کتاب چنین دیدم
معرفی کتاب چنین دیدم
کتاب چنین دیدم نوشته فرشته امیری، رمانی خواندنی با روحی زنانه و ماجراهای غیرقابل پیشبینی است. چنین دیدم دربارهی خانوادهای است که رازی بزرگ را در دل خودشان مخفی کردهاند ولی حالا زمان افشا شدن رازشان فرارسیده است.
دربارهی کتاب چنین دیدم
فرشته امیری برای نوشتن داستان چنین دیدم، شخصیتهایی جذاب خلق کرده است. مادری که در یک پرورشگاه بزرگ شده و از وضعیت پدر و مادرش، هیچ اطلاعی ندارد و همسری دارد که پدر و مادرش را در جنگ از دست داده است. این دو، این واقعیتهای تلخ زندگیشان را از فرزندشان پنهان کردهاند. آنها شخصیتی کاملا متفاوت از خود و آنچه هستند برای فرزندشان ساختهاند ولی حالا زمان تغییر است... داستان با سفر دوست خانواده به سوریه برای ساختن یک مستند ادامه پیدا میکند. او در آنجا شهید میشود و حالا پدر، برای تمام کردن کار نیمهتمام دوستش، به سوریه سفر میکند.
کتاب چنین دیدم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای ایرانی لذت میبرید، کتاب چنین دیدم یک انتخاب عالی برای شما است.
بخشی از کتاب چنین دیدم
نمیدانم چرا وقتی گوینده خبر گفت...
گرازهای وحشی به یک گروه فیلمبرداری در شمال خوزستان حمله کرده و در این حادثه یک نفر به شدت زخمی شده است...
هیچ حسی بهم دست نداد، و اصلاً فکر نمیکردم آن یک نفر حمیدِ من باشد. فقط یاسمن آرام توی شکمم چرخی زد، بعد که حس کرد جایش تنگتر شده، لگدپرانیاش را شروع کرد.
همین...
حالا ایستادهام بالای سرش. نگذاشته آنجا بستریاش کنند. با کلی باند و مسکن و ناله، خودش را با هواپیما رسانده نزدیکترین بیمارستان به خانهمان. تا من که پا به ماه یاسمن هستم بتوانم راحتتر ببینمش.
رفته بود فیلمبرداری از طبیعت. رفته بود که دو روزه برگردد.
از بیشهای فیلم میگرفته که حمله کرده بودند. انگار از چیزی ترسیده باشند، شاید صدای تیری...
سنگینی دوربین، سرعت فرارش را کم میکند. پایش به سنگی گیر میکند... شانهاش میشکند تا دوربینش سالم بماند، و گرازی که رسیده بود روی سینهاش. چنگ انداخته به همان بازوی خونی.
خودش میگوید نفسِ گراز که توی صورتش نشسته، دیگر چیزی نفهمیده...
بستههای یخزده سبزی و گوشت را میگذارم روی میز تا کمی آب شوند. جلوی در اتاقش سرک میکشم. لمیده روی صندلی، هدفون بیسیم توی گوشش، چشمهایش را بسته و زیر لب چیزی را زمزمه میکند. موهایش روی پشتی صندلی آبشار شدهاند. چند لحظه نگاهش میکنم. هیچ شباهتی به شانزده سالگی من ندارد.
چراغ اتاقش را روشن میکنم. چشمهایش را باز میکند، اشاره میکند که چه میخواهم؟
اشاره میکنم به هدفونش. برمیدارد، تیغهٔ بین ابروهایش را میمالد: چی میخوای مامان؟
حجم
۱۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من به شدت کتاب عالی ایی بود روان واقعی با لایه های طنز و خلاصه یکی از خوبای به چاپ رسیده
خواندنش را توصیه می کنم.
من معمولا فقط نگاه گذرایی به قسمت معرفی کتاب میندازم، این بار هم دقیق نخوندم و نمیدونستم موضوع اصلی کتاب چیه، (شاید اگه میدونستم کتاب درباره چیه سراغش نمیرفتم چون از لحاظ روحی آمادگی مطالعه چنین ماجرایی رو در خودم
عالی بود
کتاب داستان جذابی داره من دوست داشتم به عنوان یه خانم با شخصیت داستان خیلی همراه شدم پایان داستان هم خوب بود
کتاب خوبی بود تا کامل نخواندم نمی توانستم زمین بگذارم
به شدت تاثیرگذار بود
☆۲۲☆ کتاب رو به دوستانی توصیه میکنم که از خوندن و قرار گرفتن در جزییات زندگی و روزمرگی لذت می برن قرار گرفتن در این روزمرگی ها با چاشنی طنز گاهی غم و اکثرا اضطراب و چشم انتظاری زنانه دلچسب بود
ممنون از نویسنده گرامی،عالی بود...بیان اینچنین واقعیت های روز به این شیوایی و با داستان پردازی جذاب،هنر شما رو به رخ میکشه...قلم تان پاینده و مسیرتان استوار
داستان حال و هوای مذهبی داره و از زبان زنی روایت میشه که شوهرش برای تهیه مستند به سوریه میره. نثر روانو قشنگی داره و خواننده رو با شخصیتهاش همراه میکنه. یه نکتهای که به نظرم بهتره قبل از خوندنش