دانلود و خرید کتاب مسخ فرانتس کافکا ترجمه صادق هدایت
تصویر جلد کتاب مسخ

کتاب مسخ

امتیاز:
۳.۳از ۶۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسخ

کتاب مسخ نوشته‌ فرانتس کافکا نویسنده مشهور آلمانی است. کتاب مسخ مجموعه داستان‌هایی از کافکا است که صادق هدایت به فارسی ترجمه کرده است. 

درباره‌ی کتاب مسخ

مسخ داستان فردی به نام گره‌گوار است. یک روز صبح گروه‌گوار هنگامی که از خواب برمی‌خیزد متوجه می‌شود که به سوسکی بزرگ تبدیل شده است.

مسخ سرگذشت انسانی است که تا وقتی می‌توانست فردی مثمرثمر برای خانواده باشد و در رفع احتیاجات خانواده کوشش می‌کرد، برای آن عزیز بود و دوست‌داشتنی؛ اما وقتی از کار می‌افتد و دیگر قادر نیست تا مایحتاج خانواده را تأمین کند نه‌تنها دوست‌داشتنی نیست؛ بلکه به مرور موجودی بی‌مصرف و حتی مضرّ و مورد تنفر خانواده می‌شود تا جایی که حتی زنده‌بودنش برای اعضای خانواده ملال‌انگیز است. ابتدا به حال او دل می‌سوزانند و می‌خواهند درباره گذشته او مراتب حق‌شناسی به‌جا آورند؛ اما وقتی ضبط و ربط‌کردنش از حد می‌گذرد، هرکس می‌خواهد از شرش خلاص شود.

گراکوس شکارچی دومین داستان این مجموعه نیز اثری از فرانتس کافکا است. گراکوس روح سرگردانی است که در روزگار زنده‌بودنش یک لحظه آرام و قرار نداشته و همیشه شور و هیجان زندگی او را فراگرفته بود. با مرگش که در یکی از شکارهایش اتفاق می‌افتد زورق مرگ که باید او را به دنیای مردگان هدایت کند، راه گم می‌کند و او همچنان سرگردان در دنیا باقی می‌ماند و مانند روزگار زنده‌بودنش در شور و هیجان و تکاپو است.

داستانهای دیگر این مجموعه، یعنی مهمان مردگان، شمشیر و در کنیسه ما هر کدام جذابیت خاصی دارند مه با خواندن این کتاب از آن لذت خواهید برد.

خواندن کتاب مسخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

مسخ از مهم‌ترین آثار ادبی نوشته‌ی شده قرن معاصر است. مطالعه‌ داستان مسخ برای تمام علاقه‌مندان، لذت‌بخش خواهد بود.

درباره‌ فرانتس کافکا

فرانتس کافکا زاده ۳ ژوئیهٔ ۱۸۸۳ یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در سده ۲۰ میلادی است. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به‌شمار می‌آیند.

فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیت‌نامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. مسخ مهم‌ترین اثر اوست و رمان محاکمه و رمان قصر که ناتمام مانده است از دیگر آثار کافکا هستند. او در نوشته‌هایش اتفاقات پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع گرایانه توصیف می‌کند و همین سبک خاص او است که به نام کافکایی می‌شناسیم.

فرانتس کافکا در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ بر اثر بیماری سل، درگذشت.

درباره صادق هدایت

صادق هدایت در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. صادق هدایت را همراه محمدعلی جمال‌زاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند.

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند آوازه هدایت در داستان‌نویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده‌است. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسل‌های بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و درباره‌اش سخن گفته‌اند.

از دیگر آثار صادق هدایت می‌توان به زنده به گور، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.

بخشی از کتاب مسخ

به ساعت شماطه که روی دولابچه تیک و تاک می‌کرد نگاهی انداخت و فکر کرد: «خدا بداد برسد!» ساعت شش‌ونیم بود و عقربکها به‌کندی جلو می‌رفتند. از نیم هم گذشته بود. نزدیک شش و سه‌ربع بود. پس ساعت شماطه زنگ نزده بود؟ معهذا از توی رختخواب عقربک کوچک دیده می‌شد که روی ساعت چهار قرار گرفته بود. شماطه حتمآ زنگ زده بود. پس در اینصورت با وجود سروصدایی که اثاثیه را به‌لرزه درمی‌آورد گره‌گوار به خواب خوشی بوده؟ خواب خوش نه، او به خواب خوش نرفته؛ ولی غرق خواب بوده. بله اما حالا؟ ترن اول، ساعت هفت حرکت می‌کرد. برای اینکه بتواند به آن ترن برسد، باید دیوانه‌وار عجله بکند. از این گذشته کلکسیون نمونه‌ها هم در پاکت پیچیده نشده بود؛ اما آنچه مربوط به خود گره‌گوار می‌شد اینکه او کاملا سردماغ نبود. بر فرض هم که خودش را به ترن می‌رساند، اوقات‌تلخی اربابش مسلم بود؛ زیرا پادو دوچرخه‌سوار سر ساعت پنج دم ترن انتظار گره‌گوار را کشیده و مسامحه او را به تجارتخانه اطلاع داده بود. این آدم مطیع و احمق یک نوع غلام حلقه‌به‌گوش و تحت‌الحمایه رییس بود. اما... خودش را به ناخوشی می‌زد؟ این هم بسیار کسل‌کننده بود و به او بدگمان می‌شدند؛ زیرا پنج‌سال می‌گذشت که در این تجارتخانه کار می‌کرد و هرگز کسالتی به او عارض نشده بود. حتمآ رییس با پزشک بیمه می‌آمدند و پدر و مادرش را از تنبلی پسرشان سرزنش می‌کردند و اعتراضات را به اتکاء قول پزشک، که برای او هرگز ناخوش وجود نداشت و فقط تنبل وجود داشت، رد می‌کرد. آیا ممکن بود طبیب در این مورد به‌خصوص اشتباه کند؟ گره‌گوار حس می‌کرد که کاملا حالش بجاست. فقط این احتیاج بیهوده به خوابیدن، آن هم در چنین شب طولانی او را از کار بازداشته بود. اشتهای غریبی در خود حس می‌کرد.

در همان موقع که این افکار را به‌سرعت در مغزش زیرورو می‌کرد بی‌آنکه تصمیم بگیرد از رختخواب بلند بشود، شنید که در پهلوی بسترش را می‌کوبند و در همان دم ساعت زنگ سه‌ربع را زد. مادرش او را صدا می‌کرد: «گره‌گوار، ساعت هفت‌وربع کم است؛ آیا خیال نداری به ترن برسی!؟» طنین صدایش گوارا بود! گره‌گوار از آهنگ جواب خودش به‌لرزه افتاد. در اینکه صدایش شناخته می‌شد شکی دربین نبود. او بود که حرف می‌زد؛ اما یک‌جور زق‌زق دردناکی که ممکن نبود از آن جلوگیری کند و به‌نظر می‌آمد که از ته وجودش بیرون می‌آمد و در صدایش داخل می‌شد و کلمات صوت حقیقی خود را نداشتند؛ مگر در لحظه اول و سپس صوت، مغشوش می‌شد به‌طوری‌که آدم از خودش می‌پرسید آیا درست شنیده است یا نه. گره‌گوار خیال داشت جواب مفصلی بدهد؛ اما با این شرایط به همین اکتفا کرد که بگوید: «بله، بله، مادرجان متشکرم بلند می‌شوم.» بی‌شک حایل‌بودن در نمی‌گذاشت به تغییری که در صدای گره‌گوار حاصل شده بود پی‌ببرند؛ زیرا توضیح او مادر را متقاعد کرد و مادرش درحالیکه پاپوش را به زمین می‌کشید دور شد. اما این گفتگوی مختصر سایر اعضای خانواده را متوجه کرد که گره‌گوار برخلاف انتظار هنوز در رختخواب است. پدر نیز آهسته با مشت به کوفتن در پهلویی شروع کرد و فریاد زد: «گره‌گوار! چته؟» و لحظه‌ای بعد با لحن آمرانه و باوقار گفت: «گره‌گوار! گره‌گوار!» از در دیگر پهلوی اتاق، خواهرش به‌آرامی می‌نالید که: «گره‌گوار! آیا ناخوشی؟ چیزی لازم داری؟» گره‌گوار سعی کرد که کلمات را دقیق تلفظ بکند و تا می‌تواند لغات را از هم مجزا بنماید تا صدایش طبیعی بشود. به هردوطرف جواب داد: «حاضرم.» پدر رفت که چاشت بخورد؛ ولی خواهر هنوز پچ‌پچ می‌کرد: «گره‌گوار، خواهش می‌کنم که در را باز بکنی.» گره‌گوار اعتنایی به این پیشنهاد نکرد. برعکس خوشحال بود که عادت دربستن از تو را مثل اتاق مهمانخانه حفظ کرده بود.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۳/۰۹

(۳-۴-[۱۲]) با اینکه حجم زیادی نداره ولی از نظر معنا و مفهوم بسیار غنیه؛ درک بهتر این رمان نیاز به تفکری عمیق داره، داستان هایی که در ادامه ی کتاب آمده هم خیلی خوبن، خصوصا گراکوس شکارچی.

Aesculapius_99
۱۴۰۱/۰۱/۰۳

سبک سورئال کتاب باعث می‌شه که همه نپسندنش. اگه زیاد اهل مطالعه نیستین پیشنهاد نمی‌کنم چون احتمالاً خوشتون نمیاد. در انتهای کتاب چند داستان کوتاه دیگه هم همراه با تحلیلشون هست که اونا هم جالبن. پیشنهاد می‌کنم اگه مسخ رو

- بیشتر
مهسا
۱۴۰۳/۰۱/۱۴

خوندن کتاب مسخ یا Die Verwandlung از فرانتس کافکا نزدیک به دو ساعت و نه دقیقه زمان برد. من به آرومی خوندمش و همین الان تموم شد. قبل از شروع کتاب ذهنم درباره نظر هایی که درباره کتاب شنیده بودم درگیر

- بیشتر
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
۱۴۰۲/۱۰/۲۷

سلام🌷 صادقانه بخوام بگم: فکر میکردم جالب‌تر از این حرفا باشه ولی خب، ارزش یک‌بار خوندن رو داره... ترجمش خوب نبود واقعا و همین باعث میشد یسری جملات رو دو-سه بار بخونم تا متوجه بشم چی داره میگه! به زور تا آخرش

- بیشتر
nia
۱۴۰۳/۰۵/۱۴

کتاب:مسخ🤯 ژانر:فانتزی🪄فلسفی📒 تعداد صفحات:۱۲۰ صفحه ترجمه⭐️⭐️ طبق چیزی که فهمیدم ترجمه علی اصغر حداد نشرِ ماهی خیلی روان تر هست داستان⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ شخصیت پردازی⭐️⭐️⭐️ بیشتر در عمق فلسفه داستان کار کرده بود پردازش به جزئیات⭐️⭐️⭐️ در واقع داستان بلند نبود ولی خب بهتر هم میتونست توصیف کنه،البته ترجمه

- بیشتر
nobady nonn
۱۴۰۱/۱۱/۰۶

راجب تفاسیری ک بعد از داستان ها اومده بود واقعا بتظر درست نمیاد که این تفاسیر توی خود کتاب جا بگیرن و وارد حیطه ی خود کتاب بشن باید تو جایی حالت پادکست یا بلاگ باشن

امین۳۶۹
۱۴۰۳/۰۷/۱۴

تا این لحظه در بین کتاب های مشهوری که یادم میاد، در کنار تمساح داستایوفسکی و آلیس پای آتش فوسه، مسخ عذاب آور ترین کتابی بود که خوندم. خیلی اذیت شدم تا تمومش کنم. هر صفحه اش برام صد صفحه

- بیشتر
کاربر 8972816
۱۴۰۳/۰۸/۱۳

کتاب خوبی بود، خیلی صریح واقعیت زندگی رو به صورت نمادین بیان میکنه. اینکه یه نفر وقتی نمیتونه نرمال باشه و زندگی عادی ای داشته باشه مثل قبل، حالا به هر دلیلی و حتی اگر خیلی عزیز باشه برای نزدیک ترین

- بیشتر
sara
۱۴۰۳/۰۸/۰۸

با خوندش میشه فهمید بعضی وقتا حتی نزدیک‌ترین ادمای زندگیت اگ سربارشون باشی و سودی براشون نداشته باشی ازت متنفر میشن و حتی با مرگت خوشحالم میشن

هانیه
۱۴۰۳/۰۵/۱۱

بسیار لذت بردم

پس‌از مرگم در پیرامون همه مرز و بومهای زمین مسافرت می‌کنم
Mohammad
بالاخره شما را به‌زودی در گور خواهد کرد
basilreader
هیچکس مرا نمی‌شناسد و اگر کسی کوچکترین آگاهی به‌حال من داشت، نمی‌دانست چگونه مرا بیابد و هرگاه می‌دانست که کجا مرا بیابد، نمی‌دانست چگونه به من رسیدگی و کمک بکند. فکر اینکه به من کمک کنند، یک‌جور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید. من این موضوع را می‌دانم و به همین علت کسی را به کمک نمی‌طلبم
هانیه
«من گرسنه‌ام اما اشتها برای خوردن این‌جور چیزها ندارم. چقدر این آقایان چیز می‌خورند! در این مدت من فقط باید بمیرم.»
basilreader
همین‌قدر می‌دانم که اینجا هستم، نمی‌خواهم بیش‌از این بدانم، کشتی من سکان ندارد و دستخوش بادی است که در ژرفترین دیار مرگ می‌وزد.»
هانیه
فکر اینکه به من کمک کنند، یک‌جور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید.
basilreader
استواری خاطره حیات مانع رسیدن به مرگ حقیقی است
رِ
این هوای گرفته او را کاملا غمگین ساخت. فکر کرد: «کاش دوباره کمی می‌خوابیدم تا همه این مزخرفات را فراموش بکنم»
Hossein
دختر گفت: «بیا، من تابوتم را به تو نشان بدهم.» این حرف باعث تعجب من شد، گفتم: «تو که مرده نیستی؟» پاسخ داد: «نه، ولی حقیقتش را به تو اعتراف می‌کنم، من هنوز نمی‌دانم تا چه اندازه مرده هستم، برای همین است که از آمدن تو به اینجا اینقدر خرسندم.
هانیه
با خواندن مسخ به‌راحتی می‌توان دریافت که هدایت چرا شیفته این داستان شده است. او نیز در دوران خفقان کشور وقتی شور و نشاط جنبش مردم را می‌بیند، به وجد آمده شروع به نوشتن داستانهای کوبنده اجتماعی و انتقاد از قوانین ظالمانه می‌کند
کاربر ۵۳۴۷۵۴
تمام شب را در آنجا گذراند؛ گاهی چرت می‌زد و از وحشت گرسنگی از خواب می‌پرید. گاهی با فکر مضطرب و امیدهای مبهم می‌گذراند و همیشه نتیجه می‌گرفت که موقتآ وظیفه‌اش این بود که آرام باشد و ملاحظه بکند و به این وسیله وضعیت ناگواری را که برخلاف میلش ایجاد شده بود به خویشانش قابل تحمل بنماید.
کاربر ۴۱۱۱۶۲۳
گفت: «من هیچ نمی‌دانم، در اینجا هرج و مرج غریبی حکمفرماست. ما منتظر کسی هستیم که بیاید و نظم را برقرار کند. آیا تو همان کس نیستی؟» گفتم: «نه، نه.» گفت: «چه بهتر
هانیه
معهذا خواهر چقدر خوب می‌زد! چهره‌اش را خم کرده بود و به نت موسیقی با نگاه عمیق و غم‌انگیزی می‌نگریست. گره‌گوار برای اینکه این نگاه را ببیند باز هم کمی جلو آمد و سرش را به‌طرف زمین خم کرد. آیا او جانوری نبود؟ این موسیقی او را بی‌اندازه متأثر کرد. حس می‌کرد که راه تازه‌ای جلوش باز شده و او را به‌سوی خوراک ناشناسی که به‌شدت آرزویش را داشت، راهنمایی می‌نمود. تصمیم داشت راهی به‌سوی خواهرش باز کند، دامن لباسش را بکشد و به او بفهماند که باید پیش او بیاید؛ زیرا هیچکس اینجا نمی‌توانست پاداشی که در خور موسیقی او بود به او بدهد. دیگر او را نمی‌گذاشت که از اتاقش بیرون برود؛ یعنی تا مدتی که زنده بود.
هانیه
کسی که پیامبران قدیم به یهودیان وعده داده بودند که خواهد آمد و قوم اسرائیل رانجات خواهد داد. مسیحیان مدعی هستند که این شخص همان عیسی است. البتهیهودیان تنها نیستند که آرزوی ظهور نجات‌دهنده‌ای را دارند، آثار چنین آرزو تقریباًبین تمام اقوام و ملل قدیم دیده می‌شود. در افسانه‌های یونان، در افسانه‌های میترا درایران، در کتابهای قدیم چینیان و در عقاید هندیان، در بین اهالی اسکاندیناوی و حتیبومیان مکزیک و بالاخره در میان مسلمانان.
کاربر ۵۳۴۷۵۴

حجم

۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۸۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان