
بریدههایی از کتاب مسخ
۳٫۳
(۷۶)
پساز مرگم در پیرامون همه مرز و بومهای زمین مسافرت میکنم
Mohammad
هیچکس مرا نمیشناسد و اگر کسی کوچکترین آگاهی بهحال من داشت، نمیدانست چگونه مرا بیابد و هرگاه میدانست که کجا مرا بیابد، نمیدانست چگونه به من رسیدگی و کمک بکند. فکر اینکه به من کمک کنند، یکجور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید.
من این موضوع را میدانم و به همین علت کسی را به کمک نمیطلبم
هانیه
بالاخره شما را بهزودی در گور خواهد کرد
basilreader
استواری خاطره حیات مانع رسیدن به مرگ حقیقی است
رِ
«من گرسنهام اما اشتها برای خوردن اینجور چیزها ندارم. چقدر این آقایان چیز میخورند! در این مدت من فقط باید بمیرم.»
basilreader
دختر گفت: «بیا، من تابوتم را به تو نشان بدهم.» این حرف باعث تعجب من شد، گفتم: «تو که مرده نیستی؟» پاسخ داد: «نه، ولی حقیقتش را به تو اعتراف میکنم، من هنوز نمیدانم تا چه اندازه مرده هستم، برای همین است که از آمدن تو به اینجا اینقدر خرسندم.
هانیه
فکر اینکه به من کمک کنند، یکجور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید.
basilreader
همینقدر میدانم که اینجا هستم، نمیخواهم بیشاز این بدانم، کشتی من سکان ندارد و دستخوش بادی است که در ژرفترین دیار مرگ میوزد.»
هانیه
این هوای گرفته او را کاملا غمگین ساخت. فکر کرد: «کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همه این مزخرفات را فراموش بکنم»
Hossein
با خواندن مسخ بهراحتی میتوان دریافت که هدایت چرا شیفته این داستان شده است. او نیز در دوران خفقان کشور وقتی شور و نشاط جنبش مردم را میبیند، به وجد آمده شروع به نوشتن داستانهای کوبنده اجتماعی و انتقاد از قوانین ظالمانه میکند
کاربر ۵۳۴۷۵۴
کسی که پیامبران قدیم به یهودیان وعده داده بودند که خواهد آمد و قوم اسرائیل رانجات خواهد داد. مسیحیان مدعی هستند که این شخص همان عیسی است. البتهیهودیان تنها نیستند که آرزوی ظهور نجاتدهندهای را دارند، آثار چنین آرزو تقریباًبین تمام اقوام و ملل قدیم دیده میشود. در افسانههای یونان، در افسانههای میترا درایران، در کتابهای قدیم چینیان و در عقاید هندیان، در بین اهالی اسکاندیناوی و حتیبومیان مکزیک و بالاخره در میان مسلمانان.
کاربر ۵۳۴۷۵۴
معهذا خواهر چقدر خوب میزد! چهرهاش را خم کرده بود و به نت موسیقی با نگاه عمیق و غمانگیزی مینگریست. گرهگوار برای اینکه این نگاه را ببیند باز هم کمی جلو آمد و سرش را بهطرف زمین خم کرد. آیا او جانوری نبود؟ این موسیقی او را بیاندازه متأثر کرد. حس میکرد که راه تازهای جلوش باز شده و او را بهسوی خوراک ناشناسی که بهشدت آرزویش را داشت، راهنمایی مینمود. تصمیم داشت راهی بهسوی خواهرش باز کند، دامن لباسش را بکشد و به او بفهماند که باید پیش او بیاید؛ زیرا هیچکس اینجا نمیتوانست پاداشی که در خور موسیقی او بود به او بدهد. دیگر او را نمیگذاشت که از اتاقش بیرون برود؛ یعنی تا مدتی که زنده بود.
هانیه
گفت: «من هیچ نمیدانم، در اینجا هرج و مرج غریبی حکمفرماست. ما منتظر کسی هستیم که بیاید و نظم را برقرار کند. آیا تو همان کس نیستی؟» گفتم: «نه، نه.» گفت: «چه بهتر
هانیه
تمام شب را در آنجا گذراند؛ گاهی چرت میزد و از وحشت گرسنگی از خواب میپرید. گاهی با فکر مضطرب و امیدهای مبهم میگذراند و همیشه نتیجه میگرفت که موقتآ وظیفهاش این بود که آرام باشد و ملاحظه بکند و به این وسیله وضعیت ناگواری را که برخلاف میلش ایجاد شده بود به خویشانش قابل تحمل بنماید.
کاربر ۴۱۱۱۶۲۳
به پنجره یله میداد. نه از لحاظ تفریح از منظره بود؛ بلکه فقط بهیاد حس آزادی این کار را میکرد که سابقآ از نگاهکردن از پشت شیشه به بیرون دریافته بود؛ زیرا حالا روزبهروز بیشتر نزدیکبین میشد، حتی بیمارستان جلو خانه را، که در زمانیکه آدمیزاد بود آن دوره را نفرین میکرد؛ چون که زیاد خوب میدید، حالا دیگر نمیتوانست ببیند و اگر یقین نداشت که در شارلوتن اشتراسه در یک کوچه آرام و شهری منزل دارد، میتوانست باور بکند که پنجره او به صحرا باز میشد و در آنجا آسمان و زمین به رنگ خاکستر با هم توأم شده بودند.
خیالباف
اگر گرهگوار فقط میتوانست با خواهرش حرف بزند و از آنچه برایش میکرد تشکر بنماید بهتر میتوانست خدمات او را تحمل بکند؛ ولی محکوم به سکوت بود و درد میکش
خیالباف
گرهگوار در سایه واقع شده بود، درصورتیکه در آنطرف اشکهای دو زن بههم آمیخته میشد و یا بدتر با چشم خشک خیرهخیره به میز نگاه میکردند.
خیالباف
آیا او جانوری نبود؟ این موسیقی او را بیاندازه متأثر کرد. حس میکرد که راه تازهای جلوش باز شده و او را بهسوی خوراک ناشناسی که بهشدت آرزویش را داشت، راهنمایی مینمود. تصمیم داشت راهی بهسوی خواهرش باز کند، دامن لباسش را بکشد و به او بفهماند که باید پیش او بیاید؛ زیرا هیچکس اینجا نمیتوانست پاداشی که در خور موسیقی او بود به او بدهد.
خیالباف
«پدرجان، یگانه راهحل این است که به درک برود و باید از فکرت بیرون کنی که این گرهگوار است. مدت طویلی است که ما این تصور را کردهایم و همین منشاء همه بدبختیهای ماست. چطور میتواند این گرهگوار باشد؟ اگر او بود، مدتها قبل به محالبودن هممنزلی آدمها با چنین حشره کریهی پی برده و خودش رفته بود. بدون تردید ما برادر خواهیم داشت؛ اما باز هم ممکن است زندگی کنیم و ما به یادبود او احترام میگذاریم. عوض اینکه همیشه این جانور را داشته باشیم که دنبالمان میکند
خیالباف
حجم
۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان