کتاب دوئل
معرفی کتاب دوئل
کتاب دوئل، نوشته آنتون پاولوویچ چخوف، یکی از کتابهای مجموعه کلاسیکهای مدرن است که با ترجمه احمد گلشیری میخوانید. این اثر ماجرایی از طبقه اشراف روسیه است و اتفاقاتی که بخاطر نفس ضعیف خودشان برایشان رخ میدهد...
درباره کتاب دوئل
کتاب دوئل، اولین بار در سال ۱۸۹۱ منتشر شد. داستان درباره مردی به نام لایفسکی است که یک کارمند ساده اما چرب زبان است. او زنی متأهل به نام ناديژدا فيودورونا را متقاعد میکند تا همراهش فرار کند و به یک شهر ساحلی برای زندگی برود. آنها که آرزو میکنند بتوانند زندگی جدیدی برای خودشان در شهر جدید آغاز کنند، با شکست بدی روبهرو میشوند چون لایفسکی، تمام وقت مشغول قمار و میخوارگی است و نادیژدا هم رابطههای جدیدی آغاز میکند.
لایفکسی تصمیم میگیرد دوباره فرار کند و نقشهاش را هم میکشد. اشکال کار اینجاست که معشوقهاش در این نقشه جایی ندارد و وقتی فن کورن، مردی عقلگرا از این ماجرا خبردار میشود، با او مجادله میکند. بحث میان آنها چنان بالا میگیرد که تصمیم میگیرند دوئل کنند. فن کورن هم مصمم است که درسی فراموش نشدنی به لایفسکی بدهد....
کتاب دوئل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوئل را به تمام علاقهمندان به ادبیات روسی و آثار آنتوان چخوف پیشنهاد میکنیم.
درباره آنتوان چخوف
آنتون پاولوویچ چِخوف، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس، در ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ زاده شد. او در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. چخوف را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای مانند باغ آلبالو از خود بهجا گذاشته است. چخوف در آثارش به فرصتهای از دست رفته زندگی، آدمهایی که حرف همدیگر را نمیفهمند، حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع و تضاد طبقاتی میپردازد.
آنتوان چخوف در۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴ در ۴۴ سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.
بخشی از کتاب دوئل
حاصل بیمهری لائِفسکی نسبت به نادِژدا فدُروفنا آن بود که هر حرفی زن به زبان میآورد و هر کاری که انجام میداد دروغ و نادرست بود و هر مطلبی که مرد درباره زنها و عشق میخواند دقیقآ با موقعیت او و نادِژدا فدُورفنا مناسبت پیدا میکرد. لائِفسکی که به خانه رسید، زن پشت پنجره نشسته بود، لباس پوشیده بود، سرش را آراسته بود و با قیافهای متفکر قهوه میخورد و مجله قطوری را ورق میزد. لائِفسکی فکر کرد: «نوشیدن قهوه واقعه خیلی مهمی نیست که آدم یه همچین قیافهای بگیره و آرایش موی سر به سبک روز جز وقت تلف کردن نیست؛ چون کسی نیست که آدم بخواد براش دلبری کنه و اصلا نیازی به دلبری نیست.» در ورق زدن مجله هم نوعی دروغ میدید. فکر کرد: «آرایش کرده تا دیگرون فکر کنن زیباست و مجله ورق میزنه، تا فکر کنن روشنفکره.»
زن پرسید: «اشکالی داره من امروز برم آبتنی؟»
«چه میدونم! گه آبتنی بکنی یا نکنی خیال نمیکنم زلزلهای چیزی بیاد....»
«این سؤالو از این نظر میکنم که یهوقت دکتر بدش نیاد.»
«پس از دکتر بپرس، من که دکتر نیستم.»
چیزی که در ظاهرِ نادِژدا فدُورفنا سبب اشمئزاز لائِفسکی میشد گردن سفید و عریان او و طره گیسوانش بود که پشت گردنش برگشته بود. یادش آمد که آنا کارهنین هم وقتی از شوهرش بدش آمد، اولین بار از گوشهایش ایراد گرفت و فکر کرد: «چقدر با وضع من جور در میآد.» آنوقت همان طور که احساس میکرد کلهاش دارد خالی میشود و حال ضعف پیدا میکند، به اتاق مطالعه رفت، روی کاناپه دراز کشید و چهرهاش را با دستمالی پوشاند تا از آزار پشهها در امان باشد. افکار زجرآور و نومیدکننده، که همیشه منشأ واحدی داشتند، مثل واگونهای طولانی قطار دریک شبِ تاریک پاییزی، در مغزش به پیش تاختند و او را در حالت خوابآلودگی و افسردگی فرو بردند. نسبت به نادِژدا فدُورفنا و شوهرش احساس گناه میکرد و خود را مسئول مرگ او میدانست. نسبت به خودش هم احساس گناه کرد؛ آخر به دنیای ایدههای بزرگ پشت کرده بود، به دنیای دانش و کار. دنیای شگفتانگیزی که برایش تنها دنیای حقیقی بود. آنوقت او در اینجا چه میکرد؟ توی ساحل که قدم میزد تنها با مشتی ترک گرسنه و قفقازیهای تنهلش روبهرو میشد. کاش حالا شمال بود، در دنیای ایدهئالها، تئاترها، اپراها، روزنامهها و مآخذ و منابع دیگر، یعنی حاصل تلاشهای روشنفکرانه. آدم آنجا چقدر به خودش نزدیک است، به آرمانهایش نزدیک است، آن افکار هوشمندانه، متعالی، آن پروازهای اندیشه، وه که چقدر دلاویز است! آنوقت اینجا، وای! آنوقت خودش را سرزنش کرد که ایدهئالهایش را به کناری افکنده، که اصولی را که راهنمای زندگیاش باید باشد به دست فراموشی سپرده و تنها کورسویی از آنها در ذهنش مانده است. دو سال پیش که دلباخته نادِژدا شد فکر کرد که تنها راه رهایی از ابتذال، از تهی بودن زندگی، فراز به قفقاز و زندگی در کنار اوست. و حالا همین اندازه یقین داشت که تنها راه برای رسیدن به چیزهایی که از او دریغ شده به کنار افکندن نادِژدا و رفتن به پترزبورگ است.
حجم
۱۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من دو شخصیت در این داستان به وضوح دیده میشه ...تقابل عقل و احساس ...عقل فون کارن که سعی میکنه همه چیز رو به عقل و شعور ربط بده و احساس لائفسکی که با احساس انتخاب کرده و
این کتاب از نظر ادبی شاهکاره،شخصیت هاش همش درپی رهایی از وضعیت فعلی خودشون هستند این نشون میده هرکس باید حدود خودشو داشته باشه ودر پی حقیقت واقعی زندگی خودش باشه .چون هیچکس از حقیقت زندگی خبر نداره
چکیده کتاب (البته جدا از روند کلی داستان، فقط منظورم نتیجه گیری کلی از مفهوم داستان هست) درگیری بین دو شخصیت اصلی داستان که یکی با عقل و منطق فکر میکنه و دیگری فقط در پی خوشگذرانی به هر نحوی
۵۸_خیلی وقته این کتاب رو شروع کردم اونقدر قشنگ بود که دلم نمی اومد تمومش کنم و الان یه حس عجیب دارم، حسی دلچسب و لطیف که هربار بعد از خوندن آثار چخوف بهم دست میده. به نظرم چخوف هم مثل
چخوف در این کتاب تقابل و جدال بین عقل و احساس رو در قالب دو شخصیت اصلی داستان نشون داده. فون کارن که جانورشناسه، همهچیز رو به نظریهی تکامل ربط میده و عشق و احساسات رو ضعف میپنداره. و در مقابل،
خوب بود و ارزش خواندن را داشت سطرهای از اون بسیار جذاب بود
شاهکار بود.
مسئله ای که در سرتاسر داستان ذهن خواننده رو درگیر می کند، معنای درست زندگیست. شخصیت ها مدام با وجدانشان در جدال و بحثند و سعی در توجیح کار های زشتشان و فراموشی مشکلات با لذایذ زودگذر هستند، غافل از
کتاب:دوئل ژانر:فلسفی،کلاسیک با کمی عاشقانه❤️🔥 تعداد صفحات:۲۲۰ ترجمه⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ داستان⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ شخصیت پردازی⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ پردازش به جزئیات⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ پایان بندی⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ نقد: نقد ندارم(= امتیاز کلی⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ واقعا خوب بود،من دلبسته ادبیات روسیه ام(=
کتابی آموزنده و با توجه به نویسندگان روس دیگری که می شناسم بهتر و خیلی بهتر و گیراتر نوشته شده بود جمله پایانی و خوب کتاب :رنج ها و اشتباه ها انسان ها رو عقب میبره اما عطش حقیقت و