دانلود و خرید کتاب کابوس زدگان دن پبلاکی ترجمه مروا باقریان
تصویر جلد کتاب کابوس زدگان

کتاب کابوس زدگان

نویسنده:دن پبلاکی
امتیاز:
۴.۲از ۵۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کابوس زدگان

کتاب کابوس زدگان نوشته دن پبلاکی و ترجمه مروا باقریان است. کتاب کابوس زدگان را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب کابوس زدگان

کتاب کابوس زدگان داستانی ترسناک درباره زندگی تیموتی است. او کابوس می‌بیند اما ناگهان کابوس‌هایش وارد دنیای واقعیت می‌شوند. تیموتی جولی کابوس‌‎های تازه زیادی می‌بیند. درباره  برادر بزرگش که در جنگ زخمی شده است و حالا در کما است، درباره دوست صمیمی‌‎اش، استوارت که رفتارش به طرز عجیبی تغییر کرده است و درباره‎ دختر عجیب و تازه ‎وارد کلاس یعنی ابیگل. دختری که دردسرساز است. حالا برادرش بدتر می‎‌شود، استوارت به بیمارستان می‎‌رود و هیولاهایی وحشتناک به دنبال تیموتی هستند. تیموتی مطمئن است این اتفاقات با حضور ابیگل مرتبط است و تصمیم می‌گیرد هرجه سریع‌تر این راز وحتشناک را کشف کند.

خواندن کتاب کابوس زدگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مندان داستان‌های ترسناک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کابوس زدگان

استوارت همان‌طور یکریز و یواش روی صدای آقای کرین حرف می‌زد. «اصلاً فکرش هم مسخره‌ست. یعنی ما از کجا باید بفهمیم چه اثری رو انتخاب کنیم؟ از بین اون‌همه چیز توی موزه...؟» نیم‌نگاهی به تیموتی انداخت: «خودت برای جفتمون انتخاب کن، واسه من زیاد فرق نمی‌کنه.»

تیموتی سر تکان داد. زیر لب گفت: «برای من هم فرقی نمی‌کنه.»

از سمت راستش، صدای تق‌تق عجیبی شنید. لحظهٔ کوتاهی فکر کرد موجود توی شیشه واقعاً تکان خورده است؛ بعد سریع فهمید صدا نه از طاقچهٔ روی دیوار، بلکه از گوشهٔ عقب دو ردیف آن‌طرف‌تر آمده. دختر تازه‌وارد چیزی را زیر نیمکتش قایم کرده بود. مچ پای چپش را روی ران پای راستش گذاشته و خیره شده بود به چیزی که در خم زانویش نگه داشته بود. تیموتی دوباره صدای تق را شنید و دید که شعلهٔ کوچک یک فندکِ نقره‌ای لای انگشتان دختر می‌سوزد.

آقای کرین دفترچه و خودکاری از روی میزش برداشت و گفت: «بیاین گروه‌بندی‌تون کنیم.»

وقتی معلم شروع کرد و از هر دانش‌آموز پرسید دوست دارد با کی کار کند، تیموتی چشمش به دختر تازه‌وارد ردیف آخر بود که همان‌طور تندتند فندک را بازوبسته می‌کرد. تا آن موقع، به دختر توجهی نکرده بود، درست مثل نمونه‌های آزمایشگاهیِ بالای سرش. دختر تنها یک ماه بود که به این مدرسه آمده بود. ساکت بود و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. لباس‌های خاکستری می‌پوشید: سوئیشرت، شلوار جین، کتانی. اگر آن موهای قرمز پرپشت و ژولیده را نداشت، ممکن بود کاملاً با دیوار یکی شود. دفعهٔ بعد که دختر فندک را روشن کرد، تیموتی با تعجب دید که فندک را جلوی ساق پایش می‌گیرد. شعله از جوراب سفیدش بالا زد و بعد خودبه‌خود خاموش شد. اگر موجود توی شیشه از طاقچهٔ بالای سر دختر پایین می‌پرید و روی پایش می‌نشست، تیموتی کمتر تعجب می‌کرد.

استوارت بی‌آنکه متوجه آتش گوشهٔ کلاس شود، گفت: «عجب روز گندی بشه!» تیموتی آن‌قدر مجذوب کار دختر شده بود که به دوستش توجهی نداشت. استوارت به شانهٔ تیموتی زد و گفت: «مگه نه؟»

یک‌دفعه، چشم‌های قهوه‌ای دختر به او نگاه کردند و تیموتی فهمید که لو رفته است.

«ابیگیل ترِمِنس۱۵؟»

دختر فندک را توی مشتش گرفت و به جلوی کلاس نگاه کرد؛ جایی که آقای کرین ایستاده و به او خیره شده بود. گفت: «بله؟»

«دوست داری با کی کار کنی؟»

«اِ...» ابیگیل سرش را پایین انداخت و به میزش نگاه کرد. «من... اوممم... نمی‌دونم.»

آقای کرین به‌دقت قیافه‌های بی‌اعتنای بچه‌ها را از نظر گذراند. همه در سکوت منتظر بودند تا حرفش را ادامه دهد. «می‌شه لطفاً یه نفر داوطلب شه با ابیگیل همکاری کنه؟ همه باید هم‌گروهی داشته باشیم.»

ابیگیل انگار از خجالت توی صندلی‌اش آب شد.

کلاس جواب نداد. 

Ghomnam.313
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

4.7 نکته اول =اصلا حوصله سر برنبود. دو= حتما بخونید داستان عالی. سه =زیاد ترسناک نبود ولی داستان های میانش خیلی خوب وترسناک بودن. چهار داستان بسیار زیبایی داشت. پنج =ارزش خواندن را ۱۰۰ در۱۰۰ دارد. شش= نکته ضعفش این بود که کمی بیشتر توضیح میداد

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۱

تیموتی جولای یک راز دارد. و همین امر باعث شده است او هرشب کابوس ببیند. همیشه خواب‌ی ناآرام دارد و احساس می‌کند نمیتواند از شر این کابوس‌ها خودش را نجات بدهد. یکی از این کابوس های آشفته مربوط به برادرش

- بیشتر
رضا
۱۳۹۹/۱۱/۲۶

از کتابای دن پبلاکی و انتشارات پرتقال بیشتر بزارید..ممنون از طاقچه 🏅🌷🌷🏅🏅🌷

Maryam
۱۴۰۰/۰۱/۲۲

مثل تیمارستان متروک نیست . اولش فکر کردم چرت باشه اما دیدم نه بابا خیلی باحاله . خیلی ترسناک نیست اما داستان جالبی داره + اتفاقات غیر منتظره 😉💙💙

شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

کتاب بسیار عالی ای بود جو سنگینی داشت .و آدم را با خود به دل داستان می برد داستان در مورد دختری است که کابوس های بدب مس بیند مثلا می بیند برادرش زخمی شده است . و حالا در دنیای واقعی

- بیشتر
پری ناز
۱۳۹۹/۱۲/۰۴

لطفا از کتابهای دن پبلاکی در نشر پیداش بگزارید

امیرحسین رئوف نیا
۱۴۰۲/۰۱/۱۵

من با مقایسه کردن کتاب ها با یکدیگر مخالفم؛ چون اصلاً قرار نیست شبیه هم باشند. بعضی دوستان گفته اند که شبیه «تیمارستان متروک» نیست و ... . خب دوست عزیز، قرار هم نیست که این کتاب شبیه اون باشه. نه

- بیشتر
yuzu
۱۴۰۱/۰۶/۲۰

اول از همه بگم که این نظر سلیقه ایه. خب.،داستان این کتاب برخلاف کتابای دیگه ی نویسنده مثل همون تیمارستان متروک خیلی خوب بیان نشده. شخصیت ها گیج کننده هستن و نمیشه باهاشون انس گرفت. روند داستان هم کند و کسل کننده پیش

- بیشتر
کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۱/۰۵/۱۹

اوایلش یکم کند پیش میره ولی کم کم ماجراهای هیجان انگیزی پیش میاد که جذبش میشین،خیلی ترسناک نیست ولی یجاهاییش ممکنه بترسین😁توصیفاتش زیاده میتونست خلاصه تر باشه ولی شاید همین نقطه قوت داستان باشه،بخونید و لذت ببرید👍

NILA
۱۴۰۳/۰۱/۰۹

کتاب خوبی نبود و از دن پبلاکی انتظار بیشتری داشتم،یکم داستانش کند بود ولی در کل پتانسیل خوب بودن رو داشت.یکی از نقطه ضعف هاش هم این بود که ادم میتونست حدس بزنه اخرش چه اتفاقی میفته.از کتاب های دیگه‌ی

- بیشتر
«گاهی دیدن چیزی که درست روبه‌روته، از همه‌چی سخت‌تره.»
زهرا
کجا دیوانگی کنار می‌رود و حقیقت آغاز می‌شود؟ ممکن است حتی واپسین وحشتم توهم محض بوده باشد؟
~آلْبا~☘️
بعضی رازها بعد از مدتی خودشان حقیقت را جار می‌زنند.
یـ★ـونا
کردارِ نسلِ گذرایِ انسان مانندِ بذری است که در آیندهٔ دور، ممکن است یا میوهٔ خیر به بار آورد یا شر و البته چاره‌ای هم از آن نیست...
fatiw rad
بایرون که زندگی‌اش در اعماق تاریکی فرومی‌رفت، برای آخرین بار، تلاش کرد پرستار را صدا بزند. و بعد نمایشگر ضربان قلب بالاخره بیپ بیپ بیپ وحشتناکش را تمام کرد و در عوض، اتاق با وزوز ساده و آرامش‌بخشی پر شد.
mahzooni
تنها سلاحی که داشتند نسخهٔ پاره‌پورهٔ جانسون از کتاب سرنخ جسد ناتمام بود، و فقط اگر پیرمرد برمی‌گشت، می‌توانستند با آن کتکش بزنند
امیرحسین رئوف نیا
«شاید بد نباشه یه چیز متفاوت تجربه کنیم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
کوله‌پشتی ورزشی تیموتی طبقهٔ پایین در آشپزخانه مانده بود، برای همین، تنها سلاحی که داشتند نسخهٔ پاره‌پورهٔ جانسون از کتاب سرنخ جسد ناتمام بود، و فقط اگر پیرمرد برمی‌گشت، می‌توانستند با آن کتکش بزنند.
کاربر ۵۱۷۶۲۵۱
این کلمات به شعار تیموتی تبدیل شدند. پیدا کردن نظم میان آشوب. چراغی کوچک میان تاریکی.
teo;
گاهی دیدن چیزی که درست روبه‌روته، از همه‌چی سخت‌تره.
کتاب زندگی

حجم

۲۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۲۳۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان