دانلود و خرید کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز
معرفی کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز
کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز نوشتهٔ ژرژ سیمنون و ترجمهٔ فائزه اسکندری است. محمدرضا رجبی گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و رادیو گوشه آن را منتشر کرده است. این رمان پلیسیِ صوتی در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است.
درباره کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز
شخصیت «کارآگاه ژول مگره»، یکی از مشهورترین کارآگاههای ادبیات پلیسی جهان و مخلوق ژرژ سیمنون است. در آغاز قصهٔ کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز، مگره پیغامی با این محتوا دریافت میکند: «از سازمان بینالمللی پلیس جنایی به رئیس پلیس پاریس: بر اساس گزارش پلیس کراکوف پیتر لتونیایی در مسیرش از برمن عبور کرده.». تلگرام دومی که بهدست این شخصیت میرسد، خبر رفتن او به آمستردام و بروکسل است و در تلگراف سوم نیز پلیس هلند خبر داده است که «پیتر لتونیایی» به پاریس میآید. مگره بهدنبال مرد جوان به ایستگاه راهآهن میرود، اما چیزی که میتواند پیدا کند جنازهٔ او است. پروندهٔ جنایی دیگری برای مگره باز شده است که باید آن را حل کند و به نتیجه برسد.
شنیدن کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی بلژیک و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون با نام کامل «ژرژ ژوزف کریستین سیمنون» در سال ۱۹۰۳ به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۹ از دنیا رفت. او نویسندهای بلژیکی بود که با رمانهای پلیسیاش شناخته میشود. او نزدیک به ۵۰۰ رمان و شمار بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون، پدیدآور شخصیت «کارآگاه ژول مگره»، یکی از مشهورترین کارآگاههای ادبیات پلیسی جهان است. «مگره و مرد اسرارآمیز» یکی از رمانهای اوست.
بخشی از کتاب صوتی مگره و مرد اسرارآمیز
«این توصیف کلامی از پیتر ــ یا پیت ــ لتونیایی مثل یک عکس برای سربازرس گویا بود. این تلگراف خصوصیات ظاهری مرد را توصیف میکرد. کوتاه، لاغر، جوان با موهای انبوه بلوند، ابروهای بلوند کمپشت، چشمان سبز و گردنی دراز.
حتی جزئیات دقیقی درخصوص گوشهای پیتر هم وجود داشت. بنابراین حتی اگر تغییر قیافه هم میداد مگره میتوانست او را در میان جمعیت بشناسد.
مگره کتش را پوشید و پالتوِ سیاهرنگ سنگینی روی کت به تن کرد و کلاه لگنی به سر گذاشت. نیمنگاهی به بخاری انداخت که انگار در آستانه انفجار بود و از دفترش زد بیرون.
انتهای راهروِ طولانی روی پاگرد که تبدیل شده بود به اتاق انتظار فریاد کشید:
ــ ژان، بخاری من را فراموش نکنی.
از پلهها پایین آمد. وزش ناگهانی باد غافلگیرش کرد و مجبور شد قدمی به عقب برگردد و کنج دیوار دوباره پیپش را آتش بزند.
سقف عظیم شیشهای ایستگاه راهآهن پاریس تاب مقاومت در مقابل تندبادهای اطراف ایستگاه را نداشت. شیشههای زیادی از جا درآمده و خردهشیشهها روی ریل ریخته بود. فضای تاریکی بود و مردم خودشان را تا بناگوش پوشانده بودند.
کنار باجه بلیتفروشی جمعیت کثیری از مسافران جمع شده بودند و اطلاعیهای اسفبار میخواندند.
ــ طوفان در بستر رودخانه ...
زنی که پسرش قرار بود از فولکستون بگذرد ظاهری پریشان داشت و چشمانش از بیخوابی قرمز شده بود. آخرین سفارشهای خود را کرد و دستپاچه از او قول گرفت حتی برای یک لحظه هم روی عرشه نرود.
مگره جلو ورودی سکوی ۱۱ ایستاد. جمعیت برای رسیدن قطار «ستاره شمالی» هجوم آورده بود. تمامی هتلها و رستورانهای بزرگ برای تبلیغ حضور داشتند.
مگره تکان نخورد. بعضیها طاقتشان طاق شده بود. زن جوانی که پالتو خز بلندی بر تن داشت و فقط پاهایش در جوراب نازک بدننمایی دیده میشد، بیقرار قدم میزد و کفشهای پاشنهبلندش روی آسفالت صدا میداد.
ولی مگره بیحرکت ایستاد. با آن هیکل گنده و شانههای ستبر سایه بزرگی روی زمین انداخته بود. مردم هلش میدادند، ولی از جایش تکان نمیخورد.
نقطه زردرنگی از دوردست ظاهر شد. چراغ قطار بود. سروصدای باربرها و جاروجنجال فضا را پر کرد. مسافران آهسته آهسته به سمت خروجی میآمدند.»
زمان
۴ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۶۴۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۶۴۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
فاقد جذابیت و هیجان