دانلود و خرید کتاب دیدار در کوالالامپور ناصر قلمکاری
تصویر جلد کتاب دیدار در کوالالامپور

کتاب دیدار در کوالالامپور

انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دیدار در کوالالامپور

کتاب دیدار در کوالالامپور نوشته ناصر قلمکاری است. این کتاب روایت مهاجران است این کتاب آدم‌هایش را دنبال می‌کند که در جست و جوی بهشت هستند. بهشتی که نمی‌دانند ارزشش را دارد یا نه اما برای رسیدن به آن مسیر سختی را انتخاب می‌کنند. سوار لنج‌های قاچاقچیان انسان در اندونزی می‌شوند از کمپ‌های جزایر استرالیا عبور می‌کنند و وحشت و زیبایی مالزی را می‌بینند. شاید کلیدواژه این کتاب هدف باشد. مردمی که برای رسیدن به هدفشان قصه یک سفر را می‌سازند سفری برای رسیدن به آرزوهایشان. شخصیت‌های این کتاب آدم‌هایی از قشر متوسط جامعه هستند که تلاش می‌کنند موفق شوند.

خواندن کتاب دیدار در کوالالامپور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دیدار در کوالالامپور

می‌گوید حدود دو سال قبل، پسری به نام سهیل به عنوان بازاریاب در شرکت پدرش مشغول می‌شود که خیلی زود با شهره صمیمی می‌شود و روابطی پیدا می‌کنند. شهره علی رغم مخالفت پدرش به این رابطه عاشقانه ادامه می‌دهد و حتی یک بار هم با او برای تفریح به دبی می‌روند. سهیل کنار کارش، نوازنده گیتار هم بود و عضو یک گروه زیرزمینی که پس از دستگیری منحل می‌شود.

شهره او را ترغیب به ازدواج می‌کند، ولی وقتی پسر موافقت می‌کند، پدر شهره حتی اجازه نمی‌دهد سهیل و خانواده‌اش خواستگاری بیایند. این برخورد موجب تغییر رفتار پسر می‌شود تا جایی که پدر شهره او را اخراج می‌کند. سهیل به وزارت کار شکایت می‌کند که اعتراضش به جایی نمی‌رسد و پدر شهره پیروز می‌شود. این ماجرا که تمام می‌شود چند ماهی از سهیل خبری نمی‌شود و خودش را گم و گور می‌کند.

شهره همه جا را به دنبال او جست و جو می‌کند و می‌فهمد عشقش پناهنده کانادا شده. پس از تلاش‌های زیاد، بالاخره شماره تماسش را پیدا می‌کند و با او صحبت می‌کند. سهیل ابراز تاسف می‌کند و می‌گوید ماندن در ایران برای او دیگر مقدور نبوده و خودش هم از این که شهره را رها کرده، واقعا ناراحت است. با اصرارهای شهره، سهیل روش مهاجرتش را می‌گوید و او را با کسانی آشنا می‌کند که اسباب رفتنش را مهیا کرده بودند.

شهره که روابط تیره و تاری با با پدر و مادرش پیدا کرده بود و بودن با سهیل برایش از هر چیزی برایش واجب‌تر شده بود و از نظر مالی هم مشکلی نداشته، پول هنگفتی خرج می‌کند و در اسرع وقت راهی می‌شود و حالا هم که این‌جاست؛ یک قدمی کانادا و سهیل.

Emad
۱۴۰۰/۱۰/۲۵

داستان جذاب و پر کششی بود. فراز و نشیب های زندگی و تحول شخصیت غزل و بهداد را بخوبی توصیف کرد. خیلی از سررشته های کتاب رها شد و پایانش هم بنظرم می‌تونست بهتر باشه.

یک قانونی هست که می‌گه تا قبل از این‌که پرواز کنی هر چه‌قدر خواستی بترس، شک کن، پشیمون شو، اما وقتی پریدی، اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی.»
n re
افغانی‌ها می‌گفتند، سال‌ها در ایران زندگی کرده‌اند و می‌دانند ایرانی‌ها آدم‌های خودخواهی هستند که بقیه را زیردست خودشان می‌دانند و فکر می‌کنند افغانی‌ها این‌جا هم سرایدار و کارگرشان هستند.
ارسل
آدم اگه عرضه داشته باشه، باید تو مملکت خودش یه پخی بشه. چرا بری عملگی خارجی‌ها رو بکنی؟ همین جا وایستا تن بده به کار و آقایی کن.
ارسل
باید درست بدرقه‌اش می‌کردم و این‌طوری همه‌چیز را خراب نمی‌کردم. باید ازش می‌پرسیدم کجا می‌رود. حداقل برایش ماشین خبر می‌کردم. متنفرم از جدایی‌های این‌جوری.
n re
شکاف‌های کوچیکی تو زندگی هست که اگه تو رابطه با خانواده‌ت شکل بگیره، یواش‌یواش تبدیل می‌شه به یک درهٔ بزرگ و هیچ‌جوره نمی‌تونی پُرش کنی
n re
«هر جای دنیا که بری، آسمون پناهنده‌ها همین رنگه.
n re
«همین اردوگاه رو می‌گم. بیشتر شبیه زندانه تا اردوگاه پناهندگی. دیشب خیلی دلم گرفت. بعضی‌ها می‌گفتن سه چهارساله این‌جان و هنوزم معلوم نیست قبول‌شون کنن. پیش خودم گفتم، ما نیومدیم بریم تو قفس و به‌مون آب‌ودون بدن. ما اومدیم که پریده باشیم، اومدیم که آدم خودمون باشیم...»
n re
دلم می‌خواهد برایش تعریف کنم، چه‌طور آدم جاکن‌شده ول می‌شود و سال‌ها نمی‌تواند خودش را جمع‌وجور کند.
n re
نمی‌دانم جو مسافرت چه‌چیز عجیبی است که آدم را وا می‌دارد دربارهٔ چیزهایی سخنرانی کند که دلش نمی‌خواهد.
n re
احساس خوبی است بخواهند مثل تو باشند و بدانی کپی‌هایی پیدا کرده‌ای که یک سر سوزن تجربهٔ تو را هم ندارند
n re
احساس غربت کردم. این‌جا دیگر کجا بود؟ من این‌جا چه می‌کردم؟ آدم‌ها به زبان‌هایی حرف می‌زدند که زبان من نبود. زبان من را کسی نمی‌فهمید؟
n re
سخت بود از چیزی دفاع کنی که خودت هم قبولش نداشتی.
n re
ازش چندشم می‌شد. گفت «به جون جفتی‌مون، جیگرم سوخته. به جون داداش فکر نکن من فقط از این کار نون می‌خورم و دردهای مردم به تخمم نیست. من هموطن‌هام رو دوست دارم و جون واسه‌شون می‌دم...»
ارسل
در ضمن به جاکارتا خوش اومدین. داریم می‌ریم هتل تا شما یک‌ذره خستگی درکنین و ولو بشین. عصر، خودم می‌آم جمع‌تون می‌کنم و می‌گم داستان چیه. خواهشاً مسواک نشین، هی سؤال کنین ها. آنتیل دن... گودبای.»
ارسل
اصلاً می‌خواست بلند شود چه بگوید؟ که مشکلی پیش نمی‌آید؟ که یک کابوس مسخره را نباید این‌قدر جدی گرفت؟ که همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رود؟ شبیه این‌ها را هزار مرتبه گفته بود و ظاهراً نتوانسته بود، قانعم کند.
ارسل

حجم

۲۰۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۹ صفحه

حجم

۲۰۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان