دانلود و خرید کتاب شهربانو محمدحسن شهسواری
تصویر جلد کتاب شهربانو

کتاب شهربانو

معرفی کتاب شهربانو

رمان شهربانو از کتاب‌های قفسه آبی نشر چشمه و اثر محمدحسن شهسواری نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است. این رمان روایت زندگی زنی مستقل، قوی و سختکوش به نام شهربانو است.

 درباره کتاب شهربانو

 شهربانو داستان زنی میانه‌سال را روایت می‌کند که با شوهر جانبازش زندگی می‌کند. او زنی قوی، خودساخته و مستقل است و در کنار کار کردنش در مهد کودک مسئولیت‌های دیگری هم دارد. او در خانه مشاوره تلفنی هم می‌دهد و در هر دو کارش موفق و بی عیب و نقص عمل می‌کند. در این داستان زندگی شهربانو و شیوه سازگاری‌اش با زندگی و غلبه بر ناملایمات و سختی‌هایش را می‌خوانید. او پیوسته تلاش می‌کند تا با فائق آمدن بر سختی‌های زندگی‌اش اوضاع بهتری برای خود و جامعه‌اش بسازد.

 این اثر یک رمان کوتاه، جسورانه و متفاوت از شهسواری درباره زنی خودساخته و مذهبی است که آن را به شهربانوان سرزمینش تقدیم کرده است.

 خواندن کتاب شهربانو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران ادبیات داستانی معاصر ایران مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره محمدحسن شهسواری

محمدحسن شهسواری متولد سال ۱۳۵۰ و اهل بیرجند است. او روزنامه‌نگار و نویسنده ایرانی و دانش‌آموخته ارتباطات علوم اجتماعی است. شهسواری تاکنون داور چند جشنواره و مسابقه ادبی از جمله مسابقه بهرام صادقی و جایزه هوشنگ گلشیری و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی بوده است.

مجموعه‌داستان «کلمه‌ها و ترکیب‌های کهنه»، رمان‌های میم عزیز، وقتی دلی، شب ممکن و مرداد دیوانه از اثار این نویسنده موفق ایرانی‌اند.

 بخشی از کتاب شهربانو

حمید توی اتاقی روی تخت دراز کشیده بود. ماسکی که به یک کپسول اکسیژن وصل بود، روی صورتش بود و تقریباً منظم نفس می‌کشید. پرستاری از او خون می‌گرفت و پرستاری دیگر به او دستگاهی سرخ‌وسفید وصل می‌کرد. شهربانو رو به یکی از پرستارها گفت: «چند دقیقه‌ای با من کار ندارید؟»

«هستید که؟»

«بله!»

بعد به حمید رو کرد.

«یکی از آشنا روشناها را دیدم، بروم چاق‌سلامتی.»

حمید دوست داشت معنای تبسمش، خواهش می‌کنم بانو، اجازهٔ ما هم دست شماست، یا یک همچین چیزی باشد. کلیشه‌ها حقیقی‌ترین احساس‌ها را بیان می‌کنند اگر گوینده‌اش بداند کلیشه‌اند و از گفتن‌شان خجالت نکشد و خب، البته چاشنی مفصلِ صداقت هم باشد، بد نیست.

شهربانو از اتاق خارج شد و رفت توی راهروِ طولانی. روی صندلی‌های کنار راهرو، زهره، چند سالی کوچک‌تر از او، نشسته بود که تا شهربانو را دید، بلند شد.

«چه خبر؟»

«همون همیشگی‌ها. دارند خونش را می‌کنند توی شیشه.»

هر دو آرام خندیدند، درست مثل ترسوها. نه ترسوهای ذاتی، مثل ترسوهایی که هفت‌پشت آدم عاقل تأیید می‌کردند بابت ترسیدن حق دارند، حتا خیلی بیشتر از این خندهٔ نه خیلی زورکی.

«از آقاامیر چه خبر؟»

زهره مدتی در سکوت به فضای خالی بالای سرش نگاه کرد. شهربانو نگذاشت سکوت زهره بیشتر کش بیاید تا معنادار شود، تا معنای بدی پیدا شود لابه‌لای حفره‌های این سکوت.

«اوهوی، دختر!»

زهره انگار به خودش آمد.

«بدتر شده. دکترها اجازهٔ مرخصی نمی‌دهند.»

شهربانو باز تند و بی‌معطلی در جلد همان زن بشاش و آرام‌بخش فرو رفت، همان که شهربانوی سختگیر آن را بیشتر از همه می‌پسندید و کارت‌های صدآفرینش را برایش بی‌دریغ خرج می‌کرد.

«برای همین قنبرک زدی؟ کلی خوش‌به‌حالت می‌شود که. از قدیم گفتند مرد که خانه نباشد، خنده را با قیچی باید از روی لب زن چید.»

زهره جدی به شهربانو رو کرد.

«نشنیده بودم.»

شهربانو هم اول جدی بود.

«باید هم نشنیده باشی.»

بلافاصله لبخندی روی لب‌هایش نشاند.

«چون همین الان خودم صادر کردم.»

زهره خندید. شهربانو انگار مچ او را سر بزنگاه گرفته باشد، گفت: «دیدی گفتم شیطان!»

زهره بلندتر خندید. همان لحظه پرستاری که در اتاق از حمید خون 



سیّد جواد
۱۴۰۰/۰۳/۲۶

کتاب ۴۱۰ از کتابخانه همگانی ، در مجموع داستان خوب و جذابی بود. داستان بیشتر مناسب افراد مذهبی است.

Alaghe Band
۱۴۰۱/۰۱/۲۲

خوشم میاد فقط پونصد تو من از نسخه چاپیش ارزون تره😂😂😂😂

روح الله
۱۴۰۰/۱۱/۱۵

متن بسیار جذاب، روان و باورپذیر بود. یه داستان با تم دفاع مقدس که توی حلق خواننده نبود و مخاطب امروزی برایش راحت و باورپذیر بود. انگار خواننده هر از گاهی که وسط داستان به خودش می‌آید، دوست ندارد به

- بیشتر
کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۰۵/۰۷

جالب نبود

گل پری
۱۴۰۳/۰۸/۰۸

داستانی کوتاه ولی بانشاط و همزمان غمگین درعین کوتاهی به خیلی از معضلات اجتماع اشاره کرده .

p.kameli
۱۴۰۳/۰۷/۱۴

شهربانو رو خیلی دوست داشتم...یک دختر قوی که با خستگی زندگی جا نمیزنه و جریان داره

fhoushmand
۱۴۰۲/۰۸/۱۶

بسیار روان دلنشین بود وبه آقای نویسنده تبریک میگم خیلی راحت با داستان ارتباط برقرار می کنی وسریع پیش می رود

hiba
۱۴۰۱/۰۸/۰۳

یک برش کوتاه چندصفحه‌ای اززندگی خانمی به نام شهربانو که همسر یک جانباز جنگ است ودرحال دست‌وپنجه نرم کردن بامشکلاتی است که درطول زندگی مشترکش پیداکرده. به نسبت داستان پردازی خوبی داشت وروی شخصیت‌هاهم خوب کارشده بوداما خیلی کوتاه ومختصربود

- بیشتر
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۱/۰۲/۱۵

روان زیبا دلنشین خوب بود

ابوالفضل
۱۴۰۱/۰۱/۰۳

چقد خوب بود این کتاب حیف زود تموم شد واقعا لذت بردم

خوشبختی یعنی در هر حالتی که هستی، هر چه هستی، بگردی دنبال خوش‌ترین حالتِ ممکنِ همان حالت.
hiba
خوشبختی یعنی در هر حالتی که هستی، هر چه هستی، بگردی دنبال خوش‌ترین حالتِ ممکنِ همان حالت.
گل پری
«همهٔ آدم‌ها پیش از مردن حال‌شان یک‌دفعه خوب می‌شود. مادرم می‌گفت مثل آخرین شعلهٔ شمع که همیشه روشن‌ترین شعله است.»
نور
«همهٔ آدم‌ها پیش از مردن حال‌شان یک‌دفعه خوب می‌شود. مادرم می‌گفت مثل آخرین شعلهٔ شمع که همیشه روشن‌ترین شعله است.»
hiba
«روز الست، خدا همهٔ موجودات را جمع می‌کند و به تک‌تک آن‌ها می‌گوید آیا خلیفهٔ من روی زمین می‌شوید؟ کوه، دریا، خورشید، ماه، همه‌وهمه جواب می‌دهند نه، چون این وظیفهٔ سنگینی است و ما توانایی حملش را نداریم. تنها انسان است که می‌گوید بله و به قول حافظ به مقام عیش می‌رسد.»
گل پری
به قول شهید خرازی، درشت‌نویسی است تا درست‌نویسی.
نور
چه کسی دربارهٔ شکوهمندی تنهایی قلم‌فرسایی کرده است؟ هر کس بوده نمی‌دانسته تنهایی چه کوفتی است، چه نفرین آسان‌گیری است و چه جنس معیوبی است که بی‌تعارف می‌گردد و می‌گردد و چرخ می‌زند و همیشه بیخ ریش صاحبش برمی‌گردد.
hiba
تعریفش از زنده بودن همین بود. همین که بتوانی مدام خودت را متعجب کنی، البته ناخواسته. یعنی همین‌طور دلی زندگی‌ات را بکنی و یک جاهایی ببینی، اِ، این کی بود دیگر؟ من بودم؟
p.kameli
خوشبختی یعنی در هر حالتی که هستی، هر چه هستی، بگردی دنبال خوش‌ترین حالتِ ممکنِ همان حالت
p.kameli
پدر و مادر نگاه معنادار بدی به مدیر مهد کردند.
رضا اردهی

حجم

۶۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۶۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان