دانلود و خرید کتاب بعد استیفن کینگ ترجمه زهرا چفلکی
تصویر جلد کتاب بعد

کتاب بعد

نویسنده:استیفن کینگ
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بعد

کتاب بعد؛ فقط مرده ها هیچ رازی ندارند اثر جدید استفن کینگ است که با ترجمه زهرا چفلکی می‌خوانید. این داستان درباره پسرکی با توانایی‌های غیرعادی است. توانایی مانند دیدن مرده‌ها و ...

کتاب بعد، یکی از از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز (The New York Times) و  ساندی تایمز (The Sunday Times) است.

درباره کتاب بعد

جیمی کانکلین، پسری با توانایی‌های غیرعادی است. مادر او، یک مادر مجرد و تنهاست که دوست دارد فرزندش، مانند بقیه، معمولی باشد. اما خوب می‌داند که جیمی معمولی نیست. او همیشه به پسرش توصیه می‌کند تا رازش را از دیگران مخفی کند. چون جیمی می‌تواند چیزهایی را ببیند که دیگران نمی‌بینند و همین موضوع باعث شده تا چیزهایی را بداند که دیگران نمی‌دانند... این ویژگی غیرعادی در جیمی باعث شده تا پای او به ماجراهایی باز شود که زندگی‌اش را برای همیشه تغییر می‌دهد....

استفان کینگ با نوشتن کتاب بعد، توجه نشریات بسیاری را به خود جلب کرد. نشریه پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly) درباره این کتاب اینطور گفته است: «این تریلر پر از جنایات و مکافات، لحظه به لحظه خواننده‌ها را دنبال خودش می‌کشاند. طرفداران کینگ خوشحال باشند.» نشریه کرکوس (Kirkus) کتاب بعد را اینطور توصیف کرده است: «دنبال یک هیجان و جنایت بدیع هستید اما وقت ندارید؟ قبل از خواب کتاب کینگ را بخوانید. مطمئن باشید خواب از سر شما می‌پراند.» و وانگشتن پست (Washington Post) نیز درباره آن نوشته است: «کتاب بعد از استفن کینگ به درستی، صراحت و محصورکنندگی همیشه است... طرح جنایتش پر پیچ و تاب است و بعضی از قسمت‌های کتاب نفس‌تان را بند می‌آورد... شما کتاب یک داستان‌سرای اصیل را در دست دارید.»

کتاب بعد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر از طرف‌داران داستان‌های ژانر وحشت هستید و آثار استفن کینگ را خوانده و دوست داشتید، خواندن کتاب بعد را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره استفن کینگ

استفن کینگ با نام کامل استفن ادوین کینگ ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ به دنیا آمد. او نویسنده آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر در ژانر وحشت است. کارگردانان مشهوری مانند استنلی کوبریک و فرانک دارابونت، کتاب‌های او را به فیلم تبدیل کردند که با موفقیت چشمگیری رو به رو شدند. درخشش (shining) به کارگردانی استنلی کوبریک، مسیر سبز و رستگاری در شائوشنگ به کارگردانی فرانک دارابونت از آن جمله‌اند. استفن کینگ برای نوشتن فیلم‌نامه‌ی ارواح که استن وینستون کارگردانش بود، با مایکل جکسون همکاری کرد.

بخشی از کتاب بعد

خب، آره. من می‌توانم مرده‌ها را ببینم. تا جایی که یادم می‌آید همیشه همین‌طوری بودم. ولی قضیه اصلاً شبیه آن فیلم سینمایی بروس ویلِس نیست. ممکن است توانایی باحالی به نظر بیاید یا گاهی وقت‌ها ترسناک بشود (منظورم همان قضیهٔ پارک مرکزی است، رفیق) شاید حتی به اندازهٔ زگیل روی باسن اذیتت کند ولی بیشتر وقت‌ها همین است که هست. مثل این می‌ماند که آدم چپ دست باشد، یا از سه سالگی بتواند آهنگ‌های کلاسیک بزند، یا حتی آلزایمر زودرس بگیرد. دایی هری وقتی فقط چهل و دو سالش بود، آلزایمر گرفت. شش سالم که بود، فکر می‌کردم چهل و دو سن زیادی است اما حتی آن موقع هم می‌فهمیدم این سن برای فراموش کردن اینکه کی هستی یا اسم اشیاء چیست خیلی زود است. همین موضوع برایم خیلی ترسناک بود. هر بار که می‌رفتیم تا به دایی هری سر بزنیم، از ترس زهره ترک می‌شدم. افکار دایی در مویرگ‌های پاره شده و خون‌گرفتهٔ مغزش غرق نمی‌شد، فقط غرق می‌شد. به همین سادگی.

من و مامان به واحد ۳-سی رسیدیم و مامان در را باز کرد. این کارش یه خورده طول می‌کشید چون درِ واحد ما سه تا قفل داشت. مامان می‌گفت این هزینهٔ زندگی کردن مثل باکلاس‌هاست. آپارتمان ما شش اتاقِ بود و منظرهٔ خیابان را نشان می‌داد. مامان آن را قصری در پارک صدا می‌زد. ما خدمتکار خانمی داشتیم که هر هفته دو بار برای تمیزکاری به خانه‌مان می‌آمد. مامان در پارکینگ خیابان دوم رنج‌رورش را پارک می‌کرد. گاهی به اسپیونک۱۴ می‌رفتیم و سری به دایی هری می‌زدیم. به لطف ریجیس تامس و چند نویسندهٔ دیگر (منظورم بیشتر همان ریجیس قدیمی خودمان است) زندگی مرفه‌ای داشتیم. البته، خیلی دوام نیاورد. تحول ناامیدکننده‌ای به وجود آمد که خیلی زود برایتان توضیح می‌دهم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم به نظرم می‌آید زندگی‌ام شبیه یکی از رمان‌های دیکنز بود که چندتایی فحش آبدار هم قاطی‌اش کرده باشند.

مامان کیف خط‌نوشته‌ها را کنار گذاشت و روی مبل ولو شد. مبل از خودش صدای باد در کردن داد. همیشه همین صدا را می‌داد و ما را می‌خنداند، اما آن روز خنده‌ای در کار نبود.

مامان گفت: «خدایا، لعنت به این...» بعد نگاهی به من انداختم و دستش را بالا آورد: «تو...»

خودم زودتر گفتم: «نه، من هیچی نشنیدم.»

مامان لب پایینش را گاز گرفت و چتری‌هایش را عقب زد: «خوبه. باید یه دستگاه شوکر الکتریکی کنار دستم بذارم و هر وقت جلوی تو فحش دادم، خودم رو تنبیه کنم. این‌جوری یادم می‌مونه زبونم رو نگه دارم. باید دو هزار صفحه از آخرین رمان ریجیس رو بخونم...»

پرسیدم: «اسم این یکی کتابش چیه؟» می‌دانستم اسم کتاب حتماً روانوک دارد. همیشه همین‌طور بود.

مامان جواب داد: «روح دوشیزهٔ رواِنوک. این یکی از بهترین کتاب‌هایی که نوشته. توش کلی صحنه‌های هیجان‌انگیز داره.»

دماغم را چین دادم.

مامان گفت: «شرمنده فسقلی، اما خانم‌ها داستان‌هایی رو که باعث بشه قلبشون تند بزنه و بدنشون داغ بشه دوست دارن.»

نگاهی به کیف خط‌نوشته‌ها انداخت. طبق معمول شش یا هشت لایه پلاستیک محافظ دور آن کشیده بودند. همین پلاستیک‌ها باعث می‌شد مامان موقع کلنجار رفتن با آن‌ها و باز کردنشان یکی دو تا فحش خیلی بد بدهد. من هنوز هم کلی از فحش‌های او را استفاده می‌کنم.

«ولی الان اصلاً حال و حوصله ندارم. دلم می‌خواد یه لیوان شراب بخورم، شاید کل شیشه شراب رو خالی کنم. مونا بارکت دردسرش بیشتر از منفعتش بود. اصلاً مارتی بدون اون راحت‌تر زندگی می‌کنه. امیدوارم زود حالش خوب بشه چون از این فکر که مدام باید یکی رو دلداری بدم، خوشم نمی‌آد.»

گفتم: «مونا اون رو دوست داشت.»

آلیس در سرزمین نجایب
۱۴۰۰/۰۹/۰۱

اگه می‌تونستید مرده‌ها رو ببینید چی می‌شد؟ جیمی کانکلین از همون بچگی بچگی می‌تونه ارواح رو ببینه‌. از روح زن همسایه تا ارواحی که مجلس ختم خودشون می‌رن و حتی ارواح خبیث! کتاب جالبی بود. همیشه قلم کینگ رو دوست دارم. خیلی

- بیشتر
soroosh7561
۱۴۰۱/۰۷/۰۴

ابتدا جا داره از ترجمه روان و خوب مترجم کتاب تشکر کنم. چون ترجمه نقش بسیار موثری در فهم کتاب داره. نکته مهم این کتاب که بسیار برام جالب و حائز اهمیت بود این بود که در آن واحد نویسنده

- بیشتر
حمیدرضا
۱۴۰۰/۱۰/۱۰

کتاب را تا جایی که وقت می‌شد یک‌ریز خواندم، عالی است با یک ترجمه عالی دیگر نیاز به توضیح اضافی نیست

پدرام بحجت
۱۴۰۱/۰۳/۰۳

کتاب بعد از زبان یک بچه‌ی شش ساله روایت می‌شه. این بچه در صفحات اولیه‌ی کتاب اعتراف می‌کنه توانایی عجیبی در دیدن ارواح داره. همین توانایی کم کم جیمی رو وارد اتفاقات عجیب و وحشتناکی می‌کنه. داستان شخصیت‌های زیادی رو

- بیشتر
YasmineGh
۱۴۰۰/۱۰/۰۲

به یک بار خوندنش می ارزید اما انتظار بیشتری از استفن کینگ داشتم. روند به درد یه فیلم سینمایی ترسناک برای رده سنی نوجوان میخورد. ترجمه خیلی خوبه و از ترجمه های سعید دوج خیلی خیلی بهتره. --خطر اسپویل-- اونجایی که جیمی از

- بیشتر
متین
۱۴۰۰/۰۸/۲۷

به نظرم اصلا ترسناک نبود ولی خب داستان جذاب و گیرایی داشت و خوشم اومد. برای اوقات بیکاری خوبه و ارزش خوندن رو داره.

دُنیآ
۱۴۰۲/۰۴/۱۵

فوق العادس جز بهترین ها ترجمه بسیار عالی و گیرا، داستان متفاوت و در عین حال صحنه پردازی های مو سیخ کن و جذاب :)

حَنا
۱۴۰۲/۱۱/۳۰

متن کتاب روان بود و داستان روند جذابی داشت و تا جایی که میشد پشت سر هم خوندمش. ولی پایان خیلی معمولی بود و غافلگیری خاصی در جریان نبود. به نظرم بیشتر به درد رده سنی نوجوان میخورد. با این

- بیشتر
کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۲/۱۱/۱۵

با اینکه از داستان های فانتزی خوشم نمیاد ولی این را دوست داشتم موضوع بسیار عالی و نگارش فوق‌العاده بود. ترجمه عالی بود

Farhadmarch
۱۴۰۲/۰۹/۱۴

کتاب خوبی بود راز الود بود بیششتر ترسناک نه معمایی هم نه انتظار بیشتری داشتم از کینگ ولی اگه اسم نویسنده رو فاکتور بگیرید وبخونید خوبه سبکه کتاب 2 روزه تمومه

فکر کنم فقط مامان آدم می‌تواند کاری کند که به خاطر هیچی عذاب وجدان بگیری
کاربر ۵۶۴۲۳۱۸
یک چیزی را از من بشنوید: بدترین بخش بزرگ شدن این است که آدم را به طرز عجیبی ساکت و خفه می‌کند.
zargOl
وقتی مثل سگ از چیزی ترسیده‌اید و چیزی نمانده سکتهٔ ناقص بزنید، هیچ چیز مثل مامانتان که حواسش به شما باشد نمی‌تواند آرامتان کند.
حمیدرضا
یه جملهٔ قدیمی هست که می‌گه حتی یه ساعت خراب، در طول روز دو بار ساعت درست رو نشون می‌ده.»
soroosh7561
گاهی اوقات برای رسیدن به خوبی باید از راه غلط پیش بری.
Farhadmarch
اگر اراده‌ات را آزاد بگذاری، شیطان را به درون خودت دعوت می‌کنی.
zargOl
اسب چلاق همیشه وقتی پیدایش می‌شود که دیگر نیازی به آن نداری
soroosh7561
بدترین بخش بزرگ شدن این است که آدم را به طرز عجیبی ساکت و خفه می‌کند.
Bina.ahmadi
یک چیزی را از من بشنوید: بدترین بخش بزرگ شدن این است که آدم را به طرز عجیبی ساکت و خفه می‌کند.
ابوالفضل رجایی زاده
مواد فروش‌ها یه جملهٔ معروفی دارن: اگه ساقی شدی، معتاد نشو.
Farhadmarch
مامان گوشی و ضبط صوتش را از کیفش بیرون آورد. نمی‌خواست حتی یک کلمه را هم از دست بدهد. «بگو تا جایی که می‌شه پر جزئیات بگه.» «مامان می‌گه تا...» آقای تامس گفت: «خودم دارم می‌شنوم. من مُردم، کر که نیستم.»
soroosh7561
مامان گفت: «لعنت به این آسانسور.» بعد اضافه کرد: «بچه، به روی خودت نیار که حرفم رو شنیدی، خب؟» گفتم: «کدوم حرف؟» و مامان لبخند دیگری زد.
soroosh7561
«رابطهٔ اشتباه اولی، اشتباه خودته و رابطهٔ اشتباه دومی باعث خجالته.
soroosh7561
می‌دانید چیه؟ وقتی مثل سگ از چیزی ترسیده‌اید و چیزی نمانده سکتهٔ ناقص بزنید، هیچ چیز مثل مامانتان که حواسش به شما باشد نمی‌تواند آرامتان کند.
soroosh7561
لیز گفت: «حتماً این وضعیتت برای خودتم خیلی عجیبه. خیلی عجیب و غریبه. خودت نمی‌ترسی؟» می‌خواستم از او بپرسم وقتی به آسمان شب نگاه می‌کند و ستاره‌ها را می‌بیند و می‌داند که قرار است آن‌ها تاابد همان جا بمانند، وحشت می‌کند؟ اما به خودم زحمت ندادم. فقط گفتم نه. آدم به چیزهای شگفت‌انگیز عادت می‌کند.
𝓜.𝓐.𝓐
اگر اراده‌ات را آزاد بگذاری، شیطان را به درون خودت دعوت می‌کنی.
شهید زهره بنیانیان
کسی که نترسیدن را به قالب کلمات درمی‌آورد، قطعاً دروغگوست.
Farhadmarch
بدترین بخش بزرگ شدن این است که آدم را به طرز عجیبی ساکت و خفه می‌کند.
Farhadmarch
رابطهٔ اشتباه اولی، اشتباه خودته و رابطهٔ اشتباه دومی باعث خجالته.
Farhadmarch
یکی از بدی‌های بچه بودن و شاید بزرگ‌ترین بدی آن این است که بزرگ‌ترها مدام زِر خودشان را می‌زنند و تو را نادیده می‌گیرند
Farhadmarch

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان