دانلود و خرید کتاب وقتی دلی محمدحسن شهسواری
تصویر جلد کتاب وقتی دلی

کتاب وقتی دلی

معرفی کتاب وقتی دلی

کتاب وقتی دلی نوشته محمد حسن شهسواری داستانی تاریخی مذهبی است. وقتی دلی درباره زندگی مصعب بن عمیر است که در جنگ احد شهید می‌شود. 

درباره کتاب وقتی دلی

وقتی دلی داستان تاریخی مذهبی زیبایی درباره مرد جوان و ثروتمندی است که دل تمام دختران مکه را برده است. این مرد که در خانواده‌ای ثروتمند متولد شده است، چهره بسیار زیبایی دارد. کفار وقتی که می‌فهمند او به دین اسلام ایمان آورده است، عصبانی می‌شوند. آن‌ها همیشه در این فکر بودند که فقرا به سمت حضرت محمد جذب می‌شوند و این اتفاق هرگز برای پسر یکی از خانواده‌های ثروتمند رخ نمی‌دهد.

مصعب بن عمیر، همین جوان زیبا و ثروتمند در جنگ احد دو دست خود را از دست می‌دهد و بعدا با شلیک نیزه به شهادت می‌رسد.  

کتاب وقتی دلی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی و داستان‌های مذهبی تاریخی از خواندن کتاب وقتی دلی لذت می‌برند. 

درباره محمد حسن شهسواری

محمد حسن شهسواری در سال ۱۳۵۰ در بیرجند متول شد. او نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است. محمد حسن شهسواری تحصیلاتش را در رشته ارتباطات به پایان برد و داور چند جشنواره و مسابقه ادبی از جمله جایزه هوشنگ گلشیری، مسابقه بهرام صادقی و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی است. از میان آثار محمد حسن شهسواری می‌توان به رمان‌های پاگرد، وقتی دلی، میم عزیز و حرکت در مه اشاره کرد.  

بخشی از کتاب وقتی دلی

ماه صَفرِ سال شصت و یک هجری، حوالی مدینه؛ کوره‌ی مذاب خورشید، آشنای دیرین صحرا، برای آرامیدن هزاران باره تا ساعتی دیگر سر بر بالین خاک می‌گذاشت. پیرزنی پُرسال که هشتاد تابستان را از پی خود بر دوش می‌کشید، از تک چادر آن حوالی بیرون آمد؛ چادري کوچک میان قبرستان بر سر مزاری که آشکارا از ديگر قبرها، بيش‌تر مراقبت شده بود. صدایی از دور آمد و پیرزن سر برگرداند. کارواني کوچک، سه شتر با سوار و یکی دو پیاده، نزدیک مي‌شدند.

پیرزن رو به قبر گفت: «پس هنوز کسانی هستند که پیش از ورود به شهر پیامبر، از شما یاد کنند.» پيرزن لختی به کاروان کوچک نگریست و سپس داخل چادر که می‌شد، رو به قبر کرد: «مهمان داریم.»

همه‌ی مردان و زنان آن کاروان کوچک سیه‌چرده بودند؛ زن و مرد و کودک و پیر. روی شتر اول پیرمردی هفتاد ساله، حارث بن داود، نشسته بود. دو مرد میان‌سال با پای پیاده پيشاپيش کاروان می‌‌آمدند. یکی جعفرِ پنجاه ساله، پسر حارث و دیگری علیِ چهل ساله داماد حارث. و دیگران عروس و دختر و فرزندان‌شان. بر روی دو شتر دیگر که دوشادوش هم پيش مي‌آمدند، یکی عروس حارث و دیگری دختر حارث با فرزندشان نشسته‌ بودند. عروس حارث سر در گوش دختر او کرد: «تو که دختر حارث هستی، نمی‌دانی چرا به حبشه بازنمی‌گردیم؟ مگر نه این که در حبشه از هر کودکی بپرسی عزیزترین مردم این دیار کیست، پاسخ مي‌شنوي خاندان حارث بن داود؟ هنوز حکمت ادامه‌ی این سفر را پس از خبر شهادت مولای‌مان حسین بن علی نفهمیده‌ام.»

دختر حارث با نگاه، عروس را متوجه‌ پیش رو کرد. حارث سر برگرداند و آن دو را دید: «عروس! در ذهن خود این جمله را تکرار کن تا فراموشت نشود: ما به سفر نیامده‌ایم، ما هجرت کرده‌ایم.» و صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند: «هیچ گاه از خود پرسیده‌اید چرا خاندان ما عزیزترین مردمان دیارمان بودند؟ به سبب مال و اموال؟ حاشا که خود می‌دانید چنین نیست... به دلیل مقام و جاه؟ چیزی که همواره از آن رو گردانده‌ايم؟...، عزت ما حتی به این سبب نیست که اولین خاندان مسلمان حبشه‌ایم. پدرم داود، من که حارث باشم، و پسرم جعفر، از این رو محبت خلایق را به خود پایدار دیده‌ایم که نه فقط اولین خاندان مسلمان بوده‌ایم بلکه همواره کوشیده‌ایم بهترینِ آنان باشیم. هجرت ما به حجاز و بودن در رکاب حسین بن علی نیز، از همین رو بود و لاغیر.» حارث هیچ سعی نکرد بغضی را که گلویش را مي‌فشرد پنهان کند: «تقدیر، این سعادت را از ما گرفت. اینک سکوت کنید.» حارث با دست گورستان را که اینک کاروان به آن نزدیک شده بود، نشان داد: «اینک مزار شهدای احد! به محضر کسانی نزدیک می‌شویم که پیامبر در باره‌شان فرمودند: ای مردم، آن‌ها را زیارت کنید، نزدشان بیایید و بر آن‌ها سلام کنید. به کسی که جان من در دست اوست سوگند که هرگز سلام نکرد مسلمانی بر آن‌ها تا روز قیامت، مگر این که جواب سلامش را می‌دهند.»

جز صدای باد که میان خارهای صحرا می‌پیچید، چیزی سکوت را نمی‌خراشید. اندکی گذشت. علی سر در گوش جعفر کرد: «یعنی مزار مصعب بن عمیر همین جاست؟»

جعفر با نگاه، پهنه‌ی صحرا را ‌کاوید: «استخوان‌هایم توان تحمل این روح در حال پرواز را ندارد. بوی پیامبر در هوای این جا موج می‌زند. باور می‌کنی بخشی از خون ایشان بر خاک این جا ریخته است؟ صدای چکاچک ذوالفقار را می‌شنوم که پیامبر را از زخم شمشیر مکیان در امان می‌دارد... جگر بیرون آمده‌ی حمزه، سیدالشهدا، برابر چشمانم است و تن زخمی و پاره شده‌ی بسیاری دیگر... و عزیزمان مصعب، پرچمدار لشکر اسلام...»

افرا
۱۳۹۹/۰۷/۱۵

*مطالعه نسخه چاپی . مسلمانان، مرا وقتی دلی بود... . وقتی دلی، داستانی بر پایه واقعیت است که با چاشنی تخیل، طعمِ شیرین یک کتاب خوب را تداعی می کند. ماجرای مردی جوان و زیبا که در خانواده ای ثروتمند متولد می شود، مردی که

- بیشتر
بیم موج
۱۳۹۹/۰۹/۰۱

داستان زیبا ، پردازش خوب و قلم روان. من خیلی از خواندن این داستان لذت بردم

دختر کتابخوان
۱۴۰۰/۰۵/۳۱

من نسخه چاپی اش رو خوندم . بسیار عالی و دلنشین بود . شهید ادواردو آنیلی هم زندگی و شخصیتشون بسیار شبیه مصعب بن عمیرِ . بهتون پیشنهاد میکنم هم این کتاب رو بخونین و هم با شهید آنیلی آشنا بشین

فاطمه
۱۴۰۰/۰۸/۲۷

فدات بشم طاقچه جان.. ک هرکتابی بگردیم داری...

کاربر ۱۹۹۰۴۹۰
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

بسیار بسیار عالی بارها و بارها خوندم ولی هیچ وقت خسته نشدم جزو بهترین کتاب هایی هست که تا الان مطالعه کردم البته در بعضی قسمت ها، کتاب از حالت رمان اندکی به سمت نمایشنامه یا فیلنامه میره که البته خیلی به چشم

- بیشتر
کتابخور
۱۳۹۹/۰۷/۳۰

فوق العاده زیبا و جذاب بهمراه تصوریر گری های عالی

ساهور
۱۳۹۹/۱۲/۰۸

کتاب فوق العاده ایه. فقط یک زندگی نمیخونی. بلکه باهاش زندگی میکنی و وسعت پیدا میکنی. ایکاش مثل مصعب قرآن می‌خواندیم

کاربر ۲۳
۱۴۰۱/۰۹/۲۶

کتاب خوبیه . رمان جذاب و پرکشش🌺

مکروبه
۱۴۰۰/۱۱/۰۲

من نسخه چاپی کتاب روخوندم عااالی بود ویکی ازبهترین کتاب هایی بود که خوندم.درتمامی لحظه ها خودم روجای مصعب گذاشتم وهرباربه مصعب احسنت گفتم ودرودفرستادم وزمانی که تموم شد به حال مصعب وتمامی مصعب های دوران غبطه خوردم...

²³³
۱۴۰۲/۰۶/۱۸

محوریت کتاب درباره یکی از شخصیت های تراز اول اسلام در زمان اوایل و گسترش اسلام در شبه جزیزه عربستان، مصعب‌بن‌عمیر هست. زندگانی پرفراز و نشیب این شخصیت به همراه توصیف عرب جاهلی و عربی که اسلام آورده از ویژگی های

- بیشتر
دین اسلام چیزی نيست جز بازگرداندن ما به فطرت‌مان و به اعمال نیک فراموش شده که خداوند در نهاد ما گذاشته.
n re
هیچگاه اهل بیت را رها نکن که خیر دنیا و آخرت ما مسلمانان در همین است.»
n re
محمد پیام‌آور دوستی و برابری‌ست
n re
سرزمین خدا پهناور است. نقطه‌ای را برای زندگی برگزینید که در آن جا توفیق پرستش خدا را داشته باشید.»
n re
«ما باید بسیار خشنود باشیم که در زمان پیامبر زندگی می‌کنیم. زیرا دستورات خداوند مستقیماً از ایشان به ما می‌رسد. بنابراین چه غم اگر جنگ باشد یا صلح؟ آن چه پیامبر بفرمایند ما به همان اقتدا می‌کنیم، زیرا شک نداریم که خیر ما در آن است. پاره‌ای وقت‌ها نگران مردمان آینده‌ام که حجت خدا بر روی زمین را این چنین که ما جلوِ چشمان خود داریم، نخواهند داشت. پاک ماندن در آن روزگار بسیار سخت خواهد بود.»
n re
ها!... شناختم... کودکان چه زود بزرگ می‌شوند! یهودیان خندیدند. مصعب سریع جواب داد: «و بزرگان چه زودتر کودک می‌شوند!»
n re
«یعنی شما دو نفر می‌گویید پیامبری همچون عیسی و موسی در حجاز ظهور خواهد کرد؟» خاخام جواب داد: «بزرگتر از آنان و بزرگتر از نوح و ابراهیم. او خاتم پیامبران است و جهان را با دین خود منوّر خواهد کرد.»
n re
: «آن که دوستی چون خدا داشته باشد، نه به دوستی دیگران احتیاج دارد و نه از دشمنیِ کسی می‌ترسد.»
n re
«زندگانی همواره از ما پیش‌تر است
n re
«آه، برادر سلمان تویی؟! دیدی که چگونه حرف رسول‌الله را گوش نکردند و ایشان را به کاری مجبور کردند که به آن میل نداشتند؟» ـ این از عظمت ایشان است که رأی مردمان را بیشتر احترام می‌گذارند. ـ این را می‌دانم. از ایشان چنین بزرگی‌ای غریب نبود، اما چنین درشتی‌ای از مردمان ما به ایشان مرا غمگین کرده است.
n re
علی بن ابوطالب، به چهره‌ی مصعب و لباس‌های پاره‌ی او ‌نگریست و گفت: «آفرین بر تو ای برادر فداکار، اینک هر کس به بدن لاغر و لباس وصله‌دار و نعلین کهنه‌ و سوراخ شده‌‌ات بنگرد،‌ نمی‌تواند باور کند که تو همان جوان اشراف‌زاده‌ی مکی هستی که تا قبل از مسلمان شدن، زیباترین لباس‌ها را می‌پوشیدی و بر بهترین مرکب‌ها سوار می‌شدی.»
bavatan.blog.ir
کاروانیان بیشتر ‌ترسیدند. سه مردی که به مسلمانان متعرض شده بودند، بت کوچک را جلو خودشان ‌گذاشتند و دو زانو در برابر آن ‌نشستند و زمزمه ‌می‌کردند. چند تن دیگر از کاروانیان نیز به آنان پیوستند. عثمان به آنان رو کرد: «حال چه زمان این کج‌باوری‌هاست؟ از دست آن تکه چوب چه کاری برمی‌آید؟» مرد پیر ترسیده، گفت: «اگر راست می‌گویید، شما از خدای‌تان بخواهید که شر این راهزنان را از سر ما کم کند.» مصعب پاسخ داد: «اگرچه الله بر همه چیز تواناست، اما بندگانش را عقل داده تا با یاری جستن از آن و ایمان به قدرت خداوند، خود به چاره‌جویی بپردازند.»
م.ظ.دهدزی
«زن را نزد شوهر حسابی جداست.»
n re
«گاه آشنایان، زهرشان بسیار کشنده‌تر از غریبه‌هاست.»
n re
خداوند یگانه، در مصادره‌ی هیچ کس نیست. او خدای همه‌ی بندگان است و هیچ برتری‌ای میان آنان نمی‌بیند مگر تقوا.
n re
مسلمانان! مرا وقتی دلی بود.
زبل خان
مدتی است گويي مرضی در جانم افتاده که هیچ خوشیِ دنیا، از زر و زیور و لباس گرفته تا زن، شادم نمی‌کند. جعفر نیز لختي به آسمان نگریست. سپس با لبخند گفت: «اگر نظر مرا می‌خواهی و به حساب نصیحت پیران نمی‌گذاری، می‌گویم که این آغاز سلامت و عقل است.»
baraniam
حمنه! هیچگاه اهل بیت را رها نکن که خیر دنیا و آخرت ما مسلمانان در همین است.»
Alla A
پاکیزگی در فطرت آدمی‌ست و دین اسلام چیزی نيست جز بازگرداندن ما به فطرت‌مان
Alla A
عمیر خشمگین از جا برخاست و به مصعب رو کرد: «به خاندان و نیاکان خود خیانت کرده‌ای پسر نمک‌نشناس؟!» مصعب مصمم گفت: «و به خود و آخرتم خدمت... محمد پیام‌آور دوستی و برابری‌ست.»
Alla A

حجم

۲۴۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۲۴۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۹۲,۱۰۰
۴۶,۰۵۰
۵۰%
تومان