش به این دلیل از فهرست دکتر مونتاگ سر درآورده بود که یک روز، وقتی او دوازدهساله و خواهرش هجدهساله بودند و از مرگ پدرشان هنوز یک ماه هم نگذشته بود، باران سنگ روی خانهشان باریدن گرفت؛ بارانی بیهوا و بیدلیل که از روی سقف با صدایی وحشتناک غلت میخورد پایین روی دیوارها؛ پنجرهها را میشکست و دیوانهوار به سقف میکوبید. بارش سنگ سه روز بهصورت متناوب ادامه داشت و هر بار النور و خواهرش بیشتر از اینکه نگران سنگها باشند، از تجمع همسایهها و تماشاچیهای هر روزِ جلوی خانهشان عصبی میشدند، همینطور از اصرار عصبی و کورکورانهٔ مادرشان که همهٔ اینها را میانداخت گردن بدخواهان محل که پشت سرشان حرف میزدند و از موقعی که او ساکن آنجا شده بود دست از سرش برنداشته بودند. بعد از سه روز وقتی النور و خواهرش به خانهٔ دوستی فرستاده شدند، بارش سنگها متوقف شد و دیگر هم نیامد، هرچند النور، خواهر و مادرش برگشتند و در همان خانه زندگی کردند و دشمنی با همسایهها هم هرگز تمام نشد. همه داستان را فراموش کرده بودند، البته جز عدهای که دکتر مونتاگ با آنها مشورت کرده بود؛ قطعاً خود النور و خواهرش هم این اتفاق را از یاد برده بودند و آنموقع هریک فکر میکرد همهچیز زیر سر آن یکی است.
النور در نشیب زندگیاش، حتی از همان اولین خاطرهای که به یاد میآورد، منتظر چیزی شبیه عمارت هیل بود. وقتی از مادرش مراقبت میکرد، وقتی پیرزن بدعنق را بلند میکرد و از صندلی به تختخواب میبرد، وقتی بیشمار سینی سوپ و شوربای جو را آماده میکرد، وقتی کفش آهنی میپوشید و آمادهٔ شستن لباسهای چرک میشد، عمیقاً باور داشت که یک روز اتفاق میافتد. با جواب به همان نامه، دعوت به عمارت هیل را قبول کرده بود و این در حالی بود که شوهرخواهرش تأکید کرده بود به یکی دو نفر تلفن کند و مطمئن شود این شخص، دکتر، نمیخواهد النور را به این گروههای وحشی معرفی کند که به مسائلی ربط داشتند که خواهر النور آنها را برای یک خانم جوان مجرد نامناسب میدانست. شاید خواهر النور در خلوت اتاق زناشوییشان زمزمه میکرد احتمالاً دکتر مونتاگ، که شاید اسم واقعیاش این باشد... از این زنها برای چندین... خب، برای چندین آزمایش استفاده میکند. میدانی که چه میگویم... از آنجور آزمایشها! خواهر النور حسابی نگران ایندست آزمایشهایی بود که شنیده بود امثال این دکتر انجام میدهند. النور ابداً چنین خیالاتی نداشت یا اگر هم داشت، از آنها نمیترسید. خلاصه اینکه عمارت هر جا که بود، باز النور میرفت.»
زمان
۸ ساعت و ۴۷ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۱۸۳٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۸ ساعت و ۴۷ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۱۸۳٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
قبلا تعریف مینیسریالش رو شنیدهبودم. بعد از تمومکردن کتاب اول فکر کردم شاید ترجمه حذفیات داره، ولی بعد از خوندن خلاصه انگلیسی کتاب متوجهشدم انگار زاویه دید و اکثر وقایع سریال با خود کتاب متفاوته و اشکال از ترجمه نیست.
من صوت این کتاب و از ایرانصدا قبلا شنیدم، حالت نمایشی هم داشت عالی بود کار گوینده ها ولی اونقدرام ترسناک نبود، پایانش هم اصلا معلوم نشد دختره چه بلایی سرش اومد😮💨😮💨
من از معدود افرادی هستم که خوشش نیومد ولی سریالش جالب تره ممنون گوینده های عزیز
حدود هفتاد درصد کتاب رو گوش دادم هنوز هیچ چیز ترسناک و مهیجی نداره و چندان راغب نیستم به شنیدن ادامه